روز دگر باز آمده ، آنگه که یارت نیستم
در چله ی شب های تو، دیگر انارت نیستم
آشفته با یادت شوم ، نامت زده آتش به لب
امشب برای وصف تو ، برگ و بهارت نیستم
هی من روم سمت چمن، دربوستانی بی دمن
یک روز می آیی که من ،قند کلامت نیستم
روزیکه دلتنگم شوی، شاید که فردا نیستم
گل در فراق عشق تو ، روی مزارت نیستم
یکروز هم سر میرسد باشم شبیه خاطره
مُردم به سوز قلب تو، دیگر دچارت نیستم
جانم به جانان بوده تا، شاید مداوایم کنی
با سوز اشک و آه غم ، من شهریارت نیستم
یاد از خودت آرم میان، روزیکه خاکت بوده ام
با اینکه گل بودی دگر، گویم که خارت نیستم
#داود_شمسی
❤️❤️❤️
@kafemoosighi
تشویش غزل گون تو را تاب ندارم
هوشیارم و سرمستی مهتاب ندارم
آیینه به دنبال تو در خلوت یک عشق
افسوس که شبهای تو را خواب ندارم
از شال نگاهت که شده گرمی این دل
در لشکرخوش خند تو اصحاب ندارم
ای بی خبر از گریه ی بی داد دل من
نادیدن رخسار عسلگون توراتاب ندارم
ترسم که سر و موی تو را باد بگیرد
وقت است چوگیسوی تو اسباب ندارم
بی دولت منصور دلت بودم از اول
در پای تو انگار که احباب ندارم
#داود_شمسی
❤️❤️❤️
@kafemoosighi
به شوقت مبتلا هستم ولی اندازه کم دارم
برای گفتن شعرم کلام تازه کم دارم
خودت گفتی نمیخواهی که خوابم را بلد باشی
برای خواب تو گرمم چرا خمیازه کم دارم
اگر آن روی دریا را به گام ساحلش بینی
ز مرجان وصدف هایت ، سازه کم دارم
من آن فرهاد مجنون و بسی زندانیت بودم
هنوزم سائلت هستم ولی آوازه کم دارم
ز آن انگشتر زرین تو را بر خود نشان کردم
برای فصل دیوانها ولی شیرازه کم دارم
رسید آن کاروان عشق ازبند اسارت ها
ولی در پیکر شهرم دگر دروازه کم دارم
#داود_شمسی
@kafemoosighi