eitaa logo
شهید کمالی
942 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
5.4هزار ویدیو
603 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
خودسازی(انسانهای دو رو) امام صادق(ع): بدانید که خداوند از انسان هایى که دائما رنگ عوض مى کنند نفرت دارد. پس از حق و اهل آن جدا نشوید.امالى مفید/ص137/ح6 بعضی از انسانها افتخار می کنند که با هر کسی می نشینند به رنگ خودش در می آیند، با فرد مذهبی، مذهبی هستند و با غیر مذهبی، مثل خودش و عقیده و مسلک خاصی ندارند. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خانم طناز بحری فوق تخصص خون و سرطان خون که در دانشگاه اراسموس هلند درس خونده ایران رو کشتی نوح می دونن و با همه امکاناتی که در هلند براشون فراهم بود به ایران برگشتند، چون ایشون محجبه هستند، زن موفق ایرانی محسوب نمیشه از دید ززآ ▪️حالا مقایسه کنید با امثال سارا خادم الشریعه 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔴آیا میدانید ۲۹۵ شبکه خارجی علیه جمهوری اسلامی با بودجه میلیارد دلاری فعالیت می‌کنند؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 269 💠سوره نحل: آیات 15 الی 26 @ahlolbait_story
𝓐.𝓜: دختر_شینا ✫⇠قسمت :3⃣3⃣2⃣ آتش دشمن آن قدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمی آمد. به آن هایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمی دانی لحظه آخر چقدر سخت بود؛ وداع با بچه ها، وداع با ستار.» یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: «چه کار می کنی؟! مواظب باش!» زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: «شب عجیبی بود. اروند جزر کامل بود. با حمید حسین زاده دونفری باید برمی گشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوخته ای که به گل نشسته بود. حالا عراقی ها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک می کردند. گلوله های توپ کشتی را سوراخ سوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخ ها خودمان را کشاندیم تو. نزدیک های صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم.» گفتم: «پس دلهره من و مادرت بی خودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی.» انگار توی این دنیا نبود. حرف های من را نمی شنید. حتی سر و صدای بچه ها و شیطنت هایشان حواسش را پرت نمی کرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد می آورد و تعریف می کرد. ✫⇠قسمت :4⃣3⃣2⃣ از صبح چهارم دی توی کشتی بودیم؛ بدون آب و غذا. منتظر شب بودیم تا یک طوری بچه ها را خبر کنیم. شب که شد، من زیرپوشم را درآوردم و طرف بچه های خودمان تکان دادم. اتفاقاً نقشه ام گرفت. بچه های خودی مرا دیدند. گروهی هم برای نجاتمان آمدند، اما آتش دشمن و جریان آب نگذاشت به کشتی نزدیک بشوند. رو کرد به من و گفت: «حسین آقای بادامی را که می شناسی؟!» گفتم: «آره، چطور؟!» گفت: «بنده خدا بلندگویی را گذاشته بود جلوی رود و طوری که صدایش به ما برسد، دعای صباح را می خواند. آنجا که می گوید یا ستارالعیوب، ستار را سه چهار بار تکرار می کرد که بگوید ستار! ما حواسمان به تو است. تو را داریم یک بار هم به ترکی خیلی واضح گفت منتظر باش، شب برای نجاتتان به آب می زنیم.» خندید و گفت: «عراقی ها از صدای بلندگو لجشان گرفته بود. به جان خودت قدم، دوهزار خمپاره را خرج بلندگو کردند تا آن را زدند.» گفتم: «بالاخره چطور نجات پیدا کردی؟!» گفت: «شب ششم دی ماه بود. نیروهای 33 المهدی شیراز به آب زدند. بچه های تیز و فرز و ورزیده ای بودند. آمدند کنار کشتی و با زیرکی نجاتمان دادند.» ✫⇠قسمت :5⃣3⃣2⃣ دوباره خندید و گفت: «بعد از اینکه بچه ها ما را آوردند این طرف آب. تازه عراقی ها شروع کردند به شلیک. ما توی خشکی بودیم و آن ها کشتی را نشانه گرفته بودند.» کمی که گذشت، دست کرد توی جیبش؛ قرآن کوچکی که موقع رفتن توی جیب پیراهنش گذاشته بودم، در آورد و بوسید. گفت:« این را یادگاری نگه دار.» قرآن سوراخ و خونی شده بود. با تعجب پرسیدم:«چرا این طوری شده؟!» دنده را به سختی عوض کرد. انگار دستش نا نداشت. گفت: «اگر این قرآن نبود الان منم پیش ستار بودم. می دانم هر چی بود، عظمت این قرآن بود. تیر از کنار قلبم عبور کرد و از کتفم بیرون آمد. باورت می شود؟!» قرآن را بوسیدم و گفتم:«الهی شکر. الهی صد هزار مرتبه شکر.» زیر چشمی نگاهم کرد و لبخندی زد. بعد ساکت شد و تا همدان دیگر چیزی نگفت؛ اما من یک ریز قرآن را می بوسیدم و خدا را شکر می کردم. همین که به همدان رسیدیم، ما را جلوی در پیاده کرد و رفت و تا شب برنگشت. بچه ها شام خورده بودند و می خواستند بخوابند که آمد؛ با چند بسته پفک و بیسکویت. نشست وسط بچه ها. آن ها را دور و بر خودش جمع کرد. با آن ها بازی می کرد. ✫⇠قسمت :6⃣3⃣2⃣ دانه دانه پفک توی دهانشان می گذاشت. از رفتارش تعجب کرده بودم. انگار این صمد همان صمد صبح یا دیروزی نبود. اخلاق و رفتارش از این رو به آن رو شده بود. سمیه ستار را قلقلک می داد. می بوسید. می خندید و با او بازی می کرد. فردا صبح رفتیم قایش. عصر گفت: «قدم! می خواهم بروم منطقه. می آیی با هم برگردیم همدان؟» گفتم: «تو که می خواهی بروی جبهه، مرا برای چی می خواهی؟! چند روزی پیش صدیقه می مانم و برمی گردم.» گفت: «نه، اگر تو هم بیایی، مادرم شک نمی کند. اما اگر تنهایی بروم، می فهمد می خواهم بروم جبهه. گناه دارد بنده خدا. دل شکسته است.» همان روز عصر دوباره برگشتیم همدان. این بار هم سمیه ستار را با خودمان آوردیم. فردای آن روز صبح زود از خواب بیدار شد. نمازش را خواند و گفت: «قدم! من می روم، مواظب بچه ها باش. به سمیه ستار برس. نگذاری ناراحت شود. تا هر وقت دوست داشت نگهش دار.» گفتم: «کی برمی گردی؟!» گفت: «این بار خیلی زود!»... ادامه دارد....
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 اَلسَّلامُ عَلى أَميرِالْمُؤْمِنينَ عَلِيِّ بْنِ أَبي طالِبٍ الْمَخْصُوصِ بِاُخُوَّتِهِ، سلام بر امير مؤمنان حضرت على فرزند ابو طالب كه برادرى پيامبر ويژۀ او شد؛ اَلسَّلامُ عَلى فاطِمَةَ الزَّهْراءِ ابْنَتِهِ، سلام بر حضرت فاطمۀ زهرا، دختر رسول خدا؛ اَلسَّلامُ عَلى أَبي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ وَصِيِّ أَبيهِ وَخَليفَتِهِ، سلام بر حضرت ابو محمّد امام حسن كه وصىّ پدرش و جانشين او بود. (ڪپے‌ مجازاست بہ‌شرط صلوات برای تعجیل در ظہوࢪوسلامتی امام زمان به نیابت ازشهداواموات) 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ الَّذي سَمَحَتْ نَفْسُهُ بِمُهْجَتِهِ، سلام بر امام حسين كه نفسش بزرگوارى نمود با ريختن خون او (در راه خدا)؛ اَلسَّلامُ عَلى مَنْ أَطاعَ اللَّهَ في سِرِّهِ وَعَلانِيَتِهِ، سلام بر كسى كه خدا را در پنهان و آشكارا فرمانبردارى كرد؛ اَلسَّلامُ عَلى مَنْ جَعَلَ اللَّهُ الشِّفاءَ في تُرْبَتِهِ، سلام بر كسى كه خداوند شفا را در خاك قبرش قرار داد. (ڪپے‌ مجازاست بہ‌شرط صلوات برای تعجیل در ظہوࢪوسلامتی امام زمان به نیابت ازشهداواموات)
اردوی جهادی یک روزه حلقه صالحین شهیدخواجه با موضوع پیاده‌روی و پاکسازی محوطه گلزار شهدای گمنام ونشیت بصیرتی با موضوع عفاف و حجاب و برگزاری زیارت عاشورا با حضور متربیان و مادرانشان پایگاه حضرت معصومه(س) حوزه سردارهمدانی
رهبر انقلاب در دیدار کارکنان و خانواده‌های ناوگروه ۸۶ : کاری که شما انجام دادید یک افتخار بزرگ بود/ ۳ اقیانوس را درنوردیدید و سرافراز به میهن بازگشتید/ شما نشان دادید اینکه میگویند ما اجازه نمیدهیم فلان کشتی‌ها از فلان تنگه‌ها عبور کنند غلط زیادی است/ محرم امسال پرشورتر از سال‌های گذشته بود؛ درست نقطه مقابل خواست دشمن