🌀پیامبر از جبرئیل پرسید ایا فرشته هاهم خنده و گریه دارن؟ جبرئیل گفت: بله. (یکی ازونجاهایی که فرشته ها میخندن) زمانیه که زن بیحجابی و بدحجابی میمیره، و بستگانش اونو در قبر میزارن روی اون زن رو با خشت و خاک میپوشونن تا بدنش دیده نشه. فرشتگان میخندن و میگن:تا وقتی که جوان بود با دیدنش هر کسی رو تحریک میکرد و به گناه مینداخت، اونو نپوشوندن، ولی حالا که مرده و همه از دیدنش نفرت دارن اونو میپوشونن.
#داستان_حجاب🌱
https://eitaa.com/kafekatab
ماه ذی الحجه چه روز های باعظمتی دارد 👌
موسی(ع) به کوه طور می رود
فاطمه (س) به خانه علی(ع) میرود
ابراهیم(ع) با اسماعیل(ع) به قربانگاه میروند
محمد(ص) با علی(ع) به غدیر میروند
مهدی زهرا(ع) به عرفات میرود
و حسین(ع) با تمام هستی اش به کربلا😔
#ذی_الحجه
#اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 🤲🏼♥️
https://eitaa.com/kafekatab
نصیحت شیطان به نوح نبى
بعد از طوفان وقتی که کشتی نوح بر زمین نشست و نوح از کشتی فرود آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت:
تو را بر من حقی است، می خواهم عوض تو را بدهم.
نوح گفت: من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای حق مرا بدهی، بگو آن چه حقی است؟
شیطان گفت: من فعلاً در آسايشم تا خلق ديگر به دنيا آيند و به تکليف رسند تا آنها را به معاصی دعوت کنم. الان به جهت ادای حق، تو را نصيحت می کنم.
نوح ناراحت شد. خداوند وحی فرستاد که: ای نوح، سخن او را بشنو؛ اگرچه که فاسق است.
نوح گفت: هرچه می خواهی بگو.
پس شیطان گفت: ای نوح از سه خصلت احتراز کن:
1- تکبر نکن که من به واسطه آن بر پدر تو آدم سجده نکردم و رانده شدم.
2- از حرص بپرهیز؛ که آدم به واسطه آن از گندم خورد و از بهشت محروم گردید.
3- از حسد احتراز کن که به واسطه آن قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد...
#داستان
https://eitaa.com/kafekatab
🌙امشب را غنیمت بشمارید❗️
🔹 كَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ علیه السلام يَقُولُ يُعْجِبُنِي أَنْ يُفَرِّغَ الرَّجُلُ نَفْسَهُ فِي السَّنَةِ أَرْبَعَ لَيَالٍ- لَيْلَةَ الْفِطْرِ وَ لَيْلَةَ الْأَضْحَى وَ لَيْلَةَ النِّصْفِ مِنْ شَعْبَانَ وَ أَوَّلَ لَيْلَةٍ مِنْ رَجَبٍ
🔸 امیرالمومنین علیه السلام می فرمود :
در شگفتم از كسى كه اين چهار شب از سال را به بيهودگى بگذراند:
✅ شب عيد فطر
✅ شب عيد قربان
✅ شب نيمه شعبان
✅ اولين شب از ماه رجب
#مناسبتی
#حدیث
https://eitaa.com/kafekatab
مردی داشت از خیابان رد میشد، صدایی گفت: ایست
او ایستاد، همان لحظه آجری جلوی پاش افتاد.
نفس راحتی کشید و به راه افتاد. تا خواست از خیابون رد بشه باز همان صدا گفت: ایست
همان لحظه ماشینی با سرعت از جلوش رد شد.
او پرسید: تو کیستی؟ ندا آمد: فرشته نگهبانت
گفت: پس وقتی من داشتم ازدواج می کردم، تو كدوم گوری بودي
گفت خبر مرگم دو دقیقه رفتم دستشوی . . . !
😂😂😂
#طنز😅
https://eitaa.com/kafekatab