eitaa logo
شهید کمالی
929 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.3هزار ویدیو
600 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
💐 صلوات خاصه حضرت امام هادی (علیه السلام) 🌺 اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَصِيِّ الْأَوْصِياءِ وَ إِمامِ الْأَتْقِياءِ وَخَلَفِ أَئِمَّةِ الدِّينِ وَالْحُجَّةِ عَلَى الْخَلائِقِ أَجْمَعِينَ . 🌺 اللّٰهُمَّ كَما جَعَلْتَهُ نُوراً يَسْتَضِيءُ بِهِ الْمُؤْمِنُونَ ، فَبَشَّرَ بِالْجَزِيلِ مِنْ ثَوابِكَ وَ أَنْذَرَ بِالْأَلِيمِ مِنْ عِقابِكَ وَ حَذَّرَ بَأْسَكَ ، وَذَكَّرَ بِآياتِكَ وَ أَحَلَّ حَلالَكَ ، وَحَرَّمَ حَرامَكَ وَ بَيَّنَ شَرائِعَكَ وَفَرائِضَكَ وَ حَضَّ عَلَىٰ عِبادَتِكَ وَ أَمَرَ بِطاعَتِكَ ، وَنَهىٰ عَنْ مَعْصِيَتِكَ. 🌺 فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيائِكَ وَ ذُرِّيَّةِ أَنْبِيائِكَ يَا إِلٰهَ الْعالَمِينَ. 🌻 خداوندا بر علی بن محمد، جانشین اوصیا و پیشوای پرهیزگاران و یادگار امامان دین و حجّت بر همه آفریدگان، صلوات فرست. 🌻 خداوندا همچنان که آن بزرگوار را نوری قرار دادی که مؤمنان به وسیله او روشنی جویند، پس او هم به پاداش شایانت مژده دادو به کیفر دردناکت بیم دادو به هیبت و عظمتت متوجه نمود و آیاتت را به مردم یادآوری کردو حلالت را حلال نمود و حرامت را حرام کرد و قوانین و واجباتت را بیان فرمودو مردم را به بندگی‌ات ترغیب نمودو به طاعتت فرمان داد و از نافرمانی‌ات بازداشت. 🌻 پس بر او درود فرست، برترین درودی که بر یکی از اولیایت و نسل پیامبرانت فرستادی، ای معبود جهانیان. 🆔 @gh_karimi
22.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻نمونه‌های دقیق از حقوق بشر به سبک آلمانی‌ها 🔸کاظم دارابی: 🔹دخترم زینب، آخرین بار که با او در آلمان دیدار کردم فهمیده بود قرار است آزاد شوم و دیگر من را نمی‌بیند. 🔹پنج سال اول حبسم در آلمان، در انفرادی بودم، شکنجه سفید آلمانی‌ها این بود که موقع ملاقات با همسر و فرزندانم، اجازه نمی‌دادند آنها را حتی لمس کنم و ببوسم، همان‌ها که مدعی حقوق بشر هستند. 🔹در سلول انفرادی، هر یک ساعت من را بیدار می‌کردند و من هم موظف بودم حرکتی کنم که نگهبان ببیند بیدار شده‌ام. 🔹فعالان حقوق بشر اروپایی خودشان عقیده داشتند حبس انفرادی بعد از 15 روز یک نوع شکنجه است. ⏰ «جهان آرا»؛ شنبه و دوشنبه هر هفته ساعت ٢٢ 🆔 @ofogh_tv 🆔 @jahanara_ofogh
12.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻نفاق در نقاب بشر 🔸یک نفاق عظیمی همیشه وجود داشته و الان هم وجود دارد... 🔹گزیده‌ای از سخنان رهبر معظم انقلاب در مورد ماهیت حقیقی حقوق بشر غربی 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 238 💠سوره يوسف: آیات 23 الی 30 @ahlolbait_story
4_5870912675189362261.mp3
3.09M
🤝 بر مدار عهد نکاتی پیرامون عهد با امام عصر علیه‌السلام 🎵قسمت هشتم 💚 اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج 💚 🆔 @Gole_Narges_emam_zaman
دختر_شینا قسمت:3⃣3⃣1⃣ دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا اینکه فکر کنند حالا که شوهرم نیست، به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می کشیدم. سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه ها نبود. برای اینکه بچه ها سرما نخورند، توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می کردم. یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت، دیدم پیت تقریباً خالی شده. بچه ها خوابیده بودند. پیت های بیست لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانه ما فاصله زیادی داشت. مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند؛ پیت های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند؛ تا کسی نوبتش جا به جا نشود. پیت های نفتم را گذاشتم آخر صف و ایستادم. هنوز برای مغازه نفت نیامده بود. نیم ساعتی که ایستادم، سرما از نوک انگشت های پایم شروع کرد به بالا آمدن. طوری شد که دندان هایم به هم می خورد. دیدم این طور نمی شود. برگشتم خانه و تا می توانستم جوراب و ژاکت پوشیدم و برگشتم. بچه ها را گذاشته بودم خانه و کسی پیششان نبود تا ظهر چهار پنج دفعه تا خانه رفتم و برگشتم. بعدازظهر بود که نفت به شعبه آمد. یک ساعت بعد نوبتم شد. آن وقت ها توی شعبه های نفت چرخی هایی بودند که پیت های نفت مردم را تا در خانه ها می آوردند. شانس من هیچ کدام از چرخی ها نبودند. یکی از پیت ها را توی شعبه گذاشتم و آن یکی را با هزار مکافات دودستی بلند کردم و هنّ و هن کنان راه افتادم طرف خانه. قسمت :4⃣3⃣1⃣ اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می گذاشتم و نفس تازه می کردم؛ اما آخرهای کار هر پنج قدم می ایستادم. انگشت هایم که بی حس شده بود را ماساژ می دادم و دستم را کاسه می کردم جلوی دهانم. ها می کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله های طبقه اول گذاشتم. وقتی می خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت را که از شعبه بیرون آوردم، دیگر نه نفسی برایم مانده بود، نه رمقی. از سرما داشتم یخ می زدم؛ اما باید هر طور بود پیت نفت را به خانه می رساندم. از یک طرف حواسم پیش بچه ها بود و از طرف دیگر قدرت راه رفتن نداشتم. بالاخره با هر سختی بود، خودم را به خانه رساندم. مکافات بعدی بالا بردن پیت های نفت بود. دلم نمی خواست صاحب خانه متوجه شود و بیاید کمکم. به همین خاطر آرام آرام و بی صدا پیت اولی را از پله ها بالا بردم و نیم ساعت بعد آمدم و پیت دومی را بردم. دیگر داشتم از هوش می رفتم. از خستگی افتادم وسط هال. خدیجه و معصومه با شادی از سر و کولم بالا می رفتند؛ اما آن قدر خسته بودم و دست و پا و کمرم درد می کرد، که نمی توانستم حتی به رویشان بخندم. خداخدا می کردم بچه ها بخوابند تا من هم استراحت بکنم ادامه دارد....