eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.1هزار عکس
15.1هزار ویدیو
199 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
شاید این بوسه همان روضه‌ی وداع باشد کربلا ... مقتل ... زینب ... و این آخرین دیدار دنیاست رحمت‌الله فرمانده اطلاعات‌وعملیات لشکر۱۰سیدالشهدا بود که در اسفند۶۲ در عملیات‌خیبر با اصابت تیر مستقیم دشمن به صورتش به شهادت رسید و مادر را واداشت بجای بوسه بر صورت با بوسه بر دستِ فرزند با او وداع کند..
سوخت تا بفهمیم که در ره عشق سوختن ؛ اولویتِ عاشقی است... حسین ۱۶ سال داشت راننده لودر و بلدوزر بود! در عملیات آزادسازی مهران در تابستان داغِ سال شصت و پنج از شب تا صبح درحال ساخت سنگر بود صبح هنگام، از دوستانش طلب آب کرد اما پيش از آنکه آب را به او برسانند هدف آتشِ خمپاره دشمن قرار گرفت؛ همزمان با متلاشی شدن مخزن بولدوزر روغنِ داغ روی بدن مطهرش ریخت ؛ و تشنه لب در عشق مولایش حسین(ع) ذوب شد و به‌جمع آسمانیان پیوست.
مگر نه آنکه گردن‌ ها را باریک آفریده‌اند تا در کربلای عشق آسان‌تر بریده شود ... "شهید آوینی" رضا ؛ جوانِ رشيدی بود از دیار اصفهان که هميشه با لباس رسمی‌سپاه در منطقه حضور می‌يافت. در ۱۰ دی‌ ماه سال۱۳۵۹ حین شناساییِ مواضع دشمن در آن‌سویِ کارون اسیر شد و بعثی‌ها بعد از شکنجه سرش را از قفا بُریدند و بُردند..! تصویر : آخرین بوسه پدر بر رگ‌های بریده‌ پیکر بی‌سر فرزندش...
من نمی‌دانم آنها چگونه از این جگرگوشه هایشان دل کندند..!! اصلا تا پدر نشوی نمی‌فهمی...!!
زبان به روضه چرا واکنم؟ همين کافیست: مباد شاهد جان دادنِ پسر ، پدری ... 📸 لرستان ، سال ۱۳۶۲ پدری در پی به شهادت رسیدنِ پسرش بی‌تابی می‌کند ...
نامش حسین بود، اهل شهرستان جم، استان بوشهر... در دوازدهمین بهار عمرش دست پدر را مے گیرد و بہ محل اعزام مے برد تا رضایت دهد براے رفتن حسین... عملیات بیت المقدس، حسین را بہ آرزویش رساند شب عملیات بهش گفتند: حسین تو نیا! حسین گفت: من براے با شما مے آیم... حسین، تیربارچے را بہ هلاکت رساند تا گردانِ در محاصره را نجات دهد... رزمنده اے آب خواست حسین آب آورد سر حسین بالا آمد و خمپاره اے... و اینگونه بود کہ حسین، شد...
در مکتب بانوی صبر ؛ زینبیان همیشه صبورانه نظاره می‌کنند و شعار ما رأیت إلا جمیلا سر می‌دهند..! 📸 همسر شهیدِ بی‌سر "جلال کاوند" دست همسرش را در دست گرفته با او وداع می‌کند.!
امروز روز پنجم است که در محاصره‌ایم، آب را جیره بندی کرده‌ایم عطش همه را هلاک کرده ، همه را جز شهدا که حالا کنار هم در انتهای کانال خوابیده‌اند دیگر شهدا تشنه نیستند! فدای لب تشنه‌ات ای پسر فاطمه...
علی‌اکبر عازم میدان می‌شود...
کمر شکسته‌ام از حال و روز من پیداست عجیب بر جگرم داغِ برادر مانده... سرپل ذهاب ۱۳۵۹ عکاس : کاوه کاظمی این عکس یکی از سخت‌ترین لحظات در جبهه را به تصویر می کشد برادری در کنار برادر دیگر ولی بدون سر ....
به خون تپیده و بر خاک قطعه قطعه شده شبیه یار شدن آرزویِ یاران است..! 📸 ۱۱ اسفند ۱۳۶۲ - جزیره مجنون منطقه‌ی عملیات عاشورایی خیبر لحظه شهادت "شهید مهدی شکری" فرزندِ شهید "اسکندر شکری" عکاس: محمدحسین حیدری
رفته بودیم شناسایی... پشت عراقی‌ها بودیم و تا مقر نیروهای خودی ، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می‌کرد. ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد... با شرمندگی گفتم: علی آقا! بیا کفش من را بپوش. اما با خوش‌رویی نپذیرفت و تا مقر با پای برهنه و لنگ لنگان آمد. وقتی برگشتیم با دیدن پاهای زخمی و تاول زده‌اش باز شرمنده شدم. اما ایشان از من تشکر کرد!! متعجبانه گفتم: تشکر چرا؟ گفت: ”چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کربلا. شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمام این مسیر برای من روضه بود؛ روضه یتیمان اباعبدالله“ 📚 راوی: حسین‌علی مرادی؛ هم رزم کتاب دلیل؛ نویسنده: حمید حسام انتشارات سوره مهر