eitaa logo
کهف الحسن علیه السلام
2.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
9.1هزار ویدیو
28 فایل
قرارگاه حسن ابن علی علیهما السلام: گردان های شهید عماد مغنیه حبیب بن مظاهر حضرت ام البنین بنات الحسن ابناء الحسن https://eitaa.com/joinchat/2410217474C499b7769cd
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌹 : 👈 تولد و كودكى 🔸🌹محسن حججی در ۱۳۷۰/۴/۲۱ در خانواده ای در نجف آباد اصفهان پا به عرصه وجود گذاشت و به یاد فرزند شهید حضرت زهرا (س) ، نام او را گذاشتند. 🔹🌹جدّ پدری او عالم فاضل از علمای بنام نجف آباد بود. 🔸🌹محمدرضا حججی (پدر محسن) که از دوران دفاع مقدس بوده، به شغل شریف رانندگی تاکسی مشغول است و در تمام سالیان عمر کوشیده است بر سر سفره خانواده بگذارد. 🔹🌹مادرش زهرا مختارپور از خانواده ای مذهبی و فعالیت اصلی او است. محسن فرزند سوم خانواده و دارای سه خواهر و یک برادر است. 🔸🌹کودکی و نوجوانی محسن، همچون سایر بچه های نجف آباد، خیلی عادی گذشت. از ۷ سالگی وارد فضای و فعالیت های شد. 🔹🌹حضور در خانوادگی که پدرش در منزل برپا می کرد، برای نخستین دفعات، طعم شیرین محبت اهل بیت (علیهم السلام) را به او چشاند. علاقه زیادی به داشت و در نوجوانی در مراسم ویژه نوجوانان مداحی و قرآن قرائت می کرد. اولین کتاب غیردرسی که از پدرش هدیه گرفت: (ع) بود. 🌹شادی روحش سالروز 🆔 @kahfolhassan
🌷 🌹 #شهید_محسن_حججی از همه #حلالیت طلبید. لحظه آخر توی پله های اتوبوس برگشت و به #خواهرانش گفت: "جوانان بنی هاشم! علی اکبرتون رفت!" #در_محضر_شهدا 🆔 @kahfolhassan
🌷 📝بعد از سربازی بیشتر سرگرم کارهای موسسه بود.چندباری هم سعی کرد ما را ببرد . فرم‌هایش را آورد که پر کنیم و عضو شویم. نشد؛سرگرم درس خواندن بودیم.درس از همه چیز مهم‌تر بود برایمان. 📝وقتی در کار می‌کرد گفت: یک نمایشگاه زدیم بیاید ببینید. رفتیم.بیشتر کتاب‌ها راجع‌به زندگی و اهل‌بیت(ع) بود. 📝می‌گفت:اگه کتاب بخونید زیاد می‌شه؛ اون‌وقته که ایمانتون قوی می‌شه.خودش کتاب را زیاد می‌خواند. یک کانال هم زده بود توی تلگرام به اسم گروه فرهنگی هنری . 📝بیشتر از شهدا و مطلب می‌فرستاد.روی وسایلش حساس بود. دوست‌داشت همیشه باشد. مراقب بود کمدش یک وقت‌به هم نریزد. 📝همیشه تاکید می‌کرد که بچه ای سمت آن نرود. بیشتر لباس های می‌پوشید شلوارسفید مثلا. جلوی آینه خیلی می‌ایستاد. دائم یک شانه گرد پلاستیکی به می‌کشیدو موهایش را شانه می‌زد. 📝همیشه بوی عطر می‌داد. به خودش می‌رسید و برای خودش ذوق می‌کرد. خنده‌مان می‌گرفت. 📚 برشی از کتاب‌ 🆔 @kahfolhassan
🌷 📝عادت نداشت کفشش را بگذارد توی پلاستیک و . فقط کفش‌داری. حتی در زمان های شلوغی که باید توی صف می‌ایستاد. می‌گفت:اگه جایی بری با‌ کفشات می‌ری تو خونه ادب حکم می‌کنه بذاری دم در. 📝یکی دو دفعه به مادرش گوشه آمدم برای رفتن و . حرف هایم را به شوخی می‌گرفت و می‌گفت:بره ولی شهید نشه دسته جمعی داشتیم کنار حوض وسط صحن آزادی زیارت‌نامه می‌خواندیم. صدای بلند بگو "لا اله الا الله"به گوشمان خورد. تابوتی ترمه‌پوش از حرم بیرون آوردند. 📝وقتی از کنارمان رد شدند از یکی پرسید:کی بوده؟طرف گفت:جوان بوده و از خودش یک بچه به‌جا گذاشته.اشک دوید توی چشمان مادرش. سریع از آب گل‌آلود ماهی‌اش را گرفت:می‌بینی مامان دنیا همینه! ! 📝اگه جوونت شهید بشه دیگه خیالت راحته که عاقبت‌به‌خیر شده؛ اگه کرد و مرد می‌خوای چه‌کار کنی شب قبل از نمازمغرب رفتیم حرم. افطاری را بردیم داخل صحن توی راه به مادرش پیام داده بود که امشب برای دعاکن. 📝توی جامع‌رضوی زد به پهلویم: به مادرم بگو دعا کنه.خودش را با گل‌های فرش (ع) سرگرم نشان داد. به مادرشوهرم گفتم:مامان! این من رو دیوونه کرد! می‌شه الان دعاش کنی؟ 📝وسط اذان مغرب بود که دل مادرش شکست. با اشک چشم برایش . ذوق کرد. توی آن ده‌روز یک دور را ختم کرده بود. شب آخر تا سحر توی حرم ماندیم. باهم نماز خواندیم دعا خواندیم قرآن خواندیم حدیث‌کساء خواندیم. آخر سر هم یک . 📝آن شب ورد زبانش شده بود:خدایا من رو گناهام چشمام... این زیارت بهش چسبیده بود.شب بیست‌وسوم را توی قطار گذراندیم. وقتی پدر و مادرش خواب رفتند یواشکی گوشی‌اش را روشن کرد. او تخت بالا بود و من پایین روبه‌رویش. آرام مناجات می‌خواند و اشک می‌ریخت. اشک من هم می‌چکید روی بالشت. 📚برشی از کتاب 🆔 @kahfolhassan
🌷 #شهید_محسن_حججی 💠 پیگیـر #شهــادت بــود ... 🌸محسن #پیگیـری خاصے براے #شهـادت داشت، عیـد با خانمش آمد پیش من خیلی نصیحتش ڪردم ڪہ محسن نمی‌خواهد، تو بچہ داری و… هیچ جورے توی ذهنش نمی‌رفت... 🍃روز آخرے ڪہ آمد پیش من، گفت: « حاجـی، چرا من نمی‌توانم بروم؟ چرا کارم جور نمی‌شود کہ بروم؟» گفتم: «محسن،‌ یڪ جای ڪارِت #گیر دارد؛ مثل مایی. برو آن گیـر را درست ڪن.» باتعجب گفت: «من فهمیدم کجای کار گیر دارد: #مـادرم راضی نیست!» 🌸من هم می‌دانستم که نمی‌رود پیش مادرش تا #رضایت بگیرد؛ گفتم: «پس برو رضایتش را به دست بیـاور.» احساس هم ڪردم کہ نمی‌رود. ولے با #مادرش کہ صحبت ڪردیم، می‌گوید کہ رفته آنجا، بہ دست و پای مـادر افتاده و‌ گریه شدید ڪرده که از گریه‌اش پاهای ایشان خیس می‌شده است. 🍃به مـادر #التماس ڪرده است: «اجازه بده من بروم.» مـادرش هم می‌گوید: «برو؛ ولے شهید نشو » ڪہ محسن در جواب گفته است: «نه، من می‌روم؛ ولی عزیز می‌شوم مادر.» 📚 راوی : جناب حمید خلیلی (مدیر انتشارات شهید ڪاظمی) #در_محضر_شهدا 🆔 @kahfolhassan
🛑 از همه ی عزیزم و از همه ی امت رسول الله (ص) می خواهم روز به روز خود را تقویت کنند 🔸 مبادا مویی از شما ، نظر را به خود جلب کند 🔸 مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود 🔸مبادا را کنار بگذارید... 📌 همیشه الگوی خود را ، حضرت زهرا سلام الله علیها و زنان قرار دهید . 🌷 ⚛ @kahfolhassan@kahfolhassan
🛑 شش سال پیش دقیقا در چنین روزی خواستن با این عکس حقیرت کنن ولی متوجه نشدند که دارند عزیزت می‌کنند ... 🌷 ⚛ @kahfolhassan@kahfolhassan
🛑 فرازی از وصیت نامه 🌷 به خواهران: 👇همیشه این بیت شعر را به یاد داشته باشید ... آن زمانے ڪه " حضرت رقیه(س) " خطاب  به پدرش فرمودند: غصه ے حجابِ من را نخورے باباجان...! چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز...@kahfolhassan@kahfolhassan
🛑 در استان اصفهان حسینیه‌ای وجود دارد که چهل شب روضه برگزار می‌ کنند به‌ مدت دو سال جزو خادمان این حسینیه بود. شهید از شهر نجف‌ آباد حدود پنجاه کیلومتر را طی می‌ کرد ، تا به این حسینیه بیاید وقتی برای پذیرش میرود، دو نکته را به عزیزان حسینیه می‌گوید: 🔸اول: من‌ را پشت قضایا بگذارید که‌ جلوی چشم نباشم 🔹دوم هرچه کار سخت داخل حسنیه‌ هست را به من بگویید انجام دهم. می گویند بعضی شب‌ ها ، آنقدر خسته می‌شده که وقتی از او عذرخواهی می‌ کردند، در پاسخ می‌گفته: برای امام حسین علیه السلام باید فقط سر داد ... 🌷 شادی روح و روح مطهر همه شهدا صلوات ⚛ @kahfolhassan@kahfolhassan
رفیقش میگفت : درخواب‌محسن‌رادیدم‌که‌مۍگفت: هرآیه‌قرآنی که‌شمابرای شهدامیخوانید دراینجاثواب‌یك‌ رابه‌اومیدهند ونوری هم‌برای‌خواننده‌آیات‌قرآن فرستاده‌میشود.. 🌷