💫بخش صد💫
شنیده بودم توی یکی از شهرها زیر پای مردم جنگ زده آب باز کرده و آنها را اذیت کرده اند. به آنها تهمت زده،گفته بودند:شما بزدل و ترسویید که شهرتون رو دست دشمن دادید. شماها خائنید از شهر ما بروید.شنیدن این حرف ها دلم را شکسته بود.اولش نمی خواستم باور کنم ولی وقتی از مردم شهر شنیدم که می گفتند:ما از شهرمون نمیریم. طاقت خفت کشیدن و آواره شدن رو نداریم مگه نشنیدید با اونایی که رفتند چه رفتاری کرده اند،باورم شد.مردمی که دور ماشین جمع شده بودند،از ما پرسیدند: خرمشهر در چه حاله و عراقی ها تا کجا جلو اومدن؟من هم فرصت را غنیمت شمردم و از اوضاع خرمشهر برایشان گفتم.خیلی ناراحت شدند. بعضی از آنها به گریه افتادند.بعضی از سر دلسوزی میگفتند چی لازم دارید.بریم خونه مون براتون بیاریم؟یا تعارف میکردند به خانه هایشان برویم.تا ماشین راه بیفتد،جمعیت زیادی دورمان جمع شده بودند.از همان در بدون شیشه مجروحین را نگاه کردند و اظهار
همدردی میکردند این اتفاق چند بار دیگر توی مسیر تکرار شد.دیگر لیال هم به حرف آمده بود و جریانات خرمشهر را به خوبی برای مردم توضیح میداد.تا به شیراز برسیم خیلی اذیت شدم.آن طرز نشستن خسته ام کرده بود. چرت میزدم،بلاخره یک بار که چشمم را باز کردم توی بیمارستان بودیم.ماشین عقب عقب میرفت تا جلوی در اورژانس نگه دارد. بلافاصله یک عده پزشک و پرستار با برانکارد بیرون آمدند و مرا به اتاق بزرگی که به نظر اتاق آماده سازی مریض قبل از جراحی بود، منتقل کردند.اینجا خیلی به نظرم تمیز و مرتب می آمد.پرستارهایش هم خیلی مهربان بودند.سریع از کمرم عکس گرفتند.گان سبز و دو لایه ای روی جراحتم انداختند و معاینه کردند بیشتر پزشک ها جراح مغز و اعصاب بودند.به کف پاهایم سوزن فرو می بردند. جاهایی که هیچ حسی نداشتم بیشتر سوزن را فرو می بردند.به کمرم ضربه می زدند،در مقابل این کارها واکنش نداشتم،احساس میکردم پاهایم دچار یخ زدگی شدید شده، بعد گفتند:زخم عفونت کرده و اصلا نباید بخیه میشده خیلی از حرف هایشان سر در نمی آوردم.فقط فهمیدم از جراحی خبری نیست و باید نظر دکتر فقیه که رییس بیمارستان است را بدانند.بعد کمی پرس و جو کردند که چطور این اتفاق افتاده.من پرسیدم: در چه وضعیتی هستم؟دکتری که سرگروه تیم بود،گفت:پاهات آسیب ندیده ولی احتمالا موج انفجار سیستم عصبی ات رو مختل کرده،باید تحت نظر باشی و استراحت کنی تا به مرور زمان روند کار اعصاب به حالت عادی برگرده.زخم را شستشو دادند.بخیه ها را شکافتند و پانسمان کردند.بعد از تقریبا ده ساعت به بخش زنگ زدند و مرا به آنجا منتقل کردند،یک هفته،ده روزی می شد که در بیمارستان نمازی بستری بودم.دکتر مصطفوی که از مطب دکتر شیبانی مرا می شناخت،سفارش من و لیال را به پرستارهای بخش کرده بود.با این حال توی بیمارستان احساس خوبی نداشتم.میدیدم حجم مجروحین زیاد است.به نظرم کار درمانی ام نیاز به اشغال یک تخت بیمارستان نداشت. کار پانسمان و تزریق مسکن و آنتی بیوتیک را بیرون از آنجا هم می توانستم ادامه بدهم، اظهار ناراحتی میکردم.دکترها می گفتند:تا پایان دوره درمان باید اینجا بمانی.عفونت باید کنترل بشود.به مرور بی حسی هایم کمتر و دردهایم بیشتر می شد.التهاب و سوزش زخم به خاطر عفونت زیاد بود،وسعت زخم هم بیشتر شده بود.از طرفی باید همان طور به شکم میخوابیدم.وقتی به پهلو برمیگشتم، لرزش پاهایم شدیدتر می شد.کلیه هایم هم چند روز یک بار کار میکردند.همه این ها یک طرف،دیدن مجروحانی که از آبادان و خرمشهر می آوردند،بیشتر عصبی ام می کرد.دلم می
خواست بلند شوم و از آنها خبر بیشتری بگیرم،گاه از کسانی که از جلو در اتاق رد می شدند و یا در جستجوی کسی داخل اتاق می
آمدند و به نظرم چهره های شان آشنا بود، سؤال میکردم همه جسته و گریخته میگفتن: عراقی ها خیلی پیشرفت کرده اند و شهر در حال سقوط است.بعضی گفتن:شهر سقوط کرده، اما من نمیخواستم قبول کنم باورم نمیشد.این ها را که میشنیدم حالم بدمیشد. نمیتوانم بگویم چه حالی داشتم.مثل یک کابوس بود.فکر کردم خرمشهر مثل هرات و گنجه و قره باغ قسمتی از خاک دشمن می
شود و دست ما به آن نمیرسد.این فکر دیوانه ام می کرد.عزیزترین کسان من در خاک آنجا بودند.در خلوت خودم گریه میکردم.شبها بیدار می ماندم و از تصور سقوط شهرم بی صدا اشک میریختم.بیچاره لیال وضع مرا که اینطور میدید سعی میکرد بیشتر بهم رسیدگی کند.گاهی مرا روی ویلچر میگذاشت و به حیاط بیمارستان میبرد.حیاط سرسبز و قشنگ بیمارستان هم آرامم نمیکرد.با نگاه به هر قسمتش انگار داغ دلم تازه میشد، نخل
هایش مرا به یاد نخلستان های خرمشهر می انداخت.گلهای باغچه هایش خیلی به فضای پرگل فلکه فرمانداری و خیابان های منتهی به آن شبیه بود.این ها را که میدیدم، کلافه میشدم.دلم برای شط،برای گرما برای شرجی های خرمشهر تنگ شده بود.
#قصه_شب
#بخش_صد
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش صد💫
احساس میکردم سالهاست از آنجا دور افتاده ام.یک روز توی حیاط بیمارستان غرق در افکار خودم بودم که جوانی از کنارم رد شد.چندقدم رفت و دوباره برگشت و با تعجب پرسید: خواهر حسینی،خودتونید؟گفتم:بله،شما گفت:من از بچه های خرمشهرم.تو مسجد جامع شما رو زیاد دیدم.برادرتون على را می شناختم.پرسیدم:کی از خرمشهر اومدی؟وضع خرمشهر چطوره؟گفت:من یه هفته اس از خرمشهر اومدم.شما کی اومدی؟گفتم:بیستم مهر.گفت: شنیده بودم مجروح شدی.خوش به حالت نبودی ببینی چه اتفاقاتی افتاد.اگه بدونی تو چهل متری چیکار کردند.گوشت و
پوست و مغز بچه ها با آسفالت یکی شده بود.به مجروحها تیرخلاص زدند.حتی به جنازه شهدا هم رحم نمیکردند با آرپی جی میزدن، همه خونه ها رو غارت کردن.حتی حرمت مسجد جامع رو نگه نداشتند آنقدر شهر رو کوبیدند که درب و داغون شد.اونهایی که شاهد این کشتار بودند،میگفتند:حمام خون راه افتاده بود.جوان میگفت و های های گریه میکرد،من هم با اینکه میخواستم خودم را کنترل کنم بی اختیار اشک میریختم.جوان
همین طور میگفت:پادگان که سقوط کرد،راه افتادن طرف آبادان،میخوان از بالا دور بزنن و اونجا رو هم بگیرن،از اون طرف اهواز هم در خطره از سمت پادگان حمید دارن فشار می
یارن.ما هم دست خالی چه کار میتونیم بکنیم؟با این وضع نمیشه جنگید.همه حرف هایش ناامید کننده بود.دلداریش دادم و گفتم:اینقدر ناامید نباشید.ما به خاطر خدا قیام کردیم.به خاطر او هم دفاع میکنیم. جنگ رو که ما شروع نکردیم.به خدا توکل کنید.جوان که به ظاهر مجروح بود،کمی آرام شد.پرسیدم:از شیخ شریفي خبری دارید؟ حالش دگرگون شد با آه و ناله گفت:شیخ رو به بدترین وجه شهید کردند.پرسیدم:یعنی چی؟ چطوری؟مگه چه کارش کردند؟گفت: روز بیست و چهارم مهر عراقی ها تا چهل متری رسیده بودند،شیخ و چند نفر دیگه رو که توی ماشین بودند به گلوله میبندند. همه مجروح می شوند.یکی از بچه هایی که همراه شیخ بود،فقط شانزده تا تیر بهش خورده بود. بعد میان سر وقت سرنشین های ماشین،به اونا تیر خلاص میزنن.شیخ رو بیرون می کشند،ازش میخوان به امام توهین کنه.شیخ که زیر بار نمیره،تو دهنش ادرار می کنند و بعد توی دهنش گلوله خالی میکنند.شیخ به شهادت میرسه،عمامه اش را بر میدارند، سرش رو می برند و هلهله كنان توی خیابان مي دوند و میگویند؛یه خمینی رو کشتیم، بچه هایی که این صحنه رو دیده بودند، حالشون خیلی خرابه.باورم نمیشد.از خودم میپرسیدم:چطور آدم ها می توانند تا این حد سنگدل و جنایتکار باشند.جوان که رفت به مرز خفگی رسیده بودم.صدایم را آزاد کردم و های های گریه کردم.سه،چهار روز بعد تازه خبر سقوط خرمشهر را از رادیو و تلویزیون پخش کردند.مجری تلویزیون میگفت:با وجود همه جانفشانی ها و فداکاری هایی که جوانان و مردم خرمشهر از خود نشان دادند، متاسفانه خونین شهر به دست دشمن بی دین افتاد.لقب خونین شهر را امام به خرمشهر داده بود و گفته بود:من با خانواده های شهدا اظهار همدردی میکنم.خوزستان دین خودش را به اسلام ادا کرد.
دیگر نمی توانستم محیط بیمارستان را تحمل کنم.با اصرار من بلاخره دکترها رضایت دادند بیمارستان را ترک کنم،مشروط بر اینکه به طور مداوم مراجعه کنم و تحت نظر باشم. دکتر مصطفوی که در جریان قرار گرفت، گفت:حالا که باید تحت مراقبت باشید بریم خونه ما.شما در کنار مادر و خواهر من راحت هستید.من قبول نکردم.اصلا رغبتی به پذیرفتن دعوت دکتر نداشتم،او کلی حرف زد تا ما را متقاعد کند.از طرفی ما هیچ پولی نداشتیم که بتوانیم خودمان تصمیم بگیریم و برگردیم مجبور بودیم منتظر آمبولانس بیمارستان باشیم یا صبر کنیم دایی دنبالمان بیاید.ناچارا قبول کردیم.دکتر ماشین گرفت و ما را به خانه شان برد.خانواده دکتر مصطفوی که از ورود ما اطلاع داشتند،استقبال گرمی از ما کردند.یک اتاق از خانه در طبقه شان که مشرف به حیاطی سرسبز و پردرخت بود،به من و لیال اختصاص دادند.در یکهفته ای که در آنجا بودیم ،فامیل و خانواده مصطفوی با شنیدن برگشت دکتر از خرمشهر به دیدنش می آمدند.دکتر مصطفوی به خرمشهر آمده بود و وارد مطب دکتر شیبانی شد،اسلحه به دست گرفته،به خطوط رفته بود.به همین خاطر من خیلی با او کم برخورد کرده بودم. حالا میدیدم چقدر مورد احترام خانواده و
فامیل شان است،میهمانان آنها با شنیدن حضور ما در آنجا به دیدن من و لیال می آمدند.از خرمشهر سؤالاتی میکردند.حرف های ما برایشان جالب بود.خیلی دلم می خواست زودتر خوب بشوم تا زیاد اسباب زحمت این خانواده محترم نشویم.به محض اینکه سرم گیج میرفت و می لرزیدم دختر خانواده میدوید برایم کمپوت می آورد و خانم مصطفوی کباب درست می کرد و به زور به من میخوراند.وقتی به پدر دکتر مصطفوی می گفتم:ببخشید مزاحمتون شدیم با بزرگواری می گفت:نه اینطور نگویید.من الان فکر می کنم سه تا دختر دارم.
#قصه_شب
#بخش_صد
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
هدایت شده از کانون فرهنگی مسجد جامع کهریزسنگ
❌❌فینال مسابقات والیبال جام رمضان❌❌
دوشنبه ۶ فروردین ماه
باشگاه شهدا شهر کهریزسنگ
فینال نونهالان ۱۹:۳۰
دیدار رده بندی
بین دو تیم ترنج و انقلاب
ساعت ۲۰:۳۰
دیدار فینال
بیم دو تیم امید و برادران
ساعت ۲۱:۳۰
@kfemamzamani
☘️📌☘️📌☘️📌
🤭 هنوز عید تموم نشده و استرس امتحانات پایان ترم زبان مدرسه رو داری؟
🥳 یه خبر خوب ...
📌 شروع ثبت نام و برگزاری کلاس های تقویتی زبان برای تمامی پایه های تحصیلی
📌 با کمترین قیمت و بیشترین بازخورد و نتیجه نهایی
📌 به صورت خصوصی و نیمه خصوصی
📌 رفع اشکال و حل نمونه سوال
📌رضایت زبان آموزان و مقایسه کارنامه ها داخل کانال برای اطمینان شما قرار داده شده
☘️ زیر نظر دارالقرآن حضرت مهدی (عج)☘️
برای اطلاعات و ثبت نام میتوانید پایه تحصیلی خودتون یا فرزندتون رو به ای دی زیر ارسال فرمایید.
@teacher_maedeh
ما خودمون رو برای رسوندن شما به نمره ۲۰ مسول میدونیم🌹😀
47.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ حماسی و دشمن شکن #سنگر_میسازیم🔥👊
🔵 امام خامنهای : داعـیهی ما ایجاد
تمدنی است متکی به معنویت و متکی
به خدا ...
🔴 این نسل جوانی که امروز ما داریم، اگر در ده سال آینده، بیست سال آینده و در دورهها و مرحلههای آیندهی این کشور بتوانیم آن را حفظ کنیم، همهی مشکلات کشور را حل میکنند؛ با آن آمادگی، با آن نشاط، با آن شوقی که در نسل جوان هست، و با استعدادی که در ایرانی وجود دارد؛ پس ما مشکل اساسی برای پیشرفت نداریم...😎🇮🇷 #سرباز_رهبر
کاری از گروه جهادی رسانه ای «هتنا»✍🪴
https://eitaa.com/Hatnaa
لینک کانال «هتنا»☝️☝️
#اتحاد_لازمه_هموطن
#بعشق_سربلندی_ایران
⭕️
🔞ادعـــــــــای معتـــــــــبر..!
افرادی که روایت تجاوز به زنان فلسطینی در بیمارستان شفا را باور نمیکنند، این خبر چند روز پیش را با دقت بخوانند...
❌الجزیره نیست، یورونیوز است!
#فاجعه_بیمارستان_شفا
✍میلاد خورسندی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ورود قوه قضائیه به ماجرای قطع درختان جنگلی
🔹دادستان ساری: قطع حدود ۴ هزار اصله نهال و درخت در منطقه جنگلی الیمالات نور مازندران را ناشی از کوتاهی مدیران منابع طبیعی است.
اخبار فوری و مهم
🛑 طرح فجرانه کالابرگ الکترونیک ادامه پیدا میکند؟
معاون رفاه و امور اقتصادی وزارت کار:
🔹طرح فجرانه سهماهه بود که تا ۱۷ اردیبهشت سال ۱۴۰۳ ادامه دارد، اما تمدید آن به تامین بودجه مشروط است؛ به نظر میآید در فروردینماه یا اوایل اردیبهشتماه درباره تداوم آن تصمیمگیری خواهد شد.
🔹سومین مرحله از طرح فجرانه کالابرگ الکترونیک از ۱۸ فروردین آغاز و تا ۱۷ اردیبهشتماه ادامه خواهد داشت.
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
⭕️ اعلام آمادهباش به دستگاههای امدادی اصفهان در پی صدور هشدار سطح نارنجی هواشناسی
مدیرکل مدیریت بحران استانداری اصفهان:
🔹️به دنبال هشدار سطح نارنجی و ورود سامانه بارشی به استان اصفهان، به دستگاههای امدادی و خدماتی اعلام آمادهباش داده شد.
✍️کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
📌حماس خواستار اقدام بینالمللی در برابر جنایت علیه بیمارستان شفا شد
جنبش مقاومت اسلامی (حماس) در بیانیهای خواستار پایان دادن به سکوت بین المللی و اقدام برای توقف جنایات میدانی و سرکوب محاصره شدگان در مجتمع درمانی الشفا و مناطق اطراف آن شد.
در ادامه بیانیه خود افزود: سکوت کامل بین المللی در سطوح رسمی در برابر فاجعه انسانی کنونی که توسط اشغالگران وحشی در بیمارستان الشفا و مناطق اطراف آن ایجاد شده و برای ششمین روز متوالی ادامه یافته کاملاً محکوم است ... این در حالی است که ما شاهد هیچ واکنشی از سوی جامعه بین المللی و نهادهای مسئول سازمان ملل متحد و دیگر سازمانهای بشردوستانه بین المللی در برابر این گونه اقدامات وحشیانه نیستیم.
این جنبش فلسطینی تاکید کرد: امت عربی و اسلامی، آزادگان جهان و ملت فلسطین درکرانه باختری و قدس اشغالی باید اقدامی فوری در تمام سطوح انجام دهند تا بیشترین فشارها را بر اشغالگران و حامیان آنها وارد نموده و تمام تلاش خود را برای حمایت از مردم فلسطین در نوار غزه مبذول دارند.
حماس ادامه داد: این جنایات وحشیانه اراده، ایستادگی و ثبات ملت فلسطین برای باقی ماندن در سرزمینشان را خدشهدار نکرده و همچنان به حق خود برای آزادی و تعیین سرنوشت پایبند خواهند ماند.
وستانیوز
✍️ کانال خبری تحلیلی #اخبار_ویژه را دنبال کنید
@Akhbarvijehh
10.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸سخنان شاهدان حمله امروز صهیونیستها به غزه را گوش کنید
🔸برای مردم مظلوم و بی پناه غزه دعا کنیم
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
✨اِنّـٰا نَـشْـكُـو إِلَـيْـكَ فَـقْـدَ نَـبِــیِّٖـنـٰا صَـلَـوٰاتُـكَ عَـلَـيْـهِ وَآلِــٖهۦٓ وَ غَـيْـبَـةَ وَلـیِّٖـنـٰا وَ كَـثْـرَةَ عَـدُوِّنـٰا وَ قِـلَّـةَ عَـدَدِنـٰا وَ شِـدَّةَ ٱلْـفِـتَـنِ بِـنـٰا وَ تَـظـٰاهُـرَ ٱݪــزَّمـٰانِ عَـلَـيْـنـٰا فَـصَــلِّ عَـلـىٰ مُـحَـمَّـدٍ وَآلِــٖهۦٓ وَ اَعِـنّـٰا عَـلـىٰ ذٰلِـكَ بِـفَـتْـحٍ مِـنْـكَ تُـعَـجِّـلُــهُۥ وَ بِـضُـرٍّ تَـكْـشِـفُـــهُۥ وَ نَـصْـرٍ تُـعِـزُّهُۥ وَ سُـلْطـٰانِ حَـقٍّ تُـظْـهِـرُهُۥ وَ رَحْـمَـةٍ مِـنْـكَ تُـجَـلِّـلُـنـٰاهـٰا
♥️خـدایا
از نبود پیامبرمان که درودهای تو بر او و خاندانش و از ناپیدایی مولایمان و بسیاری دشمنانمان و کمی نفراتمان و سختی فتنههائی که گریبانگیر ما شده و از جریان زمان بر زیانمان به درگاه تو شکایت میآوریم، بر محمّد و خاندانش درود فرست و ما را در برابر این همه این امور یاری فرما به گشایشی از سوی خود که زود برسانی و بدحالی که آن را برطرف کنی و پیروزی با عزّت که آن را برایمان قرار دهی و سلطنت حقی که آشکارش فرمایی و به رحمتی که از سویت ما را فراگیرد و به سلامتی کاملی که از سویت ما را بپوشاند، ای مهربانترین مهربانان
⿻⚘⿻⚘⿻⚘⿻