#فرمانده_سپاه_خرمشهر
#شهید_دکتر_سیدعبدالرضا_موسوی
در زمان عملیات غرورانگیز «بیت المقدس»
که منجر به فتح خونینشهر شد، فرماندهی
سپاه خرمشهر را بهعهده داشت و در نهایت،
همچون محمد جهانآرا نبود و نماند تا آزادی
شهرش را به تماشا بنشیند و در ۱۷ اردیبهشت
سال ۱۳۶۱ در جاده اهواز_خرمشهر هنگامی که
سوار بر موتور درحال سرکشی به خطوط بود
مورد اصابت راکت جنگنده عراقی قرار گرفت
و مهمان خوان گسترده الهی گشت.
«روحششادباذکرصلوات»
.
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه ...
بعد از ظهر روز جمعه هفدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ مصادف با سيزده رجب ۱۴۰۲، پيکر غرقه به خون و قطعه قطعه شده اي به ستاد معراج شهداي «اهواز» انتقال پيدا کرد. قبل از قرار دادن آن جسم متلاشي شده، مسوول ستاد معراج با قطعه اي کاغذ سفيد، يک سنجاق و يک ماژک سرخ رنگ رسيد تا مثل هميشه هويت شهيد را روي کاغذ بنويسد و به آن سنجاق کند، نگاهي به سر تا پاي جنازه کرد. قسمت يايين صورت به کلي از ميان رفته و دست و پايش قطع شده بود. شکم و سينه اش را هم موج انفجار له و متلاشي کرده بود.
دستش را جلو برد و لباس هاي شهيد را براي يافتن کارت شناسايي جستجو کرد، آرم مخملين سپاه در زير لايه هاي ضخيمي از خون لخته شده نشان مي داد که پاسدار است. با لاخره کيف بغلي اش را از ميان گوشت هاي سوخته و لهيده بيرون کشيد که در آن چند توماني پول و عکس زني جوان و دختري حدودا يک ساله به چشم مي خورد، به اضافه بريده يک روز نامه که تصوير جواني جذاب روي آن نقش بسته بود، صاحب آن عکس را مي شناخت ،«سيد محمد علي جهان آرا »، فرمانده سپاه «خرمشهر» بود که هفت ماه پيش به شهادت رسيده بود، پس به احتمال قوی شهيد از پاسداران سپاه «خرمشهر» است.
کيف را با دقت بيشتري جستجو کرد و کارت کوچکي را از آن بيرون کشيد که آرم دانشگاه جندي شاپور اهواز روي آن به چشم مي خورد وقتي مقابل عبارت نام و نام خانوادگي را نگاه کرد، خشکش زد بغض راه نفسش را سد کرد، باورش نمی شد؛ همين چند ساعت پيش سوار بر موتور آمده بود عقب، تا براي انتقال مجروحين، آمبولانس تهيه کند و خودش شخصا پشت فرمان آمبولانس نشست و رفت به خط، يکبار ديگر به آن کارت دانشجويي که حالا به خون و قطرات اشک آغشته شده بود نگاه کرد، با زحمت و بغض آلود زير لب زمزمه کرد: «سيد عبد الرضا موسوي رشته پزشکي ...»
#فرمانده_سپاه_خرمشهر
#شهید_سیدعبدالرضا_موسوی
#روحش_شاد_با_صلوات