سلام و نور 🌿✨
چه سلام با محبتی
بذارید من یه حدیث به شما هدیه بدم
پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله) :
"يكى از موجبات مغفرت ، سلام كردن و سخن نيكو گفتن است." 🌸🍃
ممنون که درکم کردید ،
چسبید.
آره ، من کلاً یک مدت تقریباً طولانیه نسبت به کارهای زمان مند حساس شدم و احساس ناراحتی و ملال میکنم و وقتی به خودم شفاف و واقع بینانه نگاه میکنم متوجه میشم " از موقعیت هایی الزام آور و زمان مند فرار میکنم.
درس خوندن برای من سخت بود کلاً
اما چند تا کار خودم تجربه کردم که شرایط رو برام بهتر کرد میگم.
- صدا یا محرک های دیگه حواس منو خیلی پرت میکرد وقت درس خوندن ، مثلاً صدای تلوزیون و صدای صحبت کردن مامان و آبجی ؛ شب ها ، هوا که رو به تاریکی میرفت ، «حوصله درس خوندن» من هم می رفت . به خاطر همین سعی میکردم شب ها زود بخوابم ، صبح ها زودتر بیدار شم که بتونم از سکوت و آرامش صبح استفاده کنم .
همین که شب ها زود میخوابیدم باعث میشد حالم بهتر بشه.
- اینکه بیکار باشم / یا کار خاصی نکنم / یا اون کاری که دوست دارم رو نتونم انجام بدم ناراحتم میکنه. این ناراحتی و ترس و شوق انجام دادن کاری که دوست دارم باعث می شد خودمو وادار کنم به درس خوندن.
- قبلاً تجربه کرده بودم گذر زمان' رو درحالی که من هیچ کار خاصی انجام نداده بودم و از این اتفاق خیلی بدم میاد و حالم رو بد میکنه.
به خاطر اینکه تجربهش نکنم خودم رو به زور میکشیدم پای درس .
- برای خواب آلودگی هم ، تو جای گرم ، تاریک خیییلی نرم درس نخون . غیر از اون ببین کم خون نیستی؟ من این حالتم با مصرف قرص آهن و ویتامین حل شد.
#پیام_ناشناس
یه چیز دیگه هم به من کمک کرد
تو پیام بالا جا نشد
اگر یه نفر باشه که دوستش داشته باشی و آدم خوب و انرژی مثبتی باشه و حرف زدن باهاش حالتو خوب کنه ؛
باهاش حرف بزن ،
درباره همه چیز .
۲ ماه آخر که رو به راه نبودم و داشتم میرفتم زیر غلتک ؛ عزیزیم هفته ای یکبار زنگ میزد و با هم حرف میزدیم تلفنی ، طولانی. مثلاً نیم ساعت.
این خیییلییی حالم رو خوب میکرد .
اون موقع اصلاً متوجه نمی شدم که عزیزی هفته ای یکبار زنگ میزنه ها!!!!!
فقط میفهمیدم دارم دست و پا میزنم و هر وقت تاریکی روزهام زیاد میشد و کم مونده بود کنار بکشم ، عزیزی مثل یه خورشید نور میتابوند ...
«کلمه های من»
#پیام_ناشناس هیچی 🙁
رححححمت خدا به شما ❤️
یه تلنگر خوب به من زدی
یکی از ویژیگی هایی که دوست دارم داشته باشم ولی ندارم اینه که زنگ بزنم به فامیل و اقوام و دوستان و احوالپرسی کنم.
الان هم داییم زنگ زده بود ، بهم گفت چرا یه زنگ نمیزنی احوالم رو بگیری ؟
احساس میکنم مردها هم خیلی احتیاج دارن حواسمون بهشون باشه و براشون محبت خرج کنیم.
«کلمه های من»
رمز لبتابم یادم رفته خیلی خیلی خیلی ناراحتم.
بابا یک نفر رو میشناختن
درستش کردند بدون اینکه اطلاعاتش پاک بشه 🤲🏼
خیلیییی خوشحال شدم.
کلی صلوات نذرش شده بود :))
-فرداش که عمه ام اومده بود خونه مون
خوشحال گفتم : « عمه ، لپتاپ عزیز تر از جااانم درست شد ها »
عمه گفت : « عزیز تر از جان خودتی»
:))))❤️
🥲😍
#کنکور که داشتم
وقتی درس میخواندم چندین ساعت صدای تلوزیون را میشنیدم و فکر می کردم به اینکه چقـــــدر تلوزیون تماشا کردن لذت دارد.
این روز ها
تا دلم بخواهد وقت تلوزیون تماشا کردن دارم. لذت بخش است ؟ بله ، زیاد.
«کلمه های من»
دوست دارم با علی همسایه باشم در نجف.
من واقعاً دوست دارم چند سالی نجف زندگی کنم.
اون روز میرم رو به روی حرم میایستم میگم :
سلااااااام
سایهٔ سرم
قربونت برم
اومدم همسایه ات باشم...🤍
تا قبل از این خیلی دوست داشتم از این سینک های دوقلو داشته باشیم.
امروز یهویی به ذهنم اومد که فلانی ؟ تو مگه دوست نداشتی از این سینک ها داشته باشین؟ خب؟ حالا چرا کِیفش رو نمیکنی ؟
- خلاصه که پاشدم ظرف ها رو شستم و کیف کردم.
بچه که بودم پروانه ها رو خیلی دوست داشتم ؛ بهشون فکر میکردم.
حالا چی ؟
این روزها دیگه هیچ وقت پروانه ها رو مثل بچگی هام ندیدم.
ولی هنوز دوستشون دارم .
سلام از من
خوش اومدید
هر وقت اعضای جدید میان ، من #خیر_مقدم شون شعر می فرستم. 🦋☘ 🌔♥️
- گویند نگو سعدی چندین سخن از عشقش
می گویم و بعد از من گویند به دوران ها
- از در درآمدی و من از خود به در شدم
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
-بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران
🥰🌿
ممنونم ,
لطف شماست 🙏🏻🤍
یعنی بفرستید تو کانال تون ؟
نه اشکالی نداره ❤️ ❤️ ❤️
#پیام_ناشناس
«کلمه های من»
صبح زود بیدار شدن واقعاً حس خوبیه.
واقعاً چرا دیگه صبح ها زود بیدار نمیشم؟ :/