#شروع
داستان وقتی شروع شد که برای اولین بار در دانشگاه برای ثبت نام از کامیپوتر استفاده کردند. امینه در آن زمان دوران دبیرستان را تمام کرده و به عنوان یک دانش آموز بسیار موفق از چندین پیشنهاد بورس تحصیلی برخوردار شده بود. او همزمان با آغاز تحصیل به روزنامه نگاری در یک نشریه ایالتی کولورادو می پرداخت و در عین حال به خاطر تعصب شدید مذهبی خود به فعالیتهای تبلیغی مسیحی نیز مشغول بود. وی در زندگی خانوادگی خود نیز مشکلی نداشت و همه چیز خیلی عادی پیش می رفت تا اینکه در هنگام ثبت نام و اخذ واحدهای ترم جدید توسط کامپیوتر یک واحد درسی او به اشتباه ثبت شد و او به دلیل مسافرت به اوکلاهاما با دو هفته تاخیر از موضوع مطلع گردید و وقتی با نگرانی و ناراحتی به اداره آموزش دانشگاه مراجعه کرد فهمید که تنها راه باقیمانده شرکت در کلاسی است که غالب حاضران آن را مسلمانان عرب تشکیل میدهند.
او در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بود . از یکطرف از همراهی با عربهای مسلمان که آنها را به استهزاء «شترسوار» می نایمد به شدت نفرت داشت و از طرف دیگر در صورت انصراف از بورس تحصیلی محروم می شد.
دو شبانه روز با ناراحتی و اضطراب فکر کرد و در نهایت کلمات شمرده شوهرش توانست او را قانع کند : «شاید اراده خداوند تو را برای یک ماموریت برگزیده باشد. برو و آنها را به مسیحیت دعوت کن؟» و به این ترتیب او با انگیزه ایجاد تغییر در دانشجویان مسلمان به دانشگاه برگشت. حق با شوهرش بود. زیر خداوند از میان میلیونها نفر ، امینه را انتخاب کرده بود.
#ادامه_دارد
#داستان
#کتاب
#بانواسیلمی
https://eitaa.com/kafektabbano2310
ادامه داستان خانم اسیلمی
#بانواسیلمی
خودش در این باره می گوید: در آن لحظه با تمام وجود به خدای بزرگ رو کردم. در آن لحظه غیر از خدا هیچکس را نداشتم و می دانستم جز او نمی تواند از فرزندانم حمایت کند و تصمیم گرفته بودم که روزی در آینده به آنها نشان دهم که تنها راه سعادت ، راه خداوند است.
آغاز زندگی جدید
خداوند سخت ترین امتحان ممکن را از او گرفته بود. در راه عقیده اش از زیباییها و لذتها و خوشیهای زندگی عادی خود گذشته بود. اما فکر نمی کرد باید از عزیزانش هم بگذرد. او درباره این مرحله زندگیش می گوید: از دادگاه بیرون آمدم در حالیکه می دانستم که زندگی بدون بچه هایم بی نهایت تلخ و درآور است و هیچکس نمی تواند حال مرا در آن لحظات درک کند. احساس می کردم از قلبم خون می ریزد. هر چند که مطمئن بودم تصمیم درستی گرفته ام. هیچ چیز نمی توانست جز ذکر خدا آرامم کند. تنها و درمانده می رفتم و زیر لب آیه الکرسی را تلاوت می کردم و این آیه را با خودم می خواندم : آیا کسی که رضایت و خوشنودی خدا را برگزیند همچون کسی است که خشم خدا رو بخواهد و در جهنم جای گزیند؟
او بعد از مسلمان شدن انسانی دیگر بود و با توجه به قابلیتهای شخصی ویژه و تجربه اش در فعالیتهای تبلیغی مسیحی توانست شعله هدایت اسلام را در جان عده زیادی در اطراف آمریکا و جهان روشن کند. او از خانواده اش غافل نشد. به مناسبت های مختلف برایشان کارت تبریک می فرستاد و سعی می کرد ارتباط خود را با آنها حفظ کند.
تلاش او بی نتیجه نماند. بعد از مدتی اتفاقات باورنکردنی شروع شد.
#ادامه_دارد
#کتاب
https://eitaa.com/kafektabbano2310
دختر تازه مسلمان شده هالیوودی درباره نحوه مسلمان شدن وعلاقه اش به دین اسلام و حجاب توضیح داد.
زندگی هالیوودی
براون ۳۶ ساله، مادر دو فرزند و دارای شغل آزاد است. او و خانواده اش حالا پس از وقفه ای پر ماجرا به کنوشا برگشتهاند. براون بعد از پایان دبیرستان به عنوان آرایشگر کار میکرد و در بیست سالگی تصمیم گرفت به غرب برود. حدود یک سال یک زندگی هالیوودی داشت. برای موزیک ویدئوها و تیزرهای تبلیغاتی مدل مو و آرایش طراحی میکرد. با شخصیتهای معروف رفت و آمد داشت و هر شب در پارتیهای شبانه بود. خودش میگوید آن سبک زدنگی"فقط خیلی سرگرم کننده" بود.
با این حال او متفاوت از اطرافیانش بود. همچنان به کلیسا میرفت. در کنوشا او عضو ثابت کلیسا بود و در ۲۰ سالگی در مدرسه یکشنبه تدریس کرده بود. اما به گفته خودش همیشه از بی منطق بود دکترین مسیحیت ناراحت بود. "همیشه حس میکردم مسیحیت ۹۲ درصد درست است. با کشیشها صحبت میکردم و میگفتم من دنبال منطق هستم. ولی آنها فقط میگفتند توبایدانجیلت رابادقت بیشتری بخوانی من همیشه دنبال چیزی بودم که بامنطق باشدومومنانه. مستندباشد نه خرافات دنبال رمز ورازنبودم.
#ادامه_دارد
#رهیافته
#اسلام
https://eitaa.com/ktabkhanemajaziwellcomleiahappay
📗داستان_واقعی
خواندنی و بسیار مهم
تقصیر شماست...!
در زمان دانش آموزی معلمی داشتیم به نام آقای سید مهدی موسوی كه در آمریكا تحصیل كرده و تازه به وطن بازگشته بود و از همین روی، گاه و بیگاه خاطرات و تجربههایی از سالهای زندگی در ایالت اوهایو نقل میكرد و این گفتهها به اقتضای دوره نوجوانی به دقت در ذهن ما ثبت و ضبط می شد.
ایشان میگفت: یک روز در دانشگاه اعلام شد كه در ترم آینده، مشاور اقتصادی رییس جمهوری سابق آمریكا -گمان می كنم ریچارد نیكسون - قرار است درسی را در این دانشگاه ارائه كند و حضور آن شخصیت نامدار و مشهور چنان اهمیتی داشت كه همه دانشجویان برای شركت در كلاس او صف بستند و ثبت نام كردند و اولین بار بود كه من دیدم برای چیزی صف تشكیل شده است.
به دلیل كثرت دانشجویان، كلاسها در آمفی تئاتر برگزار میشد و استاد كه هر هفته با هواپیما از واشنگتن میآمد، دیگر فرصت آشنایی با یكایک دانشجویان را نداشت؛ اما گاهی به طور اتفاقی و بر حسب مورد نام و مشخصات برخی را میپرسید.
در یكی از همان جلسات نخست، به من خیره شد و چون از رنگ و روی من پیدا بود كه شرقی هستم، از نام و زادگاهم پرسید و بعد برای این كه معلومات خود را به رخ دانشجویان بكشد، قدری درباره شیعیان سخن گفت و البته در آن روزگار كه كمتر كسی با اسلام علوی آشنا بود، همین اندازه هم اهمیت داشت، ولی در سخن خود قدری از علی علیهالسلام با لحن نامهربانانه و نادرستی یاد كرد.
این موضوع بر من گران آمد و برای آگاه كردن او، ترجمه انگلیسی نهجالبلاغه را تهیه كردم و هفتههای بعد، به منشی دفتر اساتید سپردم تا هدیه مرا به او برساند.
در جلسات بعد دیگر فرصت گفتوگویی پیش نیامد و من هم تصور میكردم كه یا كتاب به دست او نرسیده و یا از كار من ناراحت شده و به همین دلیل، تقریبا موضوع را فراموش كردم.
روزی از روزهای آخر ترم، در كافه دانشگاه مشغول گفتگو با دوستانم بودم كه نام من برای مراجعه به دفتر اساتید و ملاقات با همان شخصیت مهم و مشهور از بلندگو اعلام شد. با دلهره و نگرانی به دفتر اساتید رفتم و هنگامی كه وارد اتاقش شدم، با دیدن ناراحتی و چهره درهم رفتهاش، بیشترترسیدم
#ادامه_دارد
#کتاب
@kafektabbano2310