eitaa logo
•|♥️ک‍‍‍‌‌‌آفِ‍‌ه‍‍‌ د‍‌‌ُخ‍‌تَ‍‌رون‍‌ِه‍♥️|•
354 دنبال‌کننده
4هزار عکس
339 ویدیو
106 فایل
•| ⚠ فرقی نمی کند شلمچه _ عراق _ سوریه _ یمن تهران یا هر جای دیگر ...! تکلیف ما دویدن پا به پای " انقلاب " است . #کپی‌با‌ذکر‌صلوات‌برای‌امام‌زمان‌(‌عج‌‌)‌‌‌ ◀ گفتگو پیشنهاد و نظرات ↓↓ @shahid_farda12
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃🍃🍃 🍃🍃🍃 🍃 با دلخوری گفتم: - منظورت از پیش کشیدن این حرفا چیه؟ - کنجکاو شدم فقط همین، دوست نداري نگو! - آره مـن اعتـراف مــی کـنم اون جــوري کـه فکــر مـی کــردم نیســت. امـا بهــت بگــم موافــق زنــدگی کردن اون ها هـم بـه این مـدل نیسـتم . تمـام درهـاي خوشـی را بـه روي خودشـون بسـتن، نـه هیجـانی نـه لـذتی... نـه مـاهواره اي، نـه دوسـت پسـري، نـه دوسـت دختـري، نـه مهمـونی درسـت حسـابی اي! مــثلاً همــین پســردایی تــوي ایــن یــه مــاه دو کلمــه نتونســتم مثــل آدم باهــاش حــرف بــزنم . تمــام جوابــاش کوتــاه و مختصــره ! خیلــی گــرم نمــی گیــره تــوي همــون مکالمــه کوچیــک تمــام مــدت چشماش همه جا هست الا به من! اصلاً نگام نمی کنه! اینها حرف هاي زبانم بود اما حرف هاي دلم چیز دیگري بود. «آره جــون خــودت، خــودتم خــوب مــی دونــی آرامشــی کـه تــوي زنــدگی اینــا هســت تــوي خونــه مــا نبود. اگه اینا یک خـانواده بی بنـد بـار بـودن حتـی یـک لحظـه هـم نمـی تونسـتم اونجـا بمـونم . در ایـن یک ماه که توي احوالات پسـردا ییم دقیـق شـدم حتـی یکبـار هـم بـه مـن خیـره نشـده بـود، مگـر بطـور اتفاقی نگاهمون با هم تلاقـی مـی شـد، زمـانی کـه تنهـا بـودیم هـر جـور شـده مـی رفـت بیـرون، چقـدر مؤدبانـه و سـنگین بـا مـن رفتـار مـی کـرد. رفتـارش زمـین تـا آسـمون بـا رفتـار رهـام، پسـرعموم کـه همیشه حرف ها و شوخی هاي مبتذل با من می کرد فرق داشت. - کجا رفتی سهیلا؟ - داشتم به پسرداییم فکر می کردم. با شیطنت لبخند زد و گفت: - عع ...نکنه خبریه کلک؟ براي اینکه دستش بندازم با هیجان گفتم: - اتفاقـاً طـرف دکتـره، متخصـص زنـان و زایمـان، دیوونـه ام کـرده المیـرا، قـد صـد و نـود، چهارشـانه، سـبزه نمکـی، ابروهـا ي مشـکی بـا چشـما ي قهـوه ا ي، بـا یـه ریـش پرفسـوري، اگـه ببینـی عاشـقش مـیشی! المیرا با ناباوري نگاهم کرد و گفت: - تا اونجا که می دونم تخصص زنان و زایمان را به مردا نمی دن! - چرا دوباره جدیداً می دن😐 - ولی من مطمئنم! ظاهراً گند زدم. باید سریع ماست مالی میکردم. -آره اما علیرضا مدرکش رو از سوئیس گرفته. المیرا چشمانش گرد شد و گفت: - پس وضعشون خوبه؟ المیرا هم حسـابی گیـرداده بـود ! از حـالاتش مشـخص بـود بـد جـور ي شـک کـرده ! آخـه قـبلاً در مـورد دایی با هم حرف زده بودیم. ** ❤️⚡️@kafehdokhtarone
*** •|📌 عمود شماره ۹۱۰ 🌃 ساعت از یکِ نیمه‌شب گذشته بود. من و داداش خشی (البته خودش دوست داشت اینطوری صداش کنم) تقریبا بُریده بودیم. صدای با‌ محبتی، که دست و پا شکسته سعی داشت فارسی صحبت کنه توجهمون رو‌ جلب کرد. 🚶 تا اومدیم بفهمیم کیه، آقا سید گفت راه بیفتین. وسایلمون رو جمع و جور کردیم و سوار یه ماشین شدیم. اونقدر درب و داغون بود که نمی‌شد مدلش رو تشخیص داد. با دلخوری پرسیدم: «آقا سید! کجا داریم میریم؟» 🔹 همون‌‌طوری که با دستش به فردِ کناریش اشاره می‌کرد جواب داد: «امشب مهمون این برادر هستیم.» لحن جواب دادنش طوری بود که احساس کردم پدرم هنوز زنده است و مثل همه‌ی سال‌های بچگی داره به زور می‌برم عید دیدنی! سید دوباره گفت: «امشب مهمون این برادر هستیم، انشاءالله.» 🔆 البته من خیلی راضی نبودم. حرفی نزدم ولی احساس می‌کردم انگار آقا سید همه‌چی رو می‌دونست. همونطور که در افکارش غرق شده بود، گفت: «بچه‌های جدّم وقتی بدونِ پاپوش، گرسنه و تشنه این راه رو می‌رفتند قطعا خیلی بیشتر اذیت شدن. مهم اینه که هر جا هستی با امامت همسفر باشی.» از خودم و فکرهای ناجوری که به ذهنم خطور کرده بود خجالت کشیدم. 🏴 ؛ 🖤⚡️@kafehdokhtarone😷
*** •|✔️ 🔷 💠در داخل اين كتاب، در كنار هر كدام از كارهاي روزانه من، چيزي شبيه يك تصوير كوچك وجود داشت كه وقتي به آن خيره مي‌شديم، مثل فيلم به نمايش در مي‌آمد. درست مثل قسمت ويدئو در موبايل‌هاي جديد، فيلم آن ماجرا را مشاهده مي‌كرديم. آن هم فيلم سه‌بعدي با تمام جزئيات! 🔻يعني در مواجه با ديگران، حتي فكر افراد را هم مي‌ديديم. لذا نمي‌شد هيچ‌كدام از آن كارها را انكار كرد. 🌀غير از كارها، حتي نيت‌هاي ما ثبت شده بود. آن‌ها همه چيز را دقيق نوشته بودند. جاي هيچگونه اعتراضي نبود. تمام اعمال ثبت بود. هيچ حرفي هم نمي‌شد بزنيم. 🔸اما خوشحال بودم كه از كودكي، هميشه همراه پدرم در مسجد و هيئت بودم. از اين بابت به خودم افتخار مي‌كردم و خودم را از همين حالا در بهترين درجات بهشت مي‌ديدم. ⭕️همين‌طور كه به صفحه اول نگاه مي‌كردم و به اعمال خوبم افتخار مي‌كردم، يكدفعه ديدم، تمام اعمال خوبم در حال محو شدن است! صفحه پر از اعمال خوب بود اما حالا تبديل به كاغذ سفيد شده بود! 💫با عصبانيت به آقايي كه پشت ميز بود گفتم: چرا اين‌ها محو شد. مگر من اين كارهاي خوب را انجام ندادم!؟ گفت: بله درست مي‌گويي، اما همان روز غيبت يكي از دوستانت را كردي. اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. 🍃با عصبانيت گفتم: چرا؟ چرا تمام اعمال من!؟ و هم غير مستقيم اشاره كرد به حديثي از پيامبر(ص) كه مي‌فرمايند: سرعت نفوذ آتش در خوردن گياه خشک، به پاي سرعت اثر غيبت در نابودي حسنات يک بنده نمي‌رسد. 🔅رفتم صفحه بعد. آن روز هم پر از اعمال خوب بود. نماز اول وقت، مسجد، بسيج، هيئت، رضايت پدر و مادر و... فيلم تمام اعمال موجود بود، اما لازم به مشاهده نبود. تمام اعمال خوب، مورد تأييد من بود. آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خيلي‌ها مثل من بچه مثبت بودند. خيلي از كارهاي خوبي كه فراموش كرده بودم تماماً براي من يادآوري مي‌شد. ✨اما با تعجب دوباره مشاهده كردم كه تمام اعمال من در حال محو شدن است! گفتم: اين‌دفعه چرا؟ من كه در اين روز غيبت نكردم!؟ 🔹جوان گفت: يكي از رفقاي مذهبي‌ات را مسخره كردي. اين عمل زشت باعث نابودي اعمالت شد. بعد بدون اين‌كه حرفي بزند، آيه سي‌ام سوره يس برايم يادآوري شد: روز قيامت براي مسخره‌كنندگان روز حسرت بزرگي است. «يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِم مِّن رَّسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ» 🌱خوب به ياد داشتم كه به چه چيزي اشاره دارد. من خيلي اهل شوخي و خنده و سركار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم: اگه اين‌طور باشه كه خيلي اوضاع من خرابه! 🖋ادامه دارد... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 🖤⚡️@kafehdokhtarone😷