eitaa logo
شهید کمالی
933 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
599 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 📝 سازمان ملل: تعداد کوکانی که طی یک هفته اخیر در غزه قربانی شدند، با تعداد کودکانی که طی ٢ سال در اوکراین کشته شدند، برابر است. 🍃🌹🍃 | 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
❤️همیشه دلخوریها رو به موقع بگین. حرفای خود را با کلام منتقل کنین نه با رفتار. از کلام همون برداشت میشه که میگین، ولی از رفتار هزاران برداشت ...👍 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
یادواره سرداران و ۵۸ شهید شهر گرمه و دو شهید جاویدالاثر با سخنرانی سردار سرتیپ دوم پاسدار یدالله جوانی معاون سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مداحی حاج مصطفی محمدنیا زمان : پنج شنبه ۲۷ مهر ماه همزمان با نماز مغرب و عشاء مکان : مسجد جامع شهر گرمه ( در ضمن جهت عطر افشانی مزار مطهر شهدا ساعت ۱۶ روز پنج شنبه از مقابل مسجد جامع گرمه به سوی گلزار شهدا رهسپار خواهیم شد . ) ستاد یادواره شهدای شهر گرمه (دارالشهدا)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 339 💠سوره حج: آیات 56 الی 64 @ahlolbait_story
یوزارسیف قسمت 103 بابا هم از سرکار آمد و وقتی پدر یوسف را دید و داستانش را شنید ،خدا را شکر کرد که بالاخره این پدر و پسر بعداز سالها جدایی مثل حضرت یوسف و پدر بزرگوارش به هم می‌رسند .گرچه دوست داشتم پدر یوسف را ببرم بالا خونه خودم وپذیزایی کنم اما با اصرار پدر وما رم خونه بابا موندیم،ازصبح تا شب از شب تا سحر مدام یوسف را میگرفتم اما باز هم در دسترس نبود... آخه سابقه نداشت یوسف حتی زمانی که درگیر عملیات بود اینهمه مدت مرا از خودش بی خبر بذاره دلم به تلاطمی عجیب بود و انگار خبر از وقایعی هول انگیز میداد. صبح زود بود وبا صدای صحبت کردن پدرم واقای سبحانی از عالم دلشوره بیرون آمدم رو انداز بچه ها را صاف کردم واماده بیرون رفتن از اتاق میشدم که با صدای زنگ در خانه بر جای خود میخکوب شدم... یعنی کی میتونه باشه؟این وقت صبح سابقه نداشت که.. برگشتم وچادرم را سر کردم وهمزمان صدای باز شدن در هال اومد وپشت سرش... ادامه دارد... یوزارسیف قسمت پایانی: هنوز پام را از در بیرون نگذاشته بودم که صدای سمیه را درحالیکه انگاراصلا متوجه اطرافش نبود بغض داشت,روبه مادرم میگفت بلند شد: وای خاله....دلم نیومد که زنگ خونه زری را بزنم,اخه خبر دادند یوزارسیفش داره میاد....اما اینبار بی سر......وغش رفت از گریه وصدای علیرضا بود که بلند شد,سمیه جان کنترل کن الان صدا میره بالا.... دیگه حال خودم را نمیفهمیدم این چی داشت میگفت؟!! یوسف...یوسف....وای پدرش.... همه چی را داره میشنوه.... با پاهای لرزان وارد هال شدم,سمیه تا چشمش بهم افتاد زد تو سرش...دنیا دور سرم داشت میچرخید....همه جا تاریک تاریک شد,اخه یوزارسیف من رفته بود ,تنها پریده بود ,دیگه چیزی نفهمیدم..... اره یوزارسیف بی صدا پرواز کرد حتی صبر نکرد تا بعداز سالها پدرش را ببینه یا بهتر بگم پدرش یوسف گمگشته اش را ببینه... پدر یوسف ، تصمیم گرفت ,یوسف را به افغانستان ببره وتوشهر خودش دفن کند ومن ,انصاف نمیدیدم که بااین تصمیم مخالفت کنم ,اخه یوسف کل عمرش را در غربت بود الان چه خوب که در دیار خودش آرام گیرد.... بچه ها راسپردم به سمیه وبعداز مراسم تشییع درایران وزیارت یوسفم در مشهد راهی افغانستان شدیم... حالا روی اسمان سوار هواپیما یک تابوت بین من ویک پدر درد کشیده...بوی گل میداد...یوسف به قول خودش وفا کرد وداشت من را میبرد سفر ماه عسل ,اینبار به دیار خودش ,به سرزمین ظلم کشیده ی افغانستان ,به خودم جرات دادم ارام روی تابوت را زدم کنا بند کفن یوزارسیفم را بازکردم وخواستم مثل حضرت زینب س بوسه بر رگ بریده بزنم،تن بی سر را که دیدم,گلوی بریده که پیش چشمم امد...رگهای خونین که تونگاهم نشست,نتونستم....نتونستم....از حال رفتم وگفتم قربان صبر عظیمت یا زینب س.... داشتم قالب تهی میکردم,انگار روحم داشت از تنم جدا میشد،یک باره احساس کردم سرم روی سینه ی یک بانوی مکرمه ومعظمه است,آروم شدم,آرام,آرام.......بوی گل وگلاب بوی سیب ناب درفضا,پیچید.. ناگاه صحنه ها جلوی چشمم جان گرفت...من.....کربلا....بالای سر حضرت عباس س.....آری این تعبیر خواب چندین سال پیش من بود وابوالفضل من,فدای حریم حضرت زینب س شد... واین قصه هر روز وهر روز تکرار میشود تا قایم آل محمد(ص) از راه برسد و اگر از این شیر زنان بپرسید(درفرجام عشقتان چه دیدید؟؟) بی شک خواهند گفت:(ما رأیت إلا جمیلا......) به امید ظهور حضرتش وپایان یافتن تمام ظلمها ونابودی تمام ظالمین...التماس دعا <پایان> نویسنده.....حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂وقتی جنازه‌های بی‌جان نوزادان و زنان و پیران و جوانان را افتاده بر زمین می‌بینیم و عکس جوی جاری خون در مردمک چشمانمان می‌افتد، یاد تو می‌افتیم و آمدنت. این روزها چقدر احساس نیاز می‌کنیم به آمدن یک منتقم! 🍂ما هر چه قدر هم که انتقام خون این مظلومان را بگیریم، دلمان به اندازۀ انتقام گرفتن تو از این ظالمان آرام نمی‌گیرد. 🍂 تو که بیایی، ریشۀ ظلم را می‌کَنی و تنها با ریشه‌کَن شدن ظلم است که دل‌ها تسکین می‌یابد. 🍂کی می‌آیی آقا؟! بگو تا کی باید داغ بر دلمان بنشیند؟! 🍂بیا آقا! برای خاطر دل‌های پر از درد مظلومان هم که شده، بیا آقا!