eitaa logo
💕کلام امیرالمومنین علی علیه السلام✅
719 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
649 ویدیو
17 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم روایت هایی از اقیانوس علم متصل ب ذات مقدس ؛ امام علی .علیه السلام. #یاعلی یا #باعلی ⁉ گفتیم و عشق آغاز شد 💚 ادمین جهت پاسخگویی 👈👇👇👇👇 @GA_prvz
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• ✨خطبـه شریف ‌[ 1] بخش اول: حمد و ثنای الهـــــی 1) اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَ دَنا فی تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فی اَرْکانِهِ، 2) وَاَحاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْماً وَ هُوَ فی مَکانِهِ وَ قَهَرَ جَمیعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ، 3) حَمیداً لَمْ یَزَلْ، مَحْموداً لایَزالُ (وَ مَجیداً لایَزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعیداً وَ کُلُّ أَمْرٍ إِلَیْهِ یَعُودُ). 4) بارِئُ الْمَسْمُوکاتِ وَداحِی الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُ الْأَرَضینَ وَ السّماواتِ، 5) قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائکَةِ وَالرُّوحِ، 6) مُتَفَضِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ أَنْشَأَهُ. 7) یَلْحَظُ کُلَّ عَیْنٍ وَالْعُیُونُ لاتَراهُ. •┈••✾◆🍃◆✾••┈• 1) ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهایی اش به آفریدگان نزدیک است؛ سلطنتش پرجلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است. 2) بی آنکه مکان گیرد و جابه جا شود، بر همه چیز احاطه دارد و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است. 3) همواره ستوده بوده و خواهد بود و مجد و بزرگی او را پایانی نیست.آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست. 4) اوست آفریننده آسمان‌ها و گستراننده زمین‌ها و حکمران آن ها. 5) دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر است. 6) هموست پروردگار فرشتگان و روح؛ افزونی بخش آفریده‌ها و نعمت‌ده ایجاد شده‌هاست. 7) به یک نیم نگاه دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند. ادامه دارد... •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• 1 در كتاب جامع المعجزات رضا قائمى نقل شده: روزى از روزها امیرالمومنین على (ع) در مسجد كوفه نشسته بود. مردى از اهل كوفه به خدمت آن حضرت رسيده و بعد از سلام عرض كرد: من شما را دوست دارم. امام (ع) فرمودند: با زبان يا قلب و زبان؟ جواب داد: با قلب و زبان شما را دوست دارم. حضرت فرمودند: انشاءالله به تو نشان خواهم داد كه چه كسى مرا با دل و زبان دوست دارد. امام (ع) فرمودند: برخيز با من بيا. از كوفه بيرون رفتند و حضرت فرمودند: چشمت را روى هم بگذار. آن مرد چشمانش را روى هم گذاشت و سه قدم برداشت. حضرت فرمودند: چشمت را باز كن، چشمش را باز كرد. خودش را در شهرى بزرگ ديد كه مردم آن بعضى مسلمان و برخى كافر بودند. امام فرمودند: با من بيا تا دوست قلبى و زبانى را به تو معرفى كنم. رفتند تا به دكان قصابى رسيدند. امام درهمى به آن مرد داده و فرمودند: از اين قصاب گوشت خريدارى كن. مرد كوفى درهم را گرفت و به سوى قصاب رفت و گفت: اين درهم را بگير و به گوشت بده. قصاب او را غريب ديده، لذا از او پرسيد: اهل كجايى؟ گفت: اهل كوفه هستم. قصاب گفت: تو از شهر مولاى من على بن ابى طالب (ع) هستى؟ گفت: بله. قصاب گفت: بايد امشب مهمان من باشى به خاطر محبت على مرتضى (ع). كوفى گفت: رفيقى دارم. قصاب گفت: او را نيز بياور. كوفى به خدمت امام (ع) آمده و جريان را به عرض آن حضرت رسانيد و باهم بر در دكان قصاب رفتند. قصاب با خوشحالى پرسيد: شما از كوفه، شهر مولاى من امیرالمومنین (ع) هستيد؟ جواب دادند: بله. ✍ادامه دارد.... •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
💕کلام امیرالمومنین علی علیه السلام✅
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• #معجزات_امیرالمومنین_ع #قسمت 1 در كتاب جامع المعجزات رضا قائمى نقل شده: روزى از رو
2 قصاب دكانش را بست و باهم به خانه آمدند. قصاب به همسرش گفت: دو مرد غريب از شهر مولايم على ابن ابى طالب (ع) نزد من آمدند، آنها را گرامى بدار. همسر قصاب با شادى برخاست و براى آنها مكان لايقى را فرش كرده و مشغول خدمت شد. امام (ع) نگاهى به داخل خانه كرد، دو طفل كوچك دوست داشتنى مثل دو ستاره درخشان مشاهده كرد. شبانگاه قصاب به خانه آمد به همسر خود گفت: چه كردى؟ گفت: آنچه دستور دادى انجام دادم. مغرب شد و امام به نماز مشغول گرديد. قصاب به آن بزرگوار اقتدا كرد. بعد از نماز مغرب شخصى در خانه قصاب را كوبيد. قصاب بيرون آمد و جلادى را ديد و گفت: چه كار دارى؟ گفت: پادشاه دستور داده تو را به قتل برسانم و خونت را براى او ببرم. چرا كه او بيمار شده و براى صحتش اطباء خون محب على (ع) را تجويز كرده اند. قصاب گفت: من مهمان دارم، اجازه بده سفارش آنها را به همسرم بكنم. داخل خانه شد و به همسرش گفت: اى يار وفادار و بانوى نيكوكار، مهمانان را گرامى بدار كه شنيده ام مولاى من مهمان را زياد دوست دارد. من بيرون منزل كارى دارم. اين را گفت و از خانه بيرون رفت. بلافاصله كودكانش از پى پدر بيرون رفتند و پدر متوجه نشد. جلاد قصاب را زير تيغ خوابانيد. ناگاه پسر بزرگتر پيش رفت و گفت: اى جلاد پدرم را رها كن و مرا به جاى او به قتل برسان. جلاد طفل را زير تيغ خوابانيد، خواست سر از بدنش جدا كند برادر كوچك خود را روى برادر بزرگتر افكند. جلاد هر دو را كشت و خون آنها را گرفته به نزد پادشاه برد و تمام ماجرا را نقل كرد. ✍ادامه دارد... •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
💕کلام امیرالمومنین علی علیه السلام✅
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• ✨خطبـه شریف #غـــــدیـر ‌[ #قسمت 1] بخش اول: حمد و ثنای الهـــــی 1) اَلْحَمْدُ لِلّ
✨خطبـه شریف [ 2] ادامه بخش اول :حمد و ثنای الهـــــی 1) کَریمٌ حَلیمٌ ذُوأَناتٍ، قَدْ وَسِعَ کُلَّ شَیءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَیْهِمْ بِنِعْمَتِهِ. 2) لا یَعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلایُبادِرُإِلَیْهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ. 3) قَدْفَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَیْهِ اَلْمَکْنوناتُ ولااشْتَبَهَتْ عَلَیْهِ الْخَفِیّاتُ. 4) لَهُ الْإِحاطَةُ بِکُلِّ شَیءٍ، والغَلَبَةُ علی کُلِّ شَیءٍ والقُوَّةُ فی کُلِّ شَئٍوالقُدْرَةُ عَلی کُلِّ شَئٍ وَلَیْسَ مِثْلَهُ شَیءٌ. 5) وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّیءِ حینَ لاشَیءَ دائمٌ حَی وَقائمٌبِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَالْعَزیزُالْحَکیمُ. 6) جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِکَهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیرُ. 7) لایَلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعایَنَةٍ،وَلایَجِدُ أَحَدٌ کَیْفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِیَةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ. •┈••✾◆🍃◆✾••┈• 1) کریم و صبور و بردبار است.مهر و رحمتش بر همه چیز گسترده و با نعمت‌هایش،بر همه منت نهاده است. 2) مجازات گناه‌کاران را به تأخیر می‌اندازد،و در عذاب آن‌ها عجله نمی‌کند. 3) بر نهان ها آگاه و بر درون ها دانا. پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است. 4) به همه چیز احاطه دارد،و بر همه مسلط است.بر هر چیزی قدرت دارد و در انجام هر کاری تواناست.هیچ چیز شبیه او نیست. 5) او از هیچ،همه چیز را پدید آورده ‌است.زوال و نیستی در او راه ندارد.هرگز ظلمی از او سر نمی‌زند.خدایی جز او نیست.خداوندی که عزیز و حکیم است. 6) خداوند برتر از آن‌ست که چشمی او را ببیند،ولی او چشم‌ها را می‌بیند.در فکر و خیال نمی‌گنجد.او به همه چیز آگاه‌ست. 7) هیچ‌کسی نمی‌تواند او را ببیند و توصیف کند و کسی از ویژگی‌های پنهان و پیدای او چیزی نمی‌داند.مگر آن مقدار که خدای عزوجل ،خود به او بشناساند. ⏮ادامـــــه دارد... •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
💕کلام امیرالمومنین علی علیه السلام✅
#معجزات_امیرالمومنین_ع #قسمت 2 قصاب دكانش را بست و باهم به خانه آمدند. قصاب به همسرش گفت: دو مرد غري
3 قصاب با چشم پرآب و جگر كباب سر و تن فرزندان خود را برداشته و مخفى از همسرش در زاويه خانه اش گذاشت و نزد همسرش رفت و گفت: غذا را حاضر كن. سپس به خدمت امام آمد و ديد نمازشان تمام شده است. سفره را گسترده و غذا را آورد و گفت: بفرماييد به نام خدا و محبت مولايم غذا ميل كنيد. امام فرمودند: تا بچه ها نيايند غذا نمى خوريم! قصاب گفت: اى برادر غذا بخوريد، بچه ها جاى ديگرى رفته اند! امام فرمودند: ما غذا نمى خوريم تا آنها بيايند. هر چه قصاب اصرار به غذا خوردن كرد، امام قبول نكردند؛ تا اين كه فرمودند: آيا مرا نمى شناسى؟ من مولاى تو على بن ابى طالب هستم. قصاب گفت: اى مولاى من فرزندان، مال و همسرم فداى تو باد! سپس نزد همسرش رفت. زن گفت: بچه هايم كو؟ قصاب گفت: خاموش باش كه به خاطر محبت مولايم ذبح شدند. همسرش گريان شد. قصاب گفت: ساكت باش كه مهمان مهربان، كودكانمان را زنده خواهد كرد. زن گفت: چه طور زنده مى كند؟ قصاب گفت: اين مهمان امیرالمومنین (ع) است. همسر قصاب با شنيدن اين كلمات خودش را روى قدم هاى امام انداخت. امام فرمودند: ناراحت نباش! الان به اذن خدا فرزندانت را زنده مى كنم. امام به قصاب فرمودند: نعش طفلانت را بياور. قصاب نعش كودكان را آورد. امام برخاست دو ركعت نماز به جاى آورد و دعا كرد. مرد كوفى مى گويد: ناگاه ديدم آن دو طفل نشستند و گفتند: لبيك، لبيك، يا مولانا يا اباالحسن، و بر قدم هاى آن حضرت افتادند و دست و پاى آن بزرگوار را بوسيدند. و قصاب و همسرش بسيار مسرور شدند. امام به آن مرد كوفى فرمودند: آيا شما هم مثل اين قصاب با زبان و قلب مرا دوست داريد؟ گفت: نه. امام فرمودند: اين ها محب قلبى و زبانى من هستند. آن وقت نشستند و غذا خوردند. قصاب دامن امام را گرفت و گفت: اى آقاى من ✍ادامه دارد... •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
💕کلام امیرالمومنین علی علیه السلام✅
#معجزات_امیرالمومنین_ع #قسمت 3 قصاب با چشم پرآب و جگر كباب سر و تن فرزندان خود را برداشته و مخفى از
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• 4 اگر اين راز در شهر فاش شود و پادشاه از اين جريان باخبر گردد همه ما را خواهد كشت! امام فرمودند: نترس، هرگاه مشكلى برايت پيش آمد، مرا صدا بزن! سپس خداحافظى كرده و رفتند و به مرد كوفى فرمودند: چشم را روى هم بگذار، كوفى چشم را روى هم گذاشت و پس از سه قدم خود را در كوفه ديد. طولى نكشيد كه جريان مرد قصاب در شهر منتشر گرديد و پادشاه در جريان قرار گرفت. اراده كرد آنها را بكشد وقتى كه مامورين به آنان حمله كردند، قصاب شاه ولايت را خواند. همان ساعت امام حاضر شده و مهاجمين را به قتل رسانيد؛ و سپس رفتند كه پادشاه را به سزاى عملش برسانند. پادشاه به وحشت افتاد و با سر و پاى برهنه به حضور آن حضرت شرفياب شد و فرياد الامان الامان برداشت و ايمان آورد و از هلاكت نجات يافت و عاقبتش به خير گرديد. 72 داستان از شفاعت امام حسين (ع)، ج 1، ص 5 تا 8. پایان این داستان •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• 1 اصبغ بن نباته گويد: خدمت اميرالومنین (ع) نشسته بودم و آن حضرت ميان مردم داورى مى كرد كه جماعتى وارد شدند و مرد سياه كت بسته اى هم با آنان بود. گفتند: اى اميرالمومنین، اين دزد است. فرمود: اى مرد سياه، دزدى كرده اى؟ گفت: آرى اى امیرالمومنین. فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، اگر بار دوم اقرار كنى دستت را مى برم. گفت: آرى مى دانم اى مولاى من. فرمود: واى بر تو، بنگر چه مى گويى. آيا دزدى كرده اى؟ گفت: آرى اى مولاى من. در اين جا حضرت فرمود: دستش را ببريد كه بريدن دست او واجب گشت. (چهار انگشتِ) دست راستش را بريدند و آنها را در حالى كه خون از آن مى چكيد به دست چپ گرفت و به راه افتاد. در راه با مردى به نام ابن كواء (كه از خوارج بود) روبرو شد. وى گفت: اى مرد سياه، چه كسى دستت را بريد؟ گفت: دستم را سرور اوصياء و پيشواى سپيدچهرگان و شايسته ترين كس به (ولايت بر) مردمان على بن ابى طالب (ع) بريد. همان كسى كه پيشواى هدايت، همسر فاطمه زهرا دختر محمد مصطفى و پدر امام حسن مجتبى و حسين مرتضى است. همان پيشى گيرنده به بهشت هاى پرنعمت، كشنده دلاوران، انتقام گيرنده از نابخردان، دهنده زكات، پناه دهنده والامقام، از اولاد هاشم بزرگ، عموزاده رسول، رهنما به راه راست، گوينده درست گفتار، دلاور مكى، آقاى باوفا، سرشار از علم و بركنده از شرك، امين ال حم و يس و طه و ميامين، آزاد در حرمين، و نماز گزارنده به دو قبله، خاتم اوصياء و وصى برگزيده انبياء، شاه شيران و دلاور شيردل. همو كه جبرئيل امين ياور اوست و ميكائيل مبين ناصرش، وصى رسول پروردگار جهانيان، خاموش كننده آتشِ آتش افروزان و بهترين بالنده از ميان همه قريش. همو كه سپاهى از آسمان پيرامون اويند. يعنى على بن ابى طالب امیرالمومنین على (ع)، رغم ناكسان و مولاى همه مردم زمان! به اين جا كه رسيد، ابن كوا گفت: ... ✍ادامه دارد... •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
💕کلام امیرالمومنین علی علیه السلام✅
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• #معجزات_امیرالمومنین_ع #خط_مشی_دوستان_علی_ع_ #قسمت 1 اصبغ بن نباته گويد: خدمت اميرالو
2 واى بر تو اى مرد سياه، على دست تو را بريده و تو اين گونه او را مى ستايى؟! گفت: چرا او را نستايم در حالى كه عشق او با گوشت و خونم آميخته است؟! به خدا سوگند او دست مرا نبريد جز به خاطر حقى كه خداوند بر من واجب ساخته بود. من خدمت امیرالمومنین (ع) رسيده، گفتم: سرورم، چيز عجيبى ديدم. فرمود: چه ديدى؟ گفتم: با مرد سياهى روبرو شدم كه دست راستش بريده بود و آن را در حالى كه خون مى چكيد به دست چپ گرفته بود و مى رفت. به او گفتم: اى مرد سياه، چه كسى دستت را بريده؟ گفت: سرور مومنان... و سخنان او را بر آن حضرت باز گفتم. من نيز عين سخن ابن كوا را به او گفتم و او همان پاسخ داد. امیرالمومنین (ع) رو كرد به فرزندش حسن و فرمود: برخيز عمويت را بياور. امام حسن (ع) در طلب وى رفت. او را در جايى به نام کِنده يافت و نزد امیرالمومنین (ع) آورد. حضرت به او فرمود: اى مرد سياه، من دست تو را بريدم و تو مرا مى ستايى؟! گفت: اى امیرالمومنین، چرا تو را نستايم در حالى كه عشق تو با خون و گوشتم آميخته است؟ به خدا سوگند دست مرا نبريدى جز به حقى كه بر من روا شده بود و مايه نجات من از عذاب آخرت گرديد. حضرت فرمود: دستت را به من بده. دست او را گرفت و در جايى كه بريده شده بود نهاد و با عباى خود پوشاند و برخاست و نمازگزارد و دعايى خواند كه شنيديم و در آخرش گفت: آمين. آنگاه عبا را برداشت و فرمود: اى رگ ها در جاى خود به صورتى كه بوديد بچسبيد و پيوند خوريد. سپس آن مرد سياه برخاسته و مى گفت: به خدا و محمد، رسول او و على، كه دست بريده را پس از جدايى آن پيوند داد، ايمان آوردم. سپس بر قدم هاى على (ع) افتاد و گفت: پدر و مادرم فدايت باد اى وارث علم نبوت. و در روايت ديگرى است كه فرمود: اى پسر كواء، دوستانمان را اگر قطعه قطعه كنيم جز بر دوستيشان نيفزايد، و در ميان دشمنانمان كسانى هستند كه اگر روغن و عسل هم به كامشان ريزيم باز هم جز بر دشمنى آنان نيفزايد. 1. بحار الانوار، 41/210. 2. امام على بن ابى طالب (ع)، ص 772 - 770. 🌷پایان این داستان🌷 •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• 1 (ع) اواخر شب بود و على (ع) همراه فرزندش حسن (ع) كنار كعبه براى مناجات و عبادت آمده بودند. ناگاه على (ع) صداى جانگدازى شنيد. دريافت كه شخص دردمندى با سوز و گداز در كنار كعبه دعا مى كند و با گريه و زارى خواسته اش را از خدا مى طلبد. على (ع) به حسن (ع) فرمود: نزد اين مناجات كننده برو و ببين كيست و او را نزد من بياور. امام حسن (ع) نزد او رفت. ديد جوانى بسيار غمگين با آهى پرسوز و جانكاه مشغول مناجات است. فرمود: اى جوان، اميرالمومنین على (ع) تو را مى خواهد ببيند، دعوتش را اجابت كن. جوان لنگان لنگان با اشتياق وافر به حضور على (ع) آمد. على (ع) فرمود: چه حاجت دارى؟ جوان گفت: حقيقت اين است كه من به پدرم آزار مى رساندم، و او مرا نفرين كرده و اكنون نصف بدنم فلج شده است. امام على (ع) فرمود: چه آزارى به پدرت رسانده اى؟ جوان عرض كرد: من جوانى عياش و گنهكار بودم. پدرم مرا از گناه نهى مى كرد. من به حرف او گوش نمى دادم، بلكه بيشتر گناه مى كردم؛ تا اين روزى مرا در حال گناه ديد. باز مرا نهى كرد، سرانجام من ناراحت شدم. چوبى برداشتم و طورى به او زدم كه بر زمين افتاد. پس با دلى شكسته برخاست و گفت: اكنون كنار كعبه مى روم و براى تو نفرين مى كنم. كنار كعبه رفت و نفرين كرد. نفرين او باعث شد.... ✍ادامه دارد... •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
💕کلام امیرالمومنین علی علیه السلام✅
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• #معجزات_امیرالمومنین_ع #قسمت 1 #لطف #علی(ع) اواخر شب بود و على (ع) همراه فرزندش حسن
2 (ع) نفرين او باعث شد نصف بدنم فلج گرديد (در اين هنگام آن قسمت از بدنش را به امام نشان داد) بسيار پشيمان شدم. نزد پدرم آمدم و با خواهش و زارى از او معذرت خواهى كردم و گفتم: مرا ببخش و برايم دعا كن. پدرم مرا بخشيد و حتى حاضر شد كه با هم به كنار كعبه بياييم و در همان نقطه اى كه نفرين كرده بود، دعا كند تا سلامتى خود را بازيابم. با هم به طرف مكه رهسپار شديم. پدرم سوار بر شتر بود. در بيابان ناگاه مرغى از پشت سر سنگى پراند، شترم رم كرد و پدرم از بالاى شتر به زمين افتاد. بر بالينش رفتم، ديدم از دنيا رفته است. همان جا او را دفن كردم و اكنون خودم با حالى جگر سوز به اينجا براى دعا آمده ام. امام على (ع) فرمود: از اين كه پدرت با تو به طرف كعبه براى دعا در حق تو مى آمد، معلوم مى شود كه پدرت از تو راضى است. اكنون من در حق تو دعا مى كنم. امام بزرگوار، در حق او دعا كرد، سپس دست هاى مباركش را به بدن آن جوان ماليد، همان دم جوان سلامتى خود را باز يافت. سپس امام على (ع) نزد پسرانش آمد و به آنها فرمود: بر شما باد، نيكى به پدر و مادر. 📚1. جامع النورين، ص 185. 📚2. داستان دوستان، ج پنجم، ص 176 - 177. پایان این داستان •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• این در برای حضرت زهرا(س)👌☺️ 1 روزى حضرت امير (ع) به خانه آمد و ديد زهرا (س) بيمار شده است. چون شدت بيمارى و تب آن بانو را ديد، سرش را به دامن گرفت و بر رخسارش نظر كرد و گريست و فرمود: يا فاطمه! چه ميل دارى؟ از من بخواه. آن معدن حيا و عفت عرض كرد: پسر عمو! چيزى از شما نمى خواهم. على (ع) دوباره اصرار نمود. آن بانوى معظمه قبول نكرد، به سبب آنكه رسول خدا (ص) به وی فرموده بود: از شوهرت على هرگز خواهش مكن، مبادا خجالت بكشد. حضرت فرمود: اى فاطمه! به جان من، آنچه ميل دارى بگو. عرض كرد: حال كه قسم دادى، چنانچه در اين حالت انارى باشد، خوب است. على (ع) بيرون رفت و از اصحاب جوياى انار شد. عرض كردند: فصل آن گذشته، مگر آن كه چند دانه انار نزد شمعون باشد. حضرت خود را به در خانه شمعون رسانيد و دق الباب نمود. شمعون بيرون آمد، ديد اسدالله الغالب بر در است. عرض كرد: چه باعث شد كه خانه مرا روشن نمودى؟ حضرت فرمود: شنيده ام كه از طايف براى تو انارى آورده اند. اگر چيزى از آن باقى مانده، يك دانه به من بفروش كه مى خواهم براى بيمار عزيزى ببرم. عرض كرد: فداى تو شوم، آن چه بود مدتى است فروخته ام. آن حضرت به فراست علم امامت دانست كه يكى باقى مانده، فرمود: جويا شو، شايد دانه اى باقى مانده و تو بى خبر باشى. عرض كرد: از خانه خود باخبرم. همسرش پشت در ايستاده بود و گفتگو را مى شنيد. گفت: شمعون! يك انار در زير برگ ها ذخيره و پنهان كرده ام. و انار را خدمت حضرت آورد. حضرت چهار درهم داد. شمعون گفت: يا على! قيمت اين انار نيم درهم است. حضرت فرمود: همسرت آن را براى خود ذخيره كرده بود. اضافه پول براى او باشد. آن را گرفت ... ✍ادامه دارد... •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin
💕کلام امیرالمومنین علی علیه السلام✅
•┈••✾◆🍃◆✾••┈• #معجزات_امیرالمومنین_ع این #داستان در #طلب_انار برای حضرت زهرا(س)👌☺️ #قسمت 1 روزى حضر
این در برای حضرت زهرا(س)👌☺️ 2 آن را گرفت و به شتاب روانه خانه شد، اما در راه صداى ضعيف و ناله غريبى شنيد. از پى آن رفت تا داخل خرابه شد، ديد شخصى بيمار و غريب و تنها به خاك افتاده و از شدت ضعف و مرض مى نالد. امام بر بالين او نشست و سر او را در كنار گرفت و پرسيد: اى مرد! چند روز است بيمار شده اى؟ عرض كرد: اى جوان صالح! من از اهل مداين هستم. قرض زيادى داشتم. مدتى است به كشتى سوار و به اين ديار آمده ام كه شايد خدمت امیرالمومنین برسم تا علاجى در قرض من نمايد. در اين حال مريض شدم و ناچار گرديدم. آن جناب فرمود: يك انار در اين شهر بود كه براى بيمار عزيزى آن را به دست آوردم، اما نمى توانم تو را محروم كنم. نصف آن را به تو مى دهم و نصف ديگر آن را براى او نگه مى دارم. آن گاه انار را دو قسمت كرد و به دهان آن مريض گذاشت تا نصف تمام شد، آن گاه فرمود: هنوز ميل دارى؟ عرض كرد: بسيار دلم بى قرار است، اگر نصف ديگر را احسان نمايى، كمال امتنان است. آن جناب سر خود را به زير افكند و به نفس خود خطاب نمود: يا على! اين مريض در اين خرابه غريب افتاده، از اين جهت به رعايت سزاوار است. شايد براى فاطمه وسيله ديگر فراهم شود. پس نيم ديگر انار را نيز به او دادند. چون تمام شد، آن بيمار دعا كرد. حضرت با دست تهى، متفكر و متحير از اینکه چه جوابى به زهرا (س) بگويد از خرابه بيرون آمد. آهسته آهسته آمد تا به در خانه رسيد. در حالیکه از داخل شدن خانه شرم داشت سر مبارك را از در خانه پيش برد تا بنگرد آن مخدره در خواب است يا بيدار. ديد آن بانوى معظمه نشسته و طبقى از انار نزد آن بانو است كه از جنس انار دنيا نيست و تناول مى فرمايد. خوشحال شده و داخل خانه شد و از واقعه جويا شد. فاطمه (س) عرض كرد: پسر عمو! زمانى كه رفتيد، چيزى نگذشت كه بهبودى در من پيدا شد و ناگاه دق الباب شد. فضه رفت و ديد شخصى طبقى انار آورده كه آن را جناب امیرالمومنین داده كه براى سيده زنان، فاطمه بياورم. 360 داستان فضايل و كمالات فاطمه زهرا (س)، ص 148 - 146. •┈••✾◆🍃◆✾••┈• @kalame_amiralmomenin