#خاطرات_شهدا
●همه جور شاگردی داشت. از حزب اللهی ریش دار تا صورت تراشیده تیریپ آرت. از چادری سفت و سخت تا آنها که مقنعه روی سرشان لق می زد.
یک بار یکی از همین فکلیها همراه دوست محجبه اش آمده بود پیش دکتر. پیش پای هردوشان بلند شد. جواب سؤالات هردوشان را داد. هردوشان را هم خطاب میکرد «دخترم». اذان گفتن . نگفت «بروید بعد نماز بیایید» . همان جا آستین هایش را بالا زد. سجادة کوچکی در دفترش داشت که هروقت فرصت نماز جماعت نبود، در دفتر نماز اول وقتش را می خواند.
●یک سال بعد، آن دختر فکلی، در صف اول نماز جماعت دانشگاه بود و قرآن بعد از نمازش ترک نمی شد. شهید دکتر مجید شهریاری این طور شاگرد تربیت میکرد.
📎پ ن:تنها آنهایی ترور میشوند که وجودشان دریچہۍ تنفس استڪبار را میبندد، آنقدرکہ مجبور شوند، آنهاراحذف فیزیکی، یعنے #ترور کنند...
#شهادت
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
❤️#شهیداحمدکشوری
💚#خاطرات_شهدا
🧡#روایت_عشق
صبحانہ ای ڪه بہ خلبانها میدادم ، ڪره ، مربا و پنیر بود .
یك روز شهید ڪشوری مرا صدا زد و گفت :
فلانی ! گفتم : بله .
گفت : شما در یك منطقهی جنگی
در مهمانسرا ڪار میڪنید .
پس باید بدانید
مملڪت ما در حال جنگ است
و در تحریم اقتصادی بہ سر میبرد .
شما نباید ڪره ، مربا و پنیر را
با هم به ما بدهید
درست است ڪه ما باید
با توپ و تانكهای دشمن بجنگیم
ولی این دلیل نمیشود
ما این گونه غذا بخوریم .
شما باید یك روز به ما ڪره ،
روز دیگر پنیر و روز سوم بہ ما مربا بدهید .
در سہ روز باید از اینها استفاده ڪنیم
وگرنه این اسراف است .
من از شما خواهش میڪنم
ڪه این ڪار را نڪنید .
من گفتم : چشم .
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
#خاطرات_شهدا 💌
یکبار در خیابان دیدم آقامهدی
یک جاروی بزرگِ شهرداری دستش گرفتهاست
و خیابان🛣 را جارو میزند!
علت را که پرسیدم گفت: پشت نیسانش،
بار شیشه داشته و موقع حرکت شیشهها
شکسته و خرد شدند و کفِ خیابان ریختند!🍃
به آقامهدی گفتم: ولش کن! آبرویمان میرود
شهرداری تمیز میکند ولی به حرفم توجهی نکرد
و بعداز اینکه خیلی اصرار کردم گفت:
اگه این شیشهها توی لاستیکِ ماشین
مردم فرو برود، حقالناس گردنم است
و فردای قیامت آبرویمان میرود!🌿
#شهید_مهدیقاضیخانی🌷
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀
#خاطرات_شهدا🕊
🍃محمودرضا شهید زنده بود.
این اواخر که از او عکس می گرفتم وقتی از پشت لنز توی چهره اش نگاه می کردم با خودم می گفتم این عکس آخر است
تقریباً پنج شش ماه آخر هر چه عکس از او می گرفتم بعداً پاک می کردم
دلم نمی آمد عکسی از او گرفته باشم که عکس آخر باشد
به خاطر حذف کردن آن عکس ها تأسف نمی خورم و به لحظاتی که با او گذرانده بودم افتخار می کنم
همیشه حواسم بود که کنار شهید زنده ای هستم که روی خاک قدم می زند...
#یادش_صلوات
✍راوی: برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
#نشرمطالب_صدقه_جاریه_است
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada
🥀🥀
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
✨جعبه شیرینی رو گرفتم جلوش،یکی برداشت و گفت: میتونم یکی دیگه بردارم؟ گفتم: البته سید جون،این چه حرفیه!؟ برداشت،ولی هیچکدام را نخورد.
✨کار همیشگی اش بود.هر جا غذای خوشمزه،شیرینی یا شکلات تعارفش میکردند، برمی داشت اما نمی خورد. ✨می گفت: می برم با خانوم و بچه ها میخورم. شما هم این کار رو انجام بدین.
اینکه آدم شیرینی های زندگی اش رو با زن و بچه اش تقسیم کنه،خیلی توی زندگیش تاثیر میذاره....
📚خاطره ای از هنرمند شهید سید مرتضی آوینی | منبع:کتاب دانشجویی شهید آوینی صفحه ۲۱
🍃🍃🍃
@kafoshohada
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹
#خاطرات_شهدا
#شهدا
#امام_حسین_ع
#شهید_والامقام
#جعفر_لاله
با هم قرار گذاشته بودیم، هر کس شهید شد، از آن طرف خبر بیاورد. خوابش را دیدم با التماس و قسم حضرت زهرا (س) نگهش داشتم.
گفتم: جعفر! مگر قرار مان یادت رفته؟
گفت: مهدی اینجا قیامتی است. خبرهایی است که شما ظرفیتش را ندارید.
گفتم: به اندازه ظرفیت پائینم بگو.
گفت: امام حسین (ع) وسط می نشیند و ما دورش حلقه زده و خاطره تعریف می کنیم.
گفتم: چه کار کنیم که حضرت ما را هم در جمع شهدا راه دهد؟
گفت: همه چیز دست امام حسین (ع) است. بروید دامن او را بچسبید. وقتی پرونده ای می آید، اگر امام حسین (ع) آن را بپسندد، امضائی سبز پای آن زده، آنگاه او شهید می شود.
#خاطرات_شهدا 💌
یکبار در خیابان دیدم آقامهدی
یک جاروی بزرگِ شهرداری دستش گرفتهاست
و خیابان🛣 را جارو میزند!
علت را که پرسیدم گفت: پشت نیسانش،
بار شیشه داشته و موقع حرکت شیشهها
شکسته و خرد شدند و کفِ خیابان ریختند!🍃
به آقامهدی گفتم: ولش کن! آبرویمان میرود
شهرداری تمیز میکند ولی به حرفم توجهی نکرد
و بعداز اینکه خیلی اصرار کردم گفت:
اگه این شیشهها توی لاستیکِ ماشین
مردم فرو برود، حقالناس گردنم است
و فردای قیامت آبرویمان میرود!🌿
#شهید_مهدیقاضیخانی🌷
#شهدا_را_یادکنید_باذکر_صلوات 💌
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/kafoshohada