ساعت هفت صبح روز یکشنبه قبل از چیدن میز صبحانه وقتی پرده آشپزخانه را کنار زد و سفیدی برف را دید؛ بساط آش را برپا کرد. زیر گاز را روشن کرد و بنشن را گذاشت بپزد. ساعت هشتونیم به نیت خرید از در رفت بیرون. توی پارکینگ بازار روز پارک کرد و سری سری خریدهایش را توی صندوق گذاشت. از ساعت ده تا دوی بعدازظهر مشغول جابهجایی خریدها شد. آش هم ریز ریز روی گاز میجوشید.
سری آخر کارها سرخ کردن کدو و بادمجان بود و ریختن گوشت و نخود توی زودپز. کدو را پک کرد و توی فریزر گذاشت اما بادمجان و گوشت و نخود را توی یخچال.
صبح روز دوشنبه بیست و دوم بهمن قبل از اینکه از در بیرون بروند، بادمجان و گوشت و نخود را توی قابلمه ریخت و روی گاز گذاشت. به دخترش گفت:" وقتی اومدیم فقط زیرش رو روشن میکنم که گرم بشه بعد میکوبمش که معطل نشیم برای نهار." ساک نان را برداشت و گفت:" فقط یادم بندازین برگشتنه نون و سبزی هم بخرم."
این روز برای او یک جشن است و آداب دارد. هر سال به یک شکل.
اینجا از شما میشنوم:
https://harfeto.timefriend.net/17356119640454
#مامان
#جشن_انقلاب
#کلمه
@kalamehh
☘✨☘✨
کلمه
روزگاری که هنوز در اینستا بودم، بخشی داشتم با عنوان" پدر ". جمعه به جمعه برایش یا مینوشتم یا نوشته
سلام آشنای غریب
سلام ای مهربان
تولد خورشید، تولد نور مبارک🌱🌸🌱
اللهم ارنی الطلعة الرشيدة🤲
#نیمه_شعبان
٠٣/١١/٢٦
@kalamehh
☘✨☘✨