eitaa logo
🏴 کافه مداحی 🏴
193 دنبال‌کننده
752 عکس
510 ویدیو
3 فایل
به کانال خوش آمدید ناشناس: www.6w9.ir/msg/7936687 تاسیس: ۱۳۹۹/۱۰/۱۸ شعبه دیگری ندارد تبلیغ و تبادل: @M_ehsani1 متحد: @kafehtanz کپی به شرط پیوستن در کانال✅ سخت بدست آوردمت لفت نده!
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ✓تبادلات گسترده گل نرگس«سه شنبه»✓
🚫💯بهترین رمان ایتا از نظر مخاطب💯🚫 در بیمارستان اقای پایدار را دیدم٬تنها بود٬با به سمت من می آمد😨 .به چند قدمی من که رسید یقه ام را چسبید و مرا به دیوار فشرد.از نمیدانستم چیکار کنم.که گفت:😡😡 -پسره بیشعور مگه نگفتم دور و بر من افتابی نشو حرف حالیت نیست؟؟قصد جون دخترمو کردی که هربار باید تو بیمارستان پیداش کنم اره؟اباید تو رو ...😔 -بابا بسه تمومش کنید!!😳 این فاطمه بود که دست اقای پایدار را درهوا گرفته بود اما هنوز به یقه ام زده بود که......😳😳😢 https://eitaa.com/joinchat/1778122910Ce8944401eb بدووووووو الان پاک میشه 🤐🤐😱😱😱😱
هدایت شده از ضامن اهو
با بی خیالی همیشگیم و در حالی که آبی کاربنیم تنم بود و شال ابیمو با روی سرم بود روی شونم جا به جا کردم که یه ماشین به سرعت جلوی پام زد سرمو بالا اوردم تا هایی که اماده کرده بودم رو نثار راننده کنم که با دیدن به معنی واقعی کپ کردم😳 از ترس نمیتونستم حتی آب دهنمو قورت بدم مات و مبهوت به صورت قرمز و بیرون زده ش نگاه میکردم 😰 در حالی که سعی میکرد خودشو کنترل کنه که داد نزنه گفت: سوار شــــــــــــو 🤬 انگار زیر پام پاشیده بودن اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم : اون منو بالا نیار خودت که میدونی اگه پیاده بشم جلوی این همه ادم میکنم بیا سوار شــــــــو با قدمای لرزون به سمت ماشین رفتم و سوار شدم بی اختیار جلو کشیدم و خودمو توی صندلی جمع کردم نمیدونستم از کجا پیدام کرده بود نیش خندی زد و با عصبیت گفت : تیریپ جدید مبارک !!!!!!!!!!!! چشم بابا روشن 😏 چشم پسراش روشن با این تربیت کردنشون 😡 ساکت یه گوشه نشسته بودم اصلا حرف زدن نداشتم که یکدفعه ... 😱 https://eitaa.com/joinchat/1396637864C08861fd4a4
هدایت شده از ضامن اهو
با بی خیالی همیشگیم و در حالی که آبی کاربنیم تنم بود و شال ابیمو با روی سرم بود روی شونم جا به جا کردم که یه ماشین به سرعت جلوی پام زد سرمو بالا اوردم تا هایی که اماده کرده بودم رو نثار راننده کنم که با دیدن به معنی واقعی کپ کردم😳 از ترس نمیتونستم حتی آب دهنمو قورت بدم مات و مبهوت به صورت قرمز و بیرون زده ش نگاه میکردم 😰 در حالی که سعی میکرد خودشو کنترل کنه که داد نزنه گفت: سوار شــــــــــــو 🤬 انگار زیر پام پاشیده بودن اصلا نمیتونستم از جام تکون بخورم : اون منو بالا نیار خودت که میدونی اگه پیاده بشم جلوی این همه ادم میکنم بیا سوار شــــــــو با قدمای لرزون به سمت ماشین رفتم و سوار شدم بی اختیار جلو کشیدم و خودمو توی صندلی جمع کردم نمیدونستم از کجا پیدام کرده بود نیش خندی زد و با عصبیت گفت : تیریپ جدید مبارک !!!!!!!!!!!! چشم بابا روشن 😏 چشم پسراش روشن با این تربیت کردنشون 😡 ساکت یه گوشه نشسته بودم اصلا حرف زدن نداشتم که یکدفعه ... 😱 https://eitaa.com/joinchat/1396637864C08861fd4a4