❂○° #وصیٺـــ_نامہ °○❂
شما اي پيام رسانان خون شهيدان و اي كسانيكه رسالت خطيري داريد پيام ما و تمام شهيدان را به گوش جهانيان برسانيد و پيام ما را به رنج ديدگان و زحمتكشان برسانيد بگوئيد كه ما چه ميگفتيم. حرف ما اين بود كه اين قدرت طلبيها و رياكاري ها و خود خواهيها بايد محكوم شود، با ناحق بايد مبارزه كرد و برنامه جاهليت بايد برچيده شود و عدالت بايد باشد نه ظلم و ستم.
سنت رسول الله(ص) باشد نه اسلام معاويه و اسلام نمايي. امنيت باشد نه آشوب و اضطراب، سخن از خدا باشد نه از شيطان. آري اين سخن و نظر ما بود كه بدان خاطر ما را كشتند بر بدنهايمان اسب تاختند و سر و سينه مان را آماج تير و نيزه قرار دادند .
آري ما گفته بوديم كه اسلام بايد زنده باشد حق بايد حاكم باشد و مردم بايد حق حيات داشته باشند و به همين خاطر ما را زدند و كشتند و بدنمان را پاره پاره كردند و فرزندانمان را در زير بمب هاي خوشهاي و موشك هاي 9 متري قرار دادند چون ما حق ميگوييم و از مظلوم دفاع ميكنيم و بر ظالم ميتازيم.
📎فرماندهٔ اطلاعات عملیات تیپ۲ لشگر۳۲انصارالحسین
#شهید_هادی_فضلی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۱/۳/۱۴ مریانج ، همدان
شهادت : ۱۳۶۷/۵/۷ تنگهٔ چهارزبر ، عملیات مرصاد
و بخند و بگذار همواره
بر لبت نقش ببندد
که لبخندت، تــو را ای زیبا
زیباتر میسازد...
#شهید_علی_فخارنیا🌷
#سالروز_شهادت
#شبتـــــون_آرام_بایاد_شھـــــدا🌹
#رسم_خوبان
تا شروع عملیات چیزی نمانده بود. توی محوطهی بیمارستان صحرایی، برای خودم میپلکیدم که دکتر رهنمون با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشمهایش سرخ سرخ بود. به نظرم دو سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. رفتم دنبالش. گفتم: «دکتر! شما چرا؟ کارهای مهمتر هست که شما انجام بدهید. این وظیفهی کس دیگری است.»
لبخندی زد و گفت: «چه فرقی میکند. هر کاری که کمک کند کار بیمارستان راه بیفتد، کار مهمی است، باید انجامش داد. چرا خودت رو گیر عنوانها میکنی. بچهها تشنهاند.»
#شهیددکتر_محمدعلی_رهنمون🌷
#سالروز_ولادت
در عملیات «مرصاد» همراه با شهید «موسوی مقدم» در تنگه «چهار زبر» مستقر بودیم. یک روز قبل از شهادت این شهید، تعدادی از رزمندگان را که همیشه با او همراه بودند در گوشه ای جمع کرد و با آنها هم صحبت شد.
سیدحسین در آن جمع از همه حلالیت طلبید و گفت ممکن است دیگر همدیگر را نبینیم، خلاصه ما را حلال کنید. اگر کدورت و یا برخوردی پیش آمده همین جا از یکدیگر بگذریم، تا ان شاء الله با کوله بار سبکی از این دنیا برویم. آن شب شهید «موسوی مقدم» از همه خداحافظی کرد و برای انجام مأموریت عازم منطقه شد. ظهر روز بعد، همراه تعدادی از همرزمان داخل سنگر روی ارتفاعات نشسته بودیم که یکی از نیروها سراسیمه وارد سنگر شد. از چهرهاش مشخص بود که اتفاقی افتاده است. علت را که جویا شدیم گفت «سیدحسین موسوی مقدم» به شهادت رسیده است.
#شهید_سیدحسین_موسویمقدم🌷
#سالروز_شهادت
#پیام_شهید
تفکر کردن بهتر از زیاد سخن گفتن است. زیرا تفکر، انسان را آگاهتر و زیاد سخن گفتن، انسان را دچار آفت زبان میکند که اعم است از دروغ و غیبت و ... حیا داشتن مرد و زن نمیشناسد؛ چه در رفتار و چه در گفتار ..
ما نباید فکر کنیم چون مرد هستیم میتوانیم از هر گفتاری و یا از هر پوششی استفاده کنیم. از نظر بنده جوان با حیا کسی است که بالاتر مچ دستش را نامحرم نبیند.
سفارش من به همسر و دخترم حفظ حجاب برتر است. از همسر بزرگوارم میخواهم که فرزندانم را همچون من مطیع رهبر عزیزمان پرورش دهد؛ زیرا آقا مایه افتخار و مباهات ما مسلمانان و همه ی مظلومان عالم است.»
#شهید_محمدحسین_عطری🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۵۵/۵/۸ تهران
شهادت : ۱۳۹۲/۳/۱۴ سوریه
همه شهر پر از بوی خداست؛
عابرى گفت:
که این مطلق نادیده کجاست؟!
شاپرک پر زد و با رقص خود آهسته سرود..
چشم دل باز کن
این بسته به افکار شماست ...
شهید #سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی
شهید #حسین_بادپا
شهید #مصطفی_صدرزاده
ازش پرسیـدن
چرا همیشه دست به سینه ای؟
گفت : نوکر امام حسین (ع)
باید همیشه دست به سینه باشه...
●برادرش میگفت:
از یک ماه 20 روز، روزه بود...
#شهید_عباس_آسیمه🌷
🕊
#خاطرات_شهدا
گردان مرتضے به گردان لوطیها
معروف بود. هر یک از فرمانـدهانِ
گردانها کہ به دلایلے نیروهایشان را
رد مے ڪردند، آنها به این گردان
مے فرستادند. علیرغم شیطنتهاے
رزمندگان این گردان، یکے از بهترین
گردانهای خط شڪن بودند.
این گروه درصبحگاه و آموزشے
شرڪت نڪرده و نامنظم بود.
قبل از آغاز عملیات والفجر یڪ،
چندتن از فرماندهان شکایت گردان
مرتضے را بہ شهید نجفی رستگار
مے برند حاج کاظم گفت: ازشنیدن
این سخنان ناراحت شدم ومرتضے را
خواستم که برای توضیح بیاید.
اولباس رزم مرتب وپوتین بهپا نمیکرد
لباسش را برروی شلوارمےانداخت
وبایک کتانےگردانش رافرماندهےمیکرد.
یک ربع بعد با همان نوع پوشش به اتاق فرماندهے آمد و گفت:
سلام علیکم حاج آقا
با دلخوری و صدای بلند شروع
به اعتراض کردم و گفتم :
«این چه وضع گردان است
همه از گردان شما ناراضیند
و شکایت دارند…»
مرتضے تا انتهاے صحبتها آرام
بوده و به سخنانم گوش می داد.
وقتی حرفهایم تمام شد
جلوترآمد و گفت:
داداش! بسیجےاز مسجد آوردن
هنر نیست اگر از کوچه و خیابان
بسیجےرا به جبهه آوردی هنر است.
اگر از من ناراضے هستید حکمم
را تحویل مےدهم
حاج کاظم گفت: با حرف مرتضی
گویے از خواب غفلت بیدار شدم
و کمی آرام گرفتم....
✍راوی: شهیدکاظم نجفی رستگار
📎پ ن : فرمانده گردان حضرت قاسم
لشکر۱۰سیدالشهـدا
#شهید_مرتضی_زارع_دولابی🌷
چ🕊
🍁 گفتنــد
" شهیـد کہ دیگر غسل نمےخواهد"
نمےدانستنـد
این بهـانہ اے بود
برای آخرین نوازش های #مادرانه ...
#مادران_شهدا
#صبر_زینبی
🕊
#خاطرات_شهید
●زمستان سال۶۴درتهران زندگی میکردیم. اسماعیل دقایقی برای گرفتن برنج کوپنی می بایست مسیری راطی کند که جز ماشین های دارای مجوز نمی توانستند از آن محدوده عبور کنند.
●اوازناحیه پاهم ناراحتی داشت وحمل یک کیسه برنج باآن مسافت تقریبا یک کیلومتری برایش زجرآور بود.
ازاوخواستم باخودروسپاه برودکه نپذیرفت،گفتم:حال شما خوب نیست وپاهایت درد دارد!
●گفت:اگرخواستی همینطور پیاده میروم وگرنه نمیروم.
اوکیسه۲۵کیلویی برنج را روی دوشش نهاد و یک نایلون هم پرازچیزهای دیگر در دستش گرفت و به سختی به خانه آورد،اماحاضرنشد برای چند دقیقه از ماشین سپاه استفاده کند...
✍راوی:همسرشهید
#شهید_اسماعیل_دقایقی
#سالروز_ولادت 🌷
🕊