eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.8هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
7.2هزار ویدیو
343 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، کوشک و قهدریجان درشهرستان های نجف آباد ، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین : 👇 eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهرنگار
ܢ̣ܢܚܩܢ ܝ‌ܢ̣ߺ ߊ‌ܠحܢܚࡅ࡙ࡍ߭ 🏴 ضمن عرض تسلیت ایام محرم الحرام ، به اطلاع شما عزیزان می‌رسانیم : ⚫️از تاریخ یکشنبه ۱۷ تیر تا چهارشنبه ۲۷ تیر ، شما میتوانید تصویری از دلبندتان هنگام عزاداری و خدمت برای اهل بیت ، با ما به اشتراک بگذارید. ⚫️تصاویر ترجیحاً در نزدیکی مکان عزاداری باشد. ⚫️ تصاویر بهتر است به صورت افقی ثبت شود. موضوعات👇 ▪️ثبت تصویر فرزندتان در لحظات پرشور عزاداری‌ها و مراسم ها ▪️ شیرخوارگان حسینی ▪️ تصویر فرزندتان در روز تاسوعا و عاشورا ▪️ همچنین میتوانید تصاویر موکب کودکان و نوجوانان در سطح شهر را به همراه آدرس موکب ، برای ما ارسال کنید. علاقمندان می‌توانند تصاویر خود را فقط و فقط به آیدی زیر ارسال کنند👇👇 @admineeitaa1 تصاویر در کانال زیر قرار میگیرد 👇 https://eitaa.com/shahr_negar منتظر ارسال تصاویر شما هستیم✔️
السلام علی الحسین علیه السلام کاروان نمادین کربلا دوشنبه هیجده تیرماه ساعت ۵ بعداز ظهر خمینی شهر ، خیابان هفده شهریور به طرف چهار راه شریعتی
ورود کاروان نمادین سالار شهیدان سه شنبه ۱۴۰۳/۰۴/۱۹ سوم محرم الحرام ساعت ۱۷:۰۰ از مخابرات به سمت منبع آب خیابان ۳۲ امام
♦️۲۶۰۰ هکتار از جنگل‌های لرستان خاکستر شد مدیرکل منابع طبیعی و آبخیزداری لرستان: 🔹امسال شاهد افزایش صددرصدی آتش‌سوزی در جنگل‌های لرستان بوده‌ا‌یم به طوری که ‌حدود ۲۶۰۰ هکتار از جنگل‌های این استان تا ۱۴ تیرماه ۱۴۰۳ دچار آتش‌سوزی شده‌‌ که ۹۵ درصد این آتش‌سوزی‌ها‌‌ عامل انسانی دارد. 🔹‌‌۱۵۰ نقطۀ بحرانی آتش‌سوزی در جنگل‌های لرستان شناسایی شده و ‌نیروهای واکنش سریع در این مناطق مستقر‌ند تا هرگونه حریق اراضی را با رصد و پایش به گروه‌های اطفا گزارش ‌دهند. 🔹با توجه به اینکه بیشترین مساحت جنگل‌های زاگرس ‌در این استان قرار دارد، یک فروند بالگرد برای انتقال نیروها، آب‌پاشی و امکانات اطفای حریق اراضی در لرستان مستقر شده‌است. 🏴 @kahrizsang
نگاهی به کوتای نوژه ۱۸ تیرماه کشف توطئه کودتای آمریکایی در پایگاه هوایی شهید نوژه 🏴 @kahrizsang
⭕️میراث خوبی که دولت شهید رئیسی برای دولت بعدی خود گذاشت. ‌طبق اعلام دنیای آمار: ایران سال گذشته دومین کشور جهان است که به رشد ۵.۴ درصدی تولید ناخالص داخلی GDP دست یافته است. ‌امیدواریم این رشد ۵.۴ درصدی GDP را دولت جدید بتواند دو برابر کند. 🆔 @pedarefetneh 🔜
11.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 راز ماندگاری شعری که محتشم کاشانی در وصف امام حسین (ع) نوشت چیست؟ ‌✍️رسانه مردمی کهریزسنگی هادرایتا:👇 🖤𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨: ╭─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╮ https://eitaa.com/joinchat/2889875490C8ecb603291 ╰─┅─•°•🍃🌷🍃•°•─┅─╯
«فراخوان ثبت نام از خادمین داوطلب دراربعین ۱۴۰۳» «ویژه کادردرمان» 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 درصورت تمایل به اعزام داوطلبانه از طریق جمعیت هلال احمر استان اصفهان با پر نمودن پرسشنامه در لینک زیر ثبت نام نمایید.👇👇 https://survey.porsline.ir/s/MfokEC8w ✍✍-لازم به ذکر است پر نمودن پرسشنامه دلیلی بر قطعی بودن ثبت نام نمی‌باشد. 📌معاونت پشتیبانی و توسعه منابع انسانی جمعیت هلال احمر استان اصفهان📌 ♨️جمعیت‌هلال‌احمر‌استان‌اصفهان ‌ ╔═════╗ 🆔 @ISFHelal ╚═════╝
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹اظهار لطف حجت الاسلام نقدعلی رئیس مجمع نمایندگان استان اصفهان نسبت به آقای نماینده مردم شریف شهرستان‌های نجف‌آباد و تیران و کرون 📌کانال اطلاع رسانی دفتر آقای ابوترابی:👇 🆔@abotoraby
کانال کهریزسنگ
💫بخش بیست و یک💫 با مهر و جا نماز رجب نماز خواندم.هنوز سر درد داشتم.ولی الهه را بغل کردم و با مریم ب
💫بخش بیست و دو💫 وارد زیر زمین که شدم ،الهه را به مریم دادم و خودم سراغ یخچال رفتم.حرف هایی که شنیده بودم هنوز توی سرم تکرار میشدن. بارها خودم را لعنت کردم که چرا جوابش را ندادم.شاید اگر جوابش را میدادم الان آرامتر بودم. کنار اتاق نشستم و شروع به خورد کردن گوشت ها کردم.تپش قلب داشتم. تلوزیون روشن بود و صحنه هایی از خداحافظی رزمنده ها با خانواده هایشان را نشان میداد.باز یاد رجب افتادم .مثل اینکه هرچه تلاش میکردم به او فکر نکنم،بیشتر یادش می افتادم.نگاهم به تلوزیون بود و لحظه خداحافظی با رجب را توی ذهنم مرور میکردم.چقدر دلم برای لبخندش تنگ شده بود.اشک توی چشمانم حلقه زده بود ،همین باعث شد چاقو را روی انگشت اشاره ام بزنم. دیگر طاقت نیاوردم و با صدای بلند گریه کردم مریم به طرفم دوید و کنارم نشست و گفت: مامان چی شده؟ صدای مادر در راهرو پیچید که صدایم زد و بعد مضطرب وارد اتاق شد و رو به رویم نشست و گفت:چی شده طوبی؟صدای گریت تو حیاط پیچیده. مریم به مادرم گفت: ننه جان،مامانم دستشو بریده،دردش گرفته داره گریه میکنه. مادر دستم را گرفت و با تعجب گفت:بچه شدی طوبی؟ یه ذره بریده خجالت نمیکشی؟ گفتم:نه مامان بچه نشدم. اختیار زندگیم از دستم رفته.بچه هام خودسر شدن.پسرام رفتن مسجد و هنوز برنگشتن. مریم یواشکی میره روضه دو تا خونه اون ور تر. مادر دستش را سر شانه ام گذاشت و آهسته گفت:بچه هات که جای بدی نمیرن. بابات گفت بیان مسجد،هم چهارتا آدم ببینن دلشون باز بشه هم تو راحت باشی. دستانم را دو طرف سرم گرفتم و فشار دادم .هق هق گریه ام که بلند شد،مادر دستش را دورگردنم حلقه کرد و سرم را توی بغلش کشاند.خیلی از توکل به خدا برایم حرف میزد.به حرفهایی که در خانه زری خانم شنیدم فکر میکردم. تازه سر سفره نشسته بودم که صدای زنگ ، توی اتاق پیچید.مریم و جواد به طرف پنجره دویدند و هر کدام یک طرف پرده را کنار زدند. چادر را روی سر انداختم و گفتم:صبحونه تون رو بخورید،چرا بلند شدین؟خودم میرم در و باز میکنم. در اتاق را باز کردم ،هوای سردی از زیر زمین توی اتاق پیچید.جواد نگاهش به پنجره بود و گفت: مامان در باز شد،شما نرو دمپایی هایم را پوشیدم و گفتم:در که خودش باز نمیشه ،شما بشین. گفت: ننه جان در و باز کرد. دوباره کنار سفره نشستم مریم یک پایش را جمع کرده بود و به دیوار زیر پنجره میکوبید و گفت: مامان بازم داره برف میاد. استکان چای را برداشتم و گفتم: خب زمستونه دیگه،بیا بشین میخوام سفره رو جمع کنم.ظهر شد. لقمه هایم را بزرگ برمیداشتم تا زودتر صبحانه ام تمام شود. صدای قیز قیز در زیر زمین بلند شد و بعد صدای مادر که میگفت:طوبی مهمون داری. دوباره چادر سر کردم و لقمه را به زور قورت دادم.به مریم و جواد نگاه کردم و گفتم:پس چرا نگفتین مهمون داریم؟ در را که باز کردم سکینه خواهر رجب توی زیر زمین ایستاده بودوصورتش از سرما قرمز شده بود و دانه های ریز برف روی چادرش دیده میشد. مثل همیشه با هم روبوسی و احوال پرسی گرمی کردیم و مادر و سکینه هر دو وارد اتاق شدند از اینکه حدود ساعت نه صبح ،هنوز سفره صبحانه ام وسط اتاق پهن بود خجالت کشیدم .بچه ها با دیدن عمه شان از پشت پنجره کنار آمدند.سکینه که چشمش به سفره افتاد، گفت:خدا مرگم بده،بد موقع اومدم، داشتین صبحونه میخوردین؟گفتم:خدا نکنه، دیگه میخواستم سفره را جمع کنم. مشغول جمع کردن استکان ها شدم که سکینه پرسید: از داداشم چه خبر؟قبل از اینکه حرفی بزنم،مادر جوابش را داد و گفت:کربلایی رجب گفته میخواد برگرده خونه.دکترا موافقت نمی کردن. میگن هنوز باید عمل بشه.حالا اجازه دادن چند روزی بیاد مشهد.بابای طوبی رفته دنبالش که بیاردش،ولی راستش به کسی نگفتیم که خونه شلوغ نشه تا راحت بتونه استراحت کنه. مریم و جواد دوباره کنار سفره نشستند و تکه ای نان برداشتند.از اینکارشان حرصم گرفته بود.گفتم:حالا که میخوام جمع کنم یادتون افتاده بازم میخواین؟ سکینه دستش را روی سر مریم کشید و گفت:ولش کن زن داداش ما که غریبه نیستیم.بذار بچه ها راحت باشن.با عصبانیت به مریم نگاه کردم ولی چیزی نگفتم.سراغ سماور رفتم و مشغول چای ریختن شدم که صدای مادر را شنیدم که میگفت:هنوز که خوب نشده، صورتش مثل قبل باند پیچیه.غذا هم نمیتونه بخوره.سینی چایی را مقابلشان گذاشتم و گفتم: ایشالا خوب میشه،هنوز چندتا عمل دیگه داره.سکینه دستش را دور استکان چایی گرفت و گفت:الهی به حق پنج تن همه مریضا شفا پیدا کنن. ولی کار خوبی کردین میارینش خونه.اگه بتونین هر دو سه ماهی یکبار این کار رو بکنین،بهتر از بیمارستانه.هم بیشتر بهش میرسین هم اون دلتنگ زن و بچش نمیشه. مادر برای جواد لقمه گرفت و توی دهانش گذاشت .
سلام خدمت عزاداران حسینی برای طرح نویسی با رنگ قابل شستن، روی لباس بچه ها نیاز به خانه داریم یکی نزدیک حسینیه اعظم و یکی هم نزدیک حسینیه ۱۴ معصوم که اینکارو اونجا انجام بدیم حتی الامکان یک اتاق جدا هم باشه برای دخترا که اذیت نشن، یه کم ریخت و پاش داره که بعدا تمیز تحویل میدیم. اگه کسی میتونه چندشب در اختیارمون بذاره لطفا اطلاع بده 👇 @lotfi313