دور تا دورم جسد بود
روزهای اول جنگ بود، مجروحين حملهي موشكي به دزفول را به بيمارستان آورده بودند. ما نميدانستيم موشك چيه و زخمي موشك، چطوريه؟
به اطراف خود نگاه كردم، ديدم دور تا دورم جسد است. گفتم سريعاً زخميها را به سالن غذاخوري ببرند و روي زمين بخوابانند و زخميهايي كه لِه بودند، در اتاقهاي بخش بستري كنند.
در اين احوال ديدم مسئول اتاق عمل با يك مجروح بر دوش وارد شد.
گفت:اين بابامه، بايد برم مادرم را هم بيارم.
او را گذاشت و به سرعت رفت. ده بيست دقيقه بعد مادرش را هم آورد، درحالي كه هشت تا از دنده هايش شكسته بود، ولي پدرش مرد.
محوطهی اورژانس و راهروها و روي تختها پر از مجروح و جنازه بود. تا ساعت هفت و نیم صبح يكسره درحال درمان مجروحین بودم.
برداشت از کتاب "جراجی در خاکریز" حاوی خاطرات دکتر کرامت یوسفی
رشته تعلقات را باید بُرید...
درون خودش با خودش کلنجار می رفت. برای کسی آشکار نمی کرد اما گاهی خصوصی که حرف میزدیم، حرف های دلش به زبان می آمد. هر بار که از سوریه برمیگشت و می نشستیم به حرف زدن، حرف هایش بیشتر بوی رفتن می داد. اگر توی حرف هایش دقیق می شدی، میتوانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل می کند. آن اوایل یک بار که برگشته بود، وسط حرف هایش خیلی محکم گفت: (این طوری که ماها آسان درباره شهدا حرف میزنیم و می گوییم مثلا فلانی جانش را کف دست گرفته بود یا فلانی جان فشانی کرد، این قدرها هم آسان نیست. تعلقات مانع است).
من شاهد بودم که محمودرضا چطور در عرض یکی دو سال قبل از شهادتش برای بریدن رشته تعلقاتش تمرین می کرد. واقعا روی خودش کار کرده بود. اگر کسی حواسش نبود نمی توانست بفهمد که وقتی محمودرضا چیزی رو به کسی به راحتی می بخشید، داشت رشته تعلقاتش را می برید، ولی من حواسم بود که چطور کار کرده بود و چطور بی تعلق شده بود...
ب روایت برادر شهید احمدرضا بیضائی
#شهید_محمودرضا_بیضائی
#مدافع_حرم
منبع: کتاب تو شهید نمی شوی صفحه 95
.
عطر سیب می آید حس نمی کنی؟
امروز آسمان اصفهان ستاره باران میشود،
چرا که حسینی دیگر از قبیله حسینیان به دنیا
می آید صاحب آن آستین خالی رها در باد را
می گویم علمدار لشکر امام حسین علیه السلام...
حاج حسین خرازی علمدار جبهه ها ۶۴ ساله شد ...
به نیت فرج و سلامتی آقا
صلوات + و عجل فرجهم
#سالروز_ولادت
#حاج_حسین_خرازی
#عطر_سیب
#علمدار_جبهه
#شهید_خرازی
#شهادت
#مادر
#اصفهان
«یا اباعبدالله»
نوکرت پیر که شد
دلبریاش بیشتر است ...
#پیرمردان
#حبیب_لشکر_روحالله
آن روضه را که ما شنیدیم دیده است
اینگونه صبر را زِ که تعلیم دیده است؟!
«ننه مریم» مادری که وقتی خبردار شد
پسرش برای پاکسازی شهر بر اثر انفجار
مهمات شهید شده است. به محل حادثه
رفت و وقتی با بدن قطعه قطعه شدهی
پسرش در خرمشهر مواجه شد، یک پتو
آورد و اعضای بدن شهیدش را جمع کرد
و همراه با رزمندگان او را به خاک سپرد
#ام_الشهدا
#زینب_زمان
#شهید_محمد_پورحیدری
#السلام_علی_قلب_زینب_الصبور
در مقاطعیاز جنگ که آمار شهدا، مفقودین،
اسرا و مجروحان بالا می رفت و ترکـش آن
بالطبع دامنِ بستگان را در شهر می گرفت و
احیاناً بعضی از آن ها در نامه های خودشان
بی تابی و ابراز عواطف میکردند، بچهها با
ذکر واقعهٔ کربلا و آنچه بر سر سالارشهیدان
و اهلبیت مکرم حضرت رفته بود و بازگویی
جزئیاتی از مصائب که «مٰا اَعظَمَ مُصیبَتُها
فی الاسلام » بود ، آنها را به صبر و اجر فرا
می خواندند و آن چه در انتظارشـان بود را
کم و کوچک جلوه می دادند.
#لایوم_کیومک_یااباعبدالله
#یاران_عاشورایی_سیدالشهدا
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات