#لالههای_آسمونی
🔷با یکی از معاونینش از اهواز به سمت قم میرفتیم. خسته بود و برای تجدید قوا از دوستش خواست تا ماشین را به کناری بزند و نیم ساعت استراحت کند. اسماعیل عادت کرده بود که هنگام خواب پاهای خود را از پوتین در بیاورد. پوتینها را از پای خویش در آورد و چون جا تنگ بود، آنها را بیرون از ماشین گذاشت و بعد کمی خوابید.
🔷وقتی که بیدار شد و حرکت کردیم، بعد از گذشت 10 دقیقه و پیمودن کیلومترها راه، متوجه جا ماندن پوتینها شد. از همرزمش پرسید: «قیمت پوتین چه قدر است؟»
او پاسخ داد: «700 تا 800 تومان.»
🔷از این که چه قدر از راه را پیموده ایم، سؤال کرد. دوستش گفت: حدود 10 دقیقه و بعد حساب کرد؛ دید که قیمت پوتین از قیمت رفت و برگشت گران تر است. پول بنزین رفت و برگشت را حساب کرد و کنار گذاشت و گفت: «برگردیم!»
🔷او این پوتینهای نو را از سپاه گرفته بود و آنها را برای خدمت می خواست. حیف بود که از دستشان بدهد. ماشین دور زد و بعد از طی چندین کیلومتر راه به پوتینها رسیدیم.
#سردارشهید_اسماعیل_دقایقی🌷
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
🔸تابلوي افتاده كنار جاده را برداشت و دوباره در زمين فروكرد. روي تابلو نوشته شده بود: «به طرف سوسنگرد.» آنجا را مثل كف دستش ميشناخت و ميدانستعراقيها دير يا زود بعد از هويزه به سراغ سوسنگردميآيند. خدا خدا ميكرد كه فرماندهان، زودتر برسند. منتظر چمران بود و يكي دو نفر ديگر كه از اهواز ميآمدندو قرار بود براي دفاع از شهر سوسنگرد نقشهاي بريزند. براي همين، در جاده ورودي شهر ايستاده بود و انتظارميكشيد.
🔹قبلاً از داخل دوربينش ديده بود كه عراقيها شهر را بهمحاصره درآوردند. امّا براي مقابله با عراقيها، به نيرويبيشتري نياز بود. اگر دست دست ميكردند، شهر سقوطميكرد. اين براي اسماعيل كه مسئوليت حفظ سوسنگرد رابر عهده داشت، خيلي سخت و سنگين بود.
🔸دكتر چمران كه آمد، عده زيادي را هم با خود آورد. بچههايي كه هر نفرشان ميتوانستند جلوي يك گله عراقيرا بگيرند.
🔹اسماعيل از شوق آمدن چمران، دل توي دلش نبود مثلپسري كه بعد از مسافرتي طولاني به نزد پدر بيايد، دكتر رادر آغوش گرفت و بوسيد. او براي اسماعيل تجسم واقعي يك مرد بود. مردي كه به همه علايق دنيا پشت پا زده بود. دكتر مثل هميشه به سراغ اصل مطلب رفت.
🔸- عراقيها تا كجا پيش آمدهاند؟ - تا پشت ديوارهاي شهر، حتي يكي دوتا از تانكهايشانبه داخل شهر هم آمدند كه جلويشان را گرفتيم.
🔹- خوب حالا طرح مانورتان چيست؟!
- بايد از دو جهت به دشمن حمله كرد و...
🔸اسماعيل يك يك به سؤالات دكتر چمران پاسخ ميدادو راجع به محاصره سوسنگرد ميگفت. تا آنكه چمرانحرف آخر را براي شروع يك عمليات زد.
- ما و نيروهايمان در اختيار شما هستيم.
🔹و بعد با لبخندي پدرانه گفت:« تا فرمانده چه دستوربدهند.» - اين چه حرفي است آقاي دكتر، ما بايد از شما دستوربگيريم.
🔸- نه، تعارفي در كار نيست. شما هم منطقه را خوبميشناسيد و هم مسئوليت آن را به عهده داريد. ما هم كهبراي كمك به شما آمدهايم. پس بسم الله.
🔹- آن روز محاصره سوسنگرد شكست و اسماعيل اولينروزهاي فرماندهياش را به خوبي تجربه كرد. تجربهاي كهسالها با او بود و آن را به كار ميبست. تجربهاي كه ازچمران،علمالهدي، موسوي، و جهانآرا آموخته بود.
🔸پايان آن روز، گرچه اسماعيل 27 سال بيشتر نداشت،اما مردي شده بود كه بيشتر از همه سالهاي عمرشميدانست.
📎پایهگذارحشدالشعبیعراق و فرماندهٔ لشگر ۹ بدر
#سردارشهید_اسماعیل_دقایقی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۳/۱۱/۹ بهبهان ، خوزستان
شهادت : ۱۳۶۵/۱۰/۲۸ شلمچه ، عملیات کربلای ۵