هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
🚫💯بهترین رمان ایتا از نظر مخاطب💯🚫
در #راهرو بیمارستان اقای پایدار را دیدم٬تنها بود٬با #عصبانیت به سمت من می آمد😨
.به چند قدمی من که رسید یقه ام را چسبید و مرا به دیوار فشرد.از #شوک نمیدانستم چیکار کنم.که گفت:😡😡
-پسره بیشعور مگه نگفتم دور و بر #دختر من افتابی نشو حرف حالیت نیست؟؟قصد جون دخترمو کردی که هربار باید تو بیمارستان پیداش کنم اره؟اباید تو رو ...😔
-بابا بسه تمومش کنید!!😳
این #صدای فاطمه بود که دست اقای پایدار را درهوا گرفته بود اما هنوز به یقه ام #چنگ زده بود که......😳😳😢
https://eitaa.com/joinchat/1778122910Ce8944401eb
بدووووووو الان پاک میشه 🤐🤐😱😱😱😱
هدایت شده از ضامن اهو
#تو_خیابون_میبینش_ببین_چجوری_غیرتی_میشه
با بی خیالی همیشگیم و در حالی که #مانتوی آبی
کاربنیم تنم
بود
و شال ابیمو با #بیقیدی روی سرم بود
#کولمو روی شونم جا به جا کردم
که یه ماشین به سرعت جلوی پام #ترمز زد
سرمو بالا اوردم تا #فحش هایی که اماده کرده بودم رو نثار راننده کنم که با دیدن #فرزین به معنی
واقعی کپ کردم😳
از ترس نمیتونستم حتی آب دهنمو قورت بدم مات و مبهوت به صورت قرمز و #رگگردن بیرون زده ش نگاه میکردم 😰
#فرزین در حالی که سعی میکرد خودشو کنترل کنه که داد نزنه گفت: سوار شــــــــــــو 🤬
انگار زیر پام #قیر پاشیده بودن اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم
#فرزین: اون #رویسگ منو بالا نیار خودت که
میدونی اگه پیاده بشم جلوی این همه ادم #لهت میکنم بیا سوار شــــــــو
با قدمای لرزون به سمت ماشین رفتم و سوار
شدم بی اختیار #شالمو جلو کشیدم و خودمو توی صندلی جمع کردم
نمیدونستم #فرزین از کجا پیدام کرده بود
#فرزین نیش خندی زد و با عصبیت گفت :
تیریپ جدید مبارک !!!!!!!!!!!!
چشم بابا روشن 😏
چشم پسراش روشن با این #دختر تربیت کردنشون 😡
ساکت یه گوشه نشسته بودم اصلا #جرات حرف زدن نداشتم که یکدفعه ...
#بیا_ببین_داستان_این_دختر_چیه😱
https://eitaa.com/joinchat/1396637864C08861fd4a4
هدایت شده از ضامن اهو
#تو_خیابون_میبینش_ببین_چجوری_غیرتی_میشه
با بی خیالی همیشگیم و در حالی که #مانتوی آبی
کاربنیم تنم
بود
و شال ابیمو با #بیقیدی روی سرم بود
#کولمو روی شونم جا به جا کردم
که یه ماشین به سرعت جلوی پام #ترمز زد
سرمو بالا اوردم تا #فحش هایی که اماده کرده بودم رو نثار راننده کنم که با دیدن #فرزین به معنی
واقعی کپ کردم😳
از ترس نمیتونستم حتی آب دهنمو قورت بدم مات و مبهوت به صورت قرمز و #رگگردن بیرون زده ش نگاه میکردم 😰
#فرزین در حالی که سعی میکرد خودشو کنترل کنه که داد نزنه گفت: سوار شــــــــــــو 🤬
انگار زیر پام #قیر پاشیده بودن اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم
#فرزین: اون #رویسگ منو بالا نیار خودت که
میدونی اگه پیاده بشم جلوی این همه ادم #لهت میکنم بیا سوار شــــــــو
با قدمای لرزون به سمت ماشین رفتم و سوار
شدم بی اختیار #شالمو جلو کشیدم و خودمو توی صندلی جمع کردم
نمیدونستم #فرزین از کجا پیدام کرده بود
#فرزین نیش خندی زد و با عصبیت گفت :
تیریپ جدید مبارک !!!!!!!!!!!!
چشم بابا روشن 😏
چشم پسراش روشن با این #دختر تربیت کردنشون 😡
ساکت یه گوشه نشسته بودم اصلا #جرات حرف زدن نداشتم که یکدفعه ...
#بیا_ببین_داستان_این_دختر_چیه😱
https://eitaa.com/joinchat/1396637864C08861fd4a4