eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79هزار عکس
15.1هزار ویدیو
199 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 ۱۷ فروردین ۱۳۷۷ — بازگشت اولین اسیر و آخرین آزاده جنگ، به خاک میهن حسین لشکری (زاده ۱۳۳۱ - درگذشته ۱۹ مرداد ۱۳۸۸)، سرلشکر خلبان نیروی هوایی ارتش بود که پس از ۱۸ سال اسارت در عراق به ایران بازگشت. او دارای درجهٔ جانبازی ۷۰٪ بود، و در طول جنگ ایران و عراق تا پیش از اسارت توانست در ۱۲ عملیات هوایی شرکت کند. در سال ۱۳۳۱ در شهر ضیاءآباد استان قزوین زاده شد. در سال ۱۳۵۱ به نیروی هوایی وارد شد و در سال ۱۳۵۶ از دانشگاه خلبانی با درجهٔ ستوان‌دومی فارغ‌التحصیل شد. با شروع جنگ تحمیلی پس از انجام ۱۲ ماموریت، سرانجام مجبور به ترک هواپیمایش که مورد اصابت موشک قرار گرفته بود، شد و در خاک عراق، به اسارت درآمد. به مدت ۸ سال با حدود ۶۰ نفر دیگر از همرزمان در یک سالن عمومی و دور از چشم صلیب سرخ جهانی نگهداری شد. پس از پذیرش قطعنامه وی را از سایر دوستان جدا نمودند و قسمت دوم دوران اسارت ۱۰ سال به طول انجامید. وی پس از ۱۶ سال اسارت به نیروهای صلیب سرخ معرفی شد و سرانجام در ۱۷ فروردین ۱۳۷۷ به ایران بازگشت. او در بامداد روز دوشنبه ۱۹/۵/۱۳۸۸ در بیمارستان لاله تهران دار فانی را وداع گفت.
D1738357T13714900(Web).mp3
زمان: حجم: 13.83M
🎧 📗 6410 روز فصل ❶ آزاده سرافراز اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم 🌹 خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. 🔺وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🌹حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... 🌹