eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.1هزار عکس
15.1هزار ویدیو
199 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷با یکی از معاونینش از اهواز به سمت قم می‌رفتیم. خسته بود و برای تجدید قوا از دوستش خواست تا ماشین را به کناری بزند و نیم ساعت استراحت کند. اسماعیل عادت کرده بود که هنگام خواب پاهای خود را از پوتین در بیاورد. پوتین‌ها را از پای خویش در آورد و چون جا تنگ بود، آنها را بیرون از ماشین گذاشت و بعد کمی خوابید. 🔷وقتی که بیدار شد و حرکت کردیم، بعد از گذشت 10 دقیقه و پیمودن کیلومترها راه، متوجه جا ماندن پوتین‌ها شد. از همرزمش پرسید: «قیمت پوتین چه قدر است؟» او پاسخ داد: «700 تا 800 تومان.» 🔷از این که چه قدر از راه را پیموده ایم، سؤال کرد. دوستش گفت: حدود 10 دقیقه و بعد حساب کرد؛ دید که قیمت پوتین از قیمت رفت و برگشت گران تر است. پول بنزین رفت و برگشت را حساب کرد و کنار گذاشت و گفت: «برگردیم!» 🔷او این پوتین‌های نو را از سپاه گرفته بود و آنها را برای خدمت می خواست. حیف بود که از دستشان بدهد. ماشین دور زد و بعد از طی چندین کیلومتر راه به پوتین‌ها رسیدیم. 🌷
🔸تابلوي افتاده كنار جاده را برداشت و دوباره در زمين فروكرد. روي تابلو نوشته شده بود: «به طرف سوسنگرد.» آنجا را مثل كف دستش مي‏شناخت و مي‏دانست‏عراقي‏ها دير يا زود بعد از هويزه به سراغ سوسنگردمي‏آيند. خدا خدا مي‏كرد كه فرماندهان، زودتر برسند. منتظر چمران بود و يكي دو نفر ديگر كه از اهواز مي‏آمدندو قرار بود براي دفاع از شهر سوسنگرد نقش‏ه‌اي بريزند. براي همين، در جاده ورودي شهر ايستاده بود و انتظارمي‏كشيد. 🔹قبلاً از داخل دوربينش ديده بود كه عراقي‏ها شهر را به‏‌محاصره درآوردند. امّا براي مقابله با عراقي‏ها، به نيروي‌‏بيشتري نياز بود. اگر دست دست مي‏كردند، شهر سقوط‌مي‏كرد. اين براي اسماعيل كه مسئوليت حفظ سوسنگرد رابر عهده داشت، خيلي سخت و سنگين بود. 🔸دكتر چمران كه آمد، عده زيادي را هم با خود آورد. بچه‏‌هايي كه هر نفرشان مي‏توانستند جلوي يك گله عراقي‌‏را بگيرند. 🔹اسماعيل از شوق آمدن چمران، دل توي دلش نبود مثل‏‌پسري كه بعد از مسافرتي طولاني به نزد پدر بيايد، دكتر رادر آغوش گرفت و بوسيد. او براي اسماعيل تجسم واقعي ‌‏يك مرد بود. مردي كه به همه علايق دنيا پشت پا زده بود. دكتر مثل هميشه به سراغ اصل مطلب رفت. 🔸- عراقي‏ها تا كجا پيش آمده‌‏اند؟ - تا پشت ديوارهاي شهر، حتي يكي دوتا از تانكهايشان‌‏به داخل شهر هم آمدند كه جلويشان را گرفتيم. 🔹- خوب حالا طرح مانورتان چيست؟! - بايد از دو جهت به دشمن حمله كرد و... 🔸اسماعيل يك يك به سؤالات دكتر چمران پاسخ مي‏دادو راجع به محاصره سوسنگرد مي‏گفت. تا آنكه چمران‏‌حرف آخر را براي شروع يك عمليات زد. - ما و نيروهايمان در اختيار شما هستيم. 🔹و بعد با لبخندي پدرانه گفت:« تا فرمانده چه دستوربدهند.» - اين چه حرفي است آقاي دكتر، ما بايد از شما دستوربگيريم. 🔸- نه، تعارفي در كار نيست. شما هم منطقه را خوب‌‏مي‏شناسيد و هم مسئوليت آن را به عهده داريد. ما هم كه‌‏براي كمك به شما آمده‏‌ايم. پس بسم الله. 🔹- آن روز محاصره سوسنگرد شكست و اسماعيل اولين‏‌روزهاي فرماندهي‌‏اش را به خوبي تجربه كرد. تجربه‌‏اي كه‏‌سالها با او بود و آن را به كار مي‏بست. تجربه‌‏اي كه ازچمران،علم‌‏الهدي، موسوي، و جهان‏‌آرا آموخته بود. 🔸پايان آن روز، گرچه اسماعيل 27 سال بيشتر نداشت،اما مردي شده بود كه بيشتر از همه سالهاي عمرش‌‏مي‏دانست. 📎پایه‌گذارحشدالشعبی‌عراق و فرماندهٔ لشگر ۹ بدر 🌷 ولادت : ۱۳۳۳/۱۱/۹ بهبهان ، خوزستان شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۸ شلمچه ، عملیات کربلای ۵