#خاطرات_شهید
🌷اسماعیل معلم ما بود. روزی یک چوب بلند سر کلاس آورد و آخرین درسش قبل از اعزام به جبهه را به ما داد و گفت: « بچه ها هر کس از من کتکی خورده، چه با قصد چه بی قصد این چوب را بگیرد و مرا قصاص کند.»
آقا معلم چهره بهت زده ما را که دید ادامه داد:« بچه ها قصاص در دنیا آسان تر از قصاص در آخرت است.»
همه با دیدن این صحنه به گریه افتاده بودیم و به سمت معلم دلسوزمان دویده و ایشان را در آغوش کشیدیم.
🌷بارها به صورت بسیجی اعزام شده بود, به حدی که بعضی ها فکر می کردند پاسدار است.
عملیات کربلای ۵، اسماعیل به قربانگاه قدم گذاشت. پیکر اسماعيل عزيز همچون امام حسين(ع) سر نداشت، دست راست و پای چپ را هم پیشاپیش به بهشت فرستاده بود، جسد مطهرش را از جای زخم ترکشی که در پهلو داشت و یادگار جبهه خرمشهر بود شناسایی کردیم.
#شهیداسماعیل_رئوفی🌷
#شهدای_فارس
🕊🕊
💠🍃💠🍃💠
جان و تنم ای دوست
فدای تن و جانت
مویی نفروشم به
همه ملک جهانت
#دلنوشته_شهدا
12.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ شهدا.....
به این عکسها خیره شو خیره شو....
تصاویر رزمندگان و شهدای گردانهای علی اکبر و امام سجاد(ع) لشگر سرافراز و همیشه پیروز ۳۱عاشورا در دفاع مقدس....
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#سلام_بر_شهـیدان
عکس شهیدی که زینت بخش دیوار اتاق #رهبری است ...
قسمتی از وصیت شهید:
« در تشییع جنازه من #پرچم_آمریكا را به آتش بكشید تا مردم بدانند من #ضد_آمریكایی و تابع #ولایت_فقیه هستم...»
#شهید_محمدرسول_رضایی
#دانشآموز_13_ساله
#بسم_رب_الشهدا
گــاز شیـمیـایـی و عشــق هــر دو می ســوزاننــد...
یڪی پـوست را و چشـم را و جسم را
و دیــگری دل را و جـان را... .
هـر دو سـوختـن ناله هـا دارد و نشانـہا.... خـوب ڪه نه، بــد هـم نگــاه ڪنی نشـانِ هر دو ســوختن را در او می بینی ولی ایـن سوختـن ڪجـا و آن سـوختـن ڪجـا!؟
#خدایا_شهادت_را_نصیبمان_کن
#پیام_شهید
به همهی شما وصیت میکنم،
همهی شمائی که این صفحه را میخوانید:
#قرآن را بیشتر بخوانید،
بیشتر بشناسید،
بیشتر عشق بورزید،
بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید،
بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید،
سعی کنید قرآن انیس و مونستان باشد،
نه زینت دکورها و طاقچههای منزلتان،
بهتر است قرآن را #زینت_قلبتان کنید...
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
📎شرمنده ام از رویت ای شهید 🌷
به اندازه ی ثانیه های دیروزِ عُمرم
و ساعت های باقی مانده ی عُمرم...
#شهید_حسین_احمدیجوان🌷
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
🔹مادرم یک سال قبل از شهادت حسین فوت کرد. بعد از فوت مادرم حسین کم کم حرف از رفتن به سوریه را زد و می گفت: باید به سوریه بروم ؛حضرت زینب من را طلبیده است. من خوابش را دیده ام. من گفتم نه برادر تو باید ازدواج کنی و تشکیل خانواده بدهی .
🔸گفت بعد از جنگ سوریه ازدواج می کنم. برای آموزش به تهران رفت و آموزش دید. آمد از ما خداحافظی کرد و من او را از زیر قران رد کردم پشت سرش آب ریختم به امید دیدار دوباره برایش دعای خیر کردم به او سفارش کردم که از طرف ما هم نائبالزیاره باشد و سلام ما راهم به حضرت زینب(س) برساند.
🔹وقتی به سوریه رسید، توی حرم بود که به ما زنگ زد. بعد از آن دیگر هیچ تماسی با هم نداشتیم. یک ماه در سوریه بود و ما از او بی خبر بودیم هروقت زنگ می زدیم موبایلش خاموش بود که خبر شهادتش را به ما دادند . از طرف فاطمیون به ما زنگ زدند.
🔸گفتند که حسین زخمی شده است. و بعدا گفتند که شهید شده است و دو سه روز بعد پیکرش به تهران آوردند و داماد من رفت پیکر را شناسایی کرد. پیکرش را تشییع کردند ولی به ما نشان ندادند و گفتند که خمپاره خورده است. پیکر را در اشتهارد به خاک سپردیم.
🔹حسین همه زندگیش، از همان کودکیش، جهاد کرده بود تا اینکه در راه حضرت زینب(س) به شهادت رسید . پنج سال نگهداری از مادر مریضم کم از جهاد در جبهه نبود او به خاطر پرستاری از مادرم ازدواج نکرد .
🔸سرانجام حسین اینگونه بود که حضرت زینب (س) او را فرا خواند و او لبیک گویان به این راه برود. وقتی شهید شد خیلی غصه حسین را می خوردم که خیری از زندگی و جوانیش ندید و شهید شد. یک شب خواب او را دیدم که گفت: خواهر غصه من را نخور من زنده ام.
✍به روایت خواهر شهید
#شهید_حسین_احمدیجوان🌷
#سالروز_شهادت
من همان موج بی قرار ،
تــو همان ساحل آرام ...
بی تابم ،
برای بوسـه باران کردنت ...
زینب خانم ،دردانه
🌷شهید محمدتقی سالخورده🌷
#شبتـــــون_آرام_بایاد_شھـــــدا 🌹