🌷⚜️🌷⚜️🌷⚜️🌷⚜️
⚜️🌷⚜️🌷⚜️
🌷⚜️🌷⚜️
⚜️🌷⚜️
🌷⚜️
⚜️
✅ #کربلای_جبههها
🌷حماسه کربلا، روايتي مظلوم در سال 61 هجري نبود، بعدها رهروان حسين(ع) در هشت سال دفاع مقدس، كربلاهاي بسيار آفريدند.
🏴 سپاهيان حسين(ع) بيهراس، شمشيرها و نيزههاي دشمن را به سخره ميگرفتند...
🏴 داد زدم «بشین، دید داره. اگه ببینن میزننت.»
گفت «نترس نمیزنن. اولاً که من اینجا شهید نمیشم، توی درگیری شهید میشم. دومش هم تیر میخوره توی پیشونیم. میافتم به سجده و میگم یا حسین، بعد شهید میشم.»
پنجاه روز بعد جنازه را آوردند. تیر توی پیشانیش بود و به حالت سجده بود. یاحسینش را هم لابد گفته بود.
#محرم
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@kafran_yavar
🌷⚜️🌷⚜️🌷⚜️🌷⚜️
⚜️🌷⚜️🌷⚜️
🌷⚜️🌷⚜️
⚜️🌷⚜️
🌷⚜️
⚜️
✅ #کربلای_جبههها
🌷حماسه کربلا، روايتي مظلوم در سال 61 هجري نبود، بعدها رهروان حسين(ع) در هشت سال دفاع مقدس، كربلاهاي بسيار آفريدند.
🏴 حضرت عباس(ع) اينگونه پيشروي دشمن شعر خواند: به خدا سوگند اگر دستم را قطع كني، همچنان از دين خدا حمايت ميكنم...
🏴 فردا مسافر بود.
نیمهشب نشسته بود توی اتاق، برای خودش سینه میزد، میخواند، گریه میکرد
«والله إن قطعتموا یمینی
إنی اُحامی ابداً عن دینی»
دست نداشت وقتی که آوردندش.
#محرم
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@kafran_yavar
✅ #کربلای_جبههها
🌷حماسه کربلا، روايتي مظلوم در سال 61 هجري نبود، بعدها رهروان حسين(ع) در هشت سال دفاع مقدس، كربلاهاي بسيار آفريدند.
🏴 عصر عاشورا سپاهيان يزيد با اسب بر بدن مطهر امام و...
🏴 دو تانک دشمن، خلاف آن سمتی که من تصور میکردم به سمت مجروحان به راه افتادند. تانکها نزدیک و نزدیکتر شدند، ولی نه ایستادند و نه راهشان را کج کردند. دستهایم را بر روی چشمانم گرفتم و سرم را بیاختیار به لبه خاکریز کوبیدم. آنچه در آن حال میشنیدم صدای آزاردهنده زنجیر تانکهای دشمن بود، ولی برای من از همه جانسوزتر فریاد آن مجروحها بود. تانکها با تکهپارههایی از گوشت و استخوان بهجا مانده بر زنجیرها گذشتند و پنج جنازه را با خاک همسطح کردند. از جنازهها فقط آن مقدار که به زیر چرخ نرفته بود سالم مانده بود. سری، دستی، پایی، سینهای، چه صحنه عجیبی بود.
#محرم
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@kafran_yavar
✅ #کربلای_جبههها
🌷حماسه کربلا، روايتي مظلوم در سال 61 هجري نبود، بعدها رهروان حسين(ع) در هشت سال دفاع مقدس، كربلاهاي بسيار آفريدند.
🏴 زينب(س) سر گذاشت بر رگهاي بريده...
🏴 همیشه همان جلوی جلو بود. امدادگر نبود، پزشک بود، اما گاهی از بعضی نیروهای رزمی هم جلوتر بود. گفتند «دکتر! پسرت شهید شد.» رفت بالای تن پسرش؛ چون سر نداشت رگهای گردنش را بوسید و دوباره برگشت سراغ مجروحها. تا آخر جنگ، هر وقت جبهه بودیم یا خبر گرفتیم، دکتر جبهه بود. انگار میخواست جای پسرش را هم پر کند.
#محرم
🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃
@kafran_yavar