eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.8هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
7.2هزار ویدیو
345 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، کوشک و قهدریجان درشهرستان های نجف آباد ، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین : 👇 eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
دستور استانداری اصفهان به فرمانداران سراسر استان اصفهان 🔰 محدودیتی در عرضه نان در نانوایی‌های سراسر استان اصفهان وجود ندارد . 🔻 پیش از این برخی نانوایی ها تعدادی محدود نان به هر مشتری می دادند.
کانال کهریزسنگ
آدرس سامانه https://tashilgaran.behzisti.gov.ir از تاریخ ۱۴۰۲/۱۰/۱۱ لغایت ۱۴۰۲/۱۰/۳۰ اقدام نمائید
به راستی یک مقام مسئول پاسخ رسانه را بدهد که چرا به کهریزسنگ با دارا بودن مکان و کارشناس واجد شرایط بومی یک دفتر تسهیلگری بهزیستی نمی دهند ؟ واقعا چه کسی جوابگوی خطرات رفت و آمد معلولین عزیز شهرمان به گلدشت و بالعکس خواهد بود. اصلا قید بسیاری از خدمات را می زنند وقتی امکان رفت و آمد برایشان سخت باشد .
ی سوییچ ماشین با ریموت باهم محدوده خیابان امام تا تقاطع دوم خیابون ولیعصر(عج) گم شده کسی پیدا کرد اطلاع بده ب ادمین کانال 🙏
هم اکنون درب پایگاه شهید قاسمی منتظر تک تک قدوهایتان هستیم
◀️ دیوار نیازمندی ها و بازار خرید و فروش https://eitaa.com/joinchat/4206559529C1f94c2154d ◀️بازار کهریزسنگ https://eitaa.com/joinchat/826147191Cc3dee178fa ◀️ کارآفرینی و معرفی مشاغل خانگی کهریزسنگ https://eitaa.com/joinchat/3751936248Cb8423b3dbf
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷درآخر الزمان همه نمازخوان ها بی نماز می شوند مگر۰۰۰۰ پیشنهاد میکنم ببینید ارزش دیدنش داره👌 https://eitaa.com/Noorkariz
💫بخش چهل و چهارم💫 گفتم برادرها دارید می رید خط؟گفتند:آره گفتم:منم میتونم با شما پیام خط؟گفتند: نمیشه.پرسیدم:چرانمیشه؟گفتند:ما داریم میریم خط غذا توزیع کنیم.نمیریم که بجنگیم.گفتم:خب منم میخوام بیام غذا توزیع کنم گفتند:ما هستیم.نیازی به اومدن شما نیست.گفتم:من از صبح دارم کمک می کنم غذا آماده بشه حالا دلم میخواد خودم برسونم دست برادرها.گفتند:اونجا خطرناکه توپ و تانک داره کار می کنه گفتم:اگه برای من خطر داره برای شما هم داره چه فرقی میکنه؟وقتی دیدند هر چه می گویند من یک جوایی می دهم،دیگر چیزی نگفتند،احساس کردم کوتاه آمده اند.ماشین داشت راه می افتاد که پریدم بالا. وانت ها با هم از جلوی مسجد راه افتادند و کمی جلوتر هر کدام به سمتی رفتند.وانتی که من سوارش بودم به سمت فلکه راه آهن در حرکت بود.راننده با سرعت می راند و باد چادرم را می برد.به سختی چادرم را کنترل کردم و با یکی،دوتا از برادرها ظرفهای خورشت قیمه را که توی دست اندازها لب پر می زد و بیرون میریخت، نگه داشتیم.خیابانها بر اثر انفجار بمب و خمپاره ها پر از چاله و چوله شده بود.راننده دائما برای فرار از آنها به چپ و راست منحرف می شد و گاه ناگزیر توی دست انداز می افتاد.ما هم همراه ظرف های غذا بالا و پایین می شدیم.هرچه جلوتر می رفتیم،خیابان ها خلوت تر می شد و آثار جنگ توی صورت دیوارها و خانه ها و حتی دار و درخت ها بیشتر دیده می شد.خیلی از شاخه های درخت ها شکسته و با سوخته بودند،سگ و گربه ها توی خیابان های خالی می دویدند و جولان می دادند.حجم آتش رفته رفته سنگین تر می شد.صدای انفجارها که نزدیک می شد راننده کندتر می راند.بلاخره نزدیک فلكه راه آهن ایستاد،از اینجا صدای شلیک گلوله هایی که ین دو طرف رد و بدل می شد به وضوح به گوش می رسید جوان هایی که برای توزیع آمده بودند،توی تعدادی از نایلونها غذا ریختند و برادرها به مدافعینی که توی سنگر کنار دیوار استادیوم مستقر بودند، دادند.به سر و وضع مدافعین خوب نگاه کردم.از چهره هایشان خستگی می بارید. معلوم بود از بچه های شهر هستند.هیچ کدامشان لباس نظامی خاصی به تن نداشتند.تک و توک شلوار نظامی پایشان بود و تنها یک نفر که از شدت گرما دکمه های پیراهن آبی رنگ چهار خانه اش را باز گذاشته بود، کلاه خودی به سر داشت و رنگ سبز کلاهش نشان می داد که غنیمت عراقی ها است.همین آدم چشمش که به من خورد گفت:خواهر شما چرا اومدی؟اینجا ناامنه، بهم برخورد حس کردم لحنش طلبکارانه است.گفتم اگه نا امنه شما چرا موندید؟منم مثل شما.این را گفتم و سریع سوار وانت شدیم و راه افتادیم.راننده با سرعت کمی حرکت می کرد.حدود دویست، سیصد متر جلوتر سنگر دیگری آن طرف بلوار به چشم می خورد پسرها به سقف وانت کوبیدند. راننده نگه داشت تا برای بچه های آن سنگر هم غذا ببرند،تا بروند و برگردند،نگاه دقیق تری به خیابان کردم،جدول های وسط خیابان همه کنده و همراه با خاک و چمن وسط خیابان پخش شده بود.اینجا دیگر هیچ شاخ و برگی روی درختان باقی نمانده بود،در توقف بعدی قبل از اینکه ماشین نگه دارد،چند تا نایلون غذای بسته بندی شده دستم گرفتم و پریدم پایین.رفتم توی کوچه پس کوچه های بعدی فلکه راه آهن،تک و توکی آدم توی کوچه ها بودند،اکثرا روی پشت بام خانه ها موضع گرفته بودند.وقتی روی پشت بام ها می دویدند صداهایشان می آمد آن بالایی ها با بی سیم و یا با فریاد به بچه های جلوتر خبر می دادند که چه کار کنند خودشان هم از همانجا به سمت عراقیها شلیک می کردند. اینجا خط درگیری به حساب می آمد.آنقدر نزدیک بودیم که خیلی خوب می شنیدم:برو اون طرف شلیک کن.مواظب اون تانک باش. آرپی جی زن رو هدف بگیرید.حواست به پشت سرت باشه.صدای انفجار،شلیک و فریادها آنقدر زیاد بود که پشتم می لرزید،از اینکه توی این وضعیت بودم کمی ترسیدم. هیچ چیز قابل پیش بینی نبود، حجم مبادلات آتش که نمی دانستم از کدام طرف می بارد خیلی زیاد بود.با اینکه در محاصره ساختمان ها قرار داشتم ولی اگر قد راست می کردم، گلوله های کلاشینکف که از ساختمان روبه رو به طرف ما شلیک می شد به سر و گردنم می خورد.چسبیده به دیوار راه می رفتم.صدای شلیک های تانک را هم می شنیدم.صدای تنها تانک چیفتن که در خیابان چهل متری دیده بودم، از خودم پرسیدم:این بیچاره ها چطوری توی این وضع غذا بخورن؟جلو می رفتم و به هر کسی که می رسیدم غذا می دادم.مدافعین از دیدن غذای پخته و گرم تعجب می کردند.می گفتند الان وقتش نیست این رو بخوریم، بعضی ها می گرفتند و می گفتند:ببینم برامون چی آوردید؟بعضی ها هم می گفتند: اصلا فکر نمی کردیم برامون غذا بیارن.انگار اون عقب به فکر اینجا هستن.میگفتم معلومه به فکر شما هستن،تا ما هستیم جای نگرانی نیست،تشکر می کردند.بعضی ها که دستشان به کاری بند نبود،همان موقع گوشه دیوار می نشستند و با دست خالی شروع به خوردن می کردند.