اول شخص مفرد هشت داستان روایتگونه دارد که همگی با راوی اول شخص بیان میشود. روایتگونه چون در بسیاری از قسمتهای کتاب، خاطرات نویسنده را میشنوید؛ تا جاییکه در داستان مجموعه اشعار یاکولت سوالز نویسنده میگوید:
اگر رویدادنامهی تاریخی دارید ازتان میخواهم با خط ریز گوشهای بنویسید: ۱۹۶۸ هاروکی موراکامی در این سال هوادار سانکی اتمز شد.
یا در جای دیگری از همین داستان به کتاب اشعار خودش اشاره میکند که در جوانی با هزینه خودش چاپ کرده و امروزه با قیمت گزاف فروش میرود و امروزه تنها در کلکسیونِ کلکسیونرها پیدا میشود. تا جایی که در بعضی قسمتها تشخیص روای از نویسنده سخت میشود.
در اکثر داستانها سه عنصرِ موسیقی، زن و جایی به نام کوبه تکرار شده که این تکرار حالت موتیف در بین داستانها پیدا کرده.
نویسنده به خوبی موضوعات ساده را با حالت تعلیق و کششداری بیان کرده که هر صفحه از داستان را با اشتیاق میخوانید. گویی پای صحبت راوی نشستهاید و او با جذابیت خاطرهای را با تمام جزییات و ریزهکاریهایش بیان میکند.
بخشی از کتاب:
از بین تمام زنهایی که تاکنون شناختهام از همه زشتتر بود. ولی شاید منصفانه نباشد اینطور دربارهاش بگویم. با زنهای بسیاری آشنا شدهام که چهرهشان زشت بوده. اما به گمانم با خیال راحت میتوانم بگویم از بین تمام زنهایی که در زندگیام به آنها نزدیک بودهام _ آنهایی که در خاطرم ریشه دواندهاند_ واقعاً زشتترین بود.
اینجا از شما میشنوم:
https://harfeto.timefriend.net/17356119640454
#هاروکی_موراکامی
#کتاب
۰۳/۱۱/۱۴
@kalamehh
✨🍀✨🍀
کلمه
ممنون که نظراتتون رو تو لینک میگین😍
خب همچین که تشکر کردم لینک دیگه باز نمیشه.
یعنی قشنگ خدا زوم کرده روم.
#خدایا_شکرت
ای سلامم
ای سرودم
ای نگهبان وجودم
ای غمم تو
شادیام تو
مایه آزادیام تو
ای وطن!
#نادر_ابراهیمی
#چهلوششمینبهار
#بیستودو_بهمن
#کلمه
@kalamehh
☘✨☘✨
ساعت هفت صبح روز یکشنبه قبل از چیدن میز صبحانه وقتی پرده آشپزخانه را کنار زد و سفیدی برف را دید؛ بساط آش را برپا کرد. زیر گاز را روشن کرد و بنشن را گذاشت بپزد. ساعت هشتونیم به نیت خرید از در رفت بیرون. توی پارکینگ بازار روز پارک کرد و سری سری خریدهایش را توی صندوق گذاشت. از ساعت ده تا دوی بعدازظهر مشغول جابهجایی خریدها شد. آش هم ریز ریز روی گاز میجوشید.
سری آخر کارها سرخ کردن کدو و بادمجان بود و ریختن گوشت و نخود توی زودپز. کدو را پک کرد و توی فریزر گذاشت اما بادمجان و گوشت و نخود را توی یخچال.
صبح روز دوشنبه بیست و دوم بهمن قبل از اینکه از در بیرون بروند، بادمجان و گوشت و نخود را توی قابلمه ریخت و روی گاز گذاشت. به دخترش گفت:" وقتی اومدیم فقط زیرش رو روشن میکنم که گرم بشه بعد میکوبمش که معطل نشیم برای نهار." ساک نان را برداشت و گفت:" فقط یادم بندازین برگشتنه نون و سبزی هم بخرم."
این روز برای او یک جشن است و آداب دارد. هر سال به یک شکل.
اینجا از شما میشنوم:
https://harfeto.timefriend.net/17356119640454
#مامان
#جشن_انقلاب
#کلمه
@kalamehh
☘✨☘✨