هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 351
💠سوره نور: آیات 11 الی 20
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
د، سحر کنار الی ایستاد، الی نگاهی به اطراف کرد و گفت: این یه فرودگاه تاریخ گذشته است...خدا کنه هواپیمایی که می خوان با اون به این سفره خاطره انگیز بسپارمون ،مستعمل نباشه و با این حرف خنده ریزی کرد.
سحر هر چه که در این فرار مهلکانه ، جلوتر میرفت ترسش بیشتر میشد.
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
𝓐.𝓜:
زن، زندگی، آزادی
یک هفته از مستقر شدنمان در استانبول میگذشت، یک هفته ای که در خفا گذشت و ما حق بیرون رفتن از خانه را نداشتیم، انگار ما اسیری در بند بودیم ، اسیری که از ماهیت زندان بانشان چیزی نمی دانستند، فقط نام جولیا برای هر چهار نفرمان آشنا بود.
درست سه روز از آمدن ما گذشته بود که سه دختر وچند پسر به ما اضافه شد.
پسرها را به خوابگاه پسران که ساختمانی کوچک تر بود و روی حیاط روبه روی ساختمان ما میشد بردند ، مثل اینکه اینها از ما مسلمان تر بودند و قانون های اسلامی را سخت تر از ما رعایت می کردند.
در برخوردی که با دخترها داشتیم، متوجه شدیم که آنها اصلا ایرانی نیستند، من از لهجه های عربی چیزی سر درنمی آوردم، اما الی که واقعا باهوش بود، با اطمینان میگفت که اینها از دختران فلسطینی هستند،حالا چرا به اینجا منتقل شدند؟ نمی دانیم..
امروز بعد از یک هفته بی خبری، به ما اطلاع دادند که ساعت ۱۲ شب، با هواپیمایی که واقعا نمی دانیم از کجا پرواز میکرد و چه نوع هواپیمایی بود به سمت مقصد اصلی یعنی انگلیس پرواز می کردیم.
حالا دیگه اون کورسو نور امیدی هم که به بازگشت به وطن داشتم ،خاموش شده بود.
من هنوز به مقصد نرسیده، پشیمان شده بودم و یک حسی درونم به من تلنگر میزد که این راه، تو را به قهقرا می کشد، اما نه راه پس داشتم و نه راه پیش...
سحر غوطه ور در افکارش بود که درب حمام باز شد و الی درحالیکه با حوله ای صورتی رنگ موهایش را بالای سرش نگه داشته بود گفت: آخی...چسپید...و بعد چشمکی به سحر زد و گفت: تو هم برو یه دوش بگیر،معلوم نیست اونجایی که میریم ،همچی ساختمان مجلل و حمام خوشگلی در اختیارمون قرار بدن...برو حالش را ببر..
سحر تکانی به خود داد وگفت: اصلا حالش را ندارم یه حسی دارم که...
الی همانطور که سرش را تکان میداد گفت: قراره نیست از احساساتت بگی، پاشو دو سه ساعت دیگه پرواز داریم...پاشو تمام افکار منفی را از خودت دور کن...ببینم چمدانت را بستی؟
سحر اوفی کرد و همانطور که روی تخت مینشست گفت: مگه اصلا چمدونم را باز کرده بودم که ببندم؟!
دو تا تیکه لباس بود که گذاشتم داخلش..
گوشی و ساعتم هم که ندادن...
یعنی واقعا دیگه هیچ وقت به ما موبایلامون نمیدن؟؟
آخه مگه اسیرشونیم؟!
الی به طرف آینهٔ قدی که کنار در ورودی داخل دیوار تعبیه شده بود رفت و همانطور که خودش را توی آینه برانداز میکرد گفت: برو دوش بگیر، به این چیزا هم فکر نکن...باید به آینده امیدوار بود..
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
زن، زندگی، آزادی
بالاخره انتظار به سر رسید، دخترها سوار همان ماشینی که روز اول انها را آورده بود، به طرف فرودگاه حرکت کردند.
با اینکه شب بود اما شهر استانبول چون روز میدرخشید و انگار جایی که دخترها ساکن شده بودند جز طبقهٔ متمول ترکیه بود، سارینا که کنار سحر نشسته بود، سرش را پایین آورد و همانطور که دستش را جلوی دهانش میگرفت رو به نازگل که طرف دیگه سحر نشسته بود و با او خیلی صمیمی بود کرد و گفت: حالا این چند روز که ما حکم اسیرها را داشتیم، خدا را شکر امشب، فرودگاه بزرگ استانبول را میبینیم
نازگل ،خندهٔ ریزی کرد وگفت: برا همین کشف حجاب کردیم و لچک از سر برداشتیم دیگه و سارینا لبخندی زد و گفت: آره...لامصب یک ساعت فقط سشوار موهام طول کشید و بعد رو به سحر گفت : قشنگ شدم؟
سحر لبخند کمرنگی زد و گفت: آره قشنگ شدی و بعد در عالم افکارش غرق شد...
سحر توی این یک هفته ،مدام فکر خانواده اش بود،الان مادرش چکار می کرد؟باباش...خواهرش...وای عمه و پسرش و...
و وقتی که به حماقتی که کرده بود می اندیشید، حس بدی به او دست میداد.
سحر در دنیای خودش بود که با صدای سارینا به خودش اومد: انگار داریم از شهر خارج میشیم.
الی که حرف سارینا را شنید گفت: نکنه میخوای فرودگاه داخل شهر باشه هااا..
سارینا که سرخوش تر از همیشه بود خنده اش بلندتر شد با سادگی بچگانه ای گفت: خوب...خوب من تا حالا هواپیما سوار نشدم...
اصلا تو شهر ما به غیر از اتوبوس ، هیچی نیست نه قطار و نه هواپیما...
الان تجربه یه سفر دریایی را هم دارم
الی قهقه ای زد و گفت: اونم چه سفر دریایی!! مگه گذاشتن از اون قوطی کبریتی که داخلش بودیم خارج بشیم؟ سفر دریایی که از دریاش بوش را و از کشتیش فقط حرکاتش را حس کردیم.
ماشین به پیش میرفت و اینبار داخل کوره راهی شد که اصلا به راه بین المللی فرودگاه شباهتی نداشت.
دیگه همه داشتن نگران میشدند ، حتی الی که دختری شوخ و شنگ بود هم اینقدر به فکر رفته بود که صدایش درنمی آمد و با ترس اطرافش را نگاه می کرد، در همین حین از پیچ باریکی گذشتیم و چند تا نور ضعیف پیش رویمان قرار گرفت.
راننده از آینه بغل ماشین نگاه کرد تا ببیند بقیهٔ ماشین ها پشت سرش هستند و بعد با آرامش به رفتنش ادامه داد.
بالاخره بعد از دقایقی به جایی رسیدیم که ما فکر میکردیم فرودگاه استانبول باید باشد.
از ماشین پیاده شدن
🇮🇷🇵🇸
🖼 داروی ایرانی در ۴ قاره جهان
🍃🌹🍃
🔸عرصه صادرات داروها و تجهیزات تولید دارو در ایران رشد قابل توجهی داشته است؛ بهطوری که امروزه کلی از کشورهای جهان مشتری داروهای ما هستند.
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🌹هفته بسیج دانش آموزی و یاد و خاطره شهید محمد حسین فهمیده و ٣٦٠٠٠ شهید دانش آموز را گرامی می داریم.
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
⭕️وقتی جنگنده از شماست، بمب فسفری از شماست، مرکاوا از شماست، موشک از شماست، تجهیزات آمریکا و انگلیس و فرانسه و آلمان با شماست ولی سه هفته است که پشت دروازههای غزهی مظلوم و خرابه گیر کردید؛
یعنی خدا با شما نیست!🤌
#طوفان_الأقصی
📸تداوم کاهش تورم سالانه و نقطه به نقطه
🔹مرکز آمار گزارش تورم مهر ماه ۱۴۰۲ را منتشر کرد. طبق این گزارش، تورم سالانه از ۴۶.۱ درصد در شهریور به ۴۵.۵ درصد در مهر ماه کاهش یافته است. همچنین تورم نقطه به نقطه از ۳۹.۵ در شهریور به ۳۹.۲ درصد در مهر ماه کاهش یافته است. در این میان البته تورم ماهانه از ۲ درصد در شهریور به ۲.۳ درصد در مهر ماه افزایش یافته است.
🔹بررسی جزئیات تورم ماهانه نشان میدهد علت اصلی رشد تورم در مهر ماه، رشد شدید تورم بخش آموزش بوده است؛ اتفاقی که در نخستین ماه شروع فصل آموزش عمومی و آموزش عالی رخ داده است.
🔹همچنین تورم ماهانه خوراکی در مهر ماه به ۰.۵ درصد کاهش یافته که کمترین رقم در ۱۰ ماه اخیر به شمار میرود.
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
💯۲۰ عنوان برنامه به مناسبت هفته بسیج دانش آموزی در استان اجرا می شود
♦️مسوول سازمان بسیج دانشآموزی سپاه خراسان شمالی از اجرای بیش از ۲۰ عنوان برنامه طی هفته بسیج دانش آموزی در این استان خبر داد.
لینک خبر🔻🔻🔻🔻
basijnews.ir/fa/news/9550126
┄┅┅┅┅❀💠﷽💠❀┅┅┅┅┄
🌍#خبرگزاری_بسیج_بجنورد
✅👉 @Basijnewsir_bojnourd
⭕️ ظرفیتهای "ظریف"🤣😂😂
😳سیدحسن خمینی مدعی شده که؛ "باید از ظرفیت محمدجواد ظریف و محمدخاتمی بهره جُست!!!
■ظرفیت تولید فتنه توسط خاتمی
■ظرفیت انحلال صنعت هستهای و
■ظرفیت تلاش برای انحلال صنعت موشکی توسط ظریف
■ ظرفیت انحلال نیروهای مسلح توسط اون ام الفساد مغروق را اضافه کنید به ظرفیتهای بالا 🤣😅😅😅😅😂😂
خداوکیلی مملکت قِصر در رف عَ دس ایناااا🔺😅🤣
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ۸۳۰۶ شهید در ۲۴ روز/ ۳۴۵۷ کودک هستند
🔻 وزارت بهداشت فلسطین ظهر امروز اعلام کرد که تعداد شهدای حملات جنایتکارانه ارتش رژیم صهیونیستی به غزه از ۲۴ روز پیش تاکنون به ۸۳۰۶ نفر افزایش یافت که ۳۴۵۷ نفر از آنها کودک و ۲۱۳۶ نفر زن هستند. شمار مجروحان نیز به ۲۱۰۴۸ نفر رسید.
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔴💭 #توئیت صدور گواهی شهادت قبل از گواهی ولادت
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 اجلاسیه شهدای وحدت
🌹 یادواره سردار شهید رجبعلی محمدزاده
🌷 ویادبود شهدای غزه
⏰ زمان:سه شنبه ۹آبانماه ۱۴۰۲_ساعت ۸صبح
📌 مکان :بجنورد_مصلی بزرگ امام خمینی (ره)
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
14020806_43726_192k.mp3
1.98M
🔺حضرت آیتالله خامنهای: «ضربهای که در این حادثه، در این حملهی رزمندگان فلسطینی به رژیم غاصب وارد شد، یک ضربهی تعیینکننده است؛ تا کنون چنین ضربهای به این رژیم وارد نشده و همینطور که ما اوّل هم عرض کردیم، قابل ترمیم نیست؛ هر چه میگذرد، بیشتر معلوم میشود که قابل ترمیم نیست. اینکه شما مشاهده میکنید که رئیسجمهور آمریکا، رؤسای کشورهای ظالم و شرور [از قبیل] انگلیس، فرانسه و آلمان، پیدرپی خودشان را میرسانند آنجا، برای چیست؟ چون میبینند دارد متلاشی میشود، میبینند دارد نابود میشود؛ این را میفهمند، [لذا] خودشان را میرسانند که از نابودی جلوگیری کنند. اگر خطر تلاشی و نابودی رژیم غاصب را تهدید نمیکرد، این اشرار عالم خودشان را محتاج نمیدیدند که مرتّب پشت سر هم بیایند آنجا اظهار همبستگی کنند؛ این نشاندهندهی آن است که ضربه، ضربهی بسیار محکم و تعیینکنندهای بوده.» ۱۴۰۲/۰۸/۰۳
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
یک توصیهی مهمّ من به همهی کسانی که توانایی سخن گفتن با مردم را دارند و رسانه در اختیارشان است ــ چه در فضای مجازی، چه در مطبوعات، چه در صدا و سیما ــ امیدآفرینی است. دشمن سعی میکند جوانهای ما را ناامید کند؛ ما باید متقابلاً امیدآفرینی کنیم. مسائل امیدزا در کشور کم نیست... همه موظّفند امیدآفرینی کنند؛ این را جدّی بگیرید. امیدآفرینی، خودفریبی نیست. بعضیها خیال میکنند امیدآفرینی پنهان کردن ضعفها است، خودفریبی است؛ نه، ضعفها هم باید بیان بشود، اشکالی ندارد؛ امّا در کنار بیان ضعفها بایستی امیدآفرینی هم بشود، آینده و افق روشن در مقابل چشم قرار بگیرد و نشان داده بشود. وضع ما بحمدالله وضع خوبی است. ما امروز باید این آیهی شریفه را در نظر بگیریم: «وَ لا تَهِنوا»، سست نشوید، «وَ لا تَحزَنوا»، اندوهگین نشوید، «وَ اَنتُمُ الاَعلَون»، شما برترین هستید، «اِن کُنتُم مُؤمِنین»؛ ایمان شما موجب علوّ شما است، موجب برتری شما است. درست عکس وضعیّت ما را امروز در این منطقه، دشمن سرسخت ما یعنی دولت آمریکا دارد. ما میدانیم در منطقه چه کار داریم میکنیم؛ سیاستمان روشن است، راهمان روشن است. آمریکاییها متحیّرند که در منطقه بمانند یا از منطقه بروند؛ اگر بمانند، نفرت ملّتها از آنها روزبهروز بیشتر میشود... خدا را شکر میکنیم بر اینکه راه ما روشن است، بصیرت ما برجا است، گامهای ما بحمدالله محکم و استوار است و دشمن ما دچار ضعف است.۱۴۰۲/۰۱/۰۱
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 352
💠سوره نور: آیات 21 الی 27
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
زن، زندگی، آزادی
زمان می گذشت و میگذشت، سحر که با سوار شدن بر هواپیما، مرغ روحش را به آسمان ایران فرستاده بود، چشمهایش را روی هم آورد..گاهی با تکانی و صدایی از عالم خواب بیرون میشد اما بازهم پلک هایش سنگین بود.
نفهمید چه شد که خوابی سنگین او را ربود و وقتی بیدار شد که مژدهٔ رسیدن به مقصد را به او دادند.
همهٔ مسافران که انگار بزرگترینشان سحر و الی و.. بودند پیاده شدند.
دختر بچه ها، بدون اینکه چمدان یا حتی ساکی کوچک داشته باشند، در یک صف ایستاده بودند.
انگار آفتاب تازه سر زده بود و کاملا مشخص بود ،باز هم در فرودگاهی متروکه به زمین نشسته اند.
گویا سحر و همراهانش فراموش شده ای در این دنیای بی سروته بودند و میبایست در جاهای فراموش شده آمد و شد کنند.
سحر دستهٔ چمدانش را محکم در دست فشرد و با نگاهش به دنبال الی بود و سرانجام او را در کنار دختری چشم عسلی که بیش از پنج سال نداشت، دید.
سحر نزدیک الی شد و متوجه شد الی با دخترک صحبت میکنه.
سحر به بازوی الی زد،الی ناخوداگاه یکه ای خورد و رو به سحر گفت: چی شده؟! بعد دختر را به سحر نشون داد و گفت: این دختر خوشگل چشم عسلی اسمش زهراست..
سحر با تعجب نگاهی به زهرا و نگاهی به الی کرد وگفت: این..این دختر ایرانی هست؟
الی دستی به گونهٔ سرخ و سفید زهرا کشید وگفت: نه این یه دختر فلسطینی هست..
سحر باز با تعجبی در کلامش گفت:مگه تو عربی بلدی؟! چرا تا الان رو نکردی؟
الی خنده ریزی کرد وگفت: عربی که بلد نیستم اما دست و پا شکسته یه چیزایی میفهمم..
سحر نگاهی به زهرا کرد وگفت:ازش بپرس برا چی اینجاست؟! اصلا بچه به این کوچکی چرا باید تنها سفر کنه؟!
الی آه کوتاهی کشید وگفت: خوب معلومه...دزدیدنش...مثل من ...مثل تو..
سحر که انگار سطل آب سری بر سرش ریخته باشند گفت: دزدیدن؟...مثل من و تو؟!
یعنی واقعا فکر میکنی من و تو را دزدیدن؟! آخه ما به چه دردشون میخوریم؟! نابغه ایم؟! مخترعیم؟ کاشفیم؟!چی میگی برا خودت الی؟
تو رو خدا اینقدر دل منو نلرزون..
الی خیره به جمع پیش رویش گفت : اگر ندزدیدن ...اگر ما اسیر اینا نیستیم،این رفتار و حرکات، اینهمه محافظه کاری برای چیه؟؟
سحر با لکنت گفت: خو..خو..معلومه برای اینکه ما غیر قانونی داریم وارد یه جا دیگه میشیم..
الی سری تکون داد و گفت: فکر میکنی براشون کاری داره برای این چند نفر پاس و مدارک جور کنن؟! نه عزیز من ،یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست، اینا ما را برای اهدافی میخوان که به صلاحشون نیست هیچ کس بفهمه ما با لندن وارد شدیم...
سحر مثل همیشه که استرسش میگرفت شروع به جوییدن لب پایینش کرد که در همین حین قطار ماشین های مشکی با شیشه های دودی رسید و میبایست دوباره رهسپار خانه ای مبهم و مرموز شوند.
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
زن ،زندگی، آزادی
ماشین ها به ترتیب ایستادند، از ماشین اول سه تا خانم پیاده شدند، یکی با قد بلند و دوتا هم متوسط، هر سه مانند کارمندان یک ادارهٔ به خصوص کت و دامن سورمه ای رنگ با پیراهن سفید پوشیده بودند.
خانم ها به طرف جمع پیش رو آمدند، لیست های کاغذی در دست داشتند و از روی هر لیست اسامی افراد را می خواندند.
کل جمع را به سه گروه تقسیم کردند و هر خانم اسامی مربوط به خودش را می خواند و افرادی که نام می برد، پشت سرش قرار می گرفتند.
هنوز اسم الی و سحر را نخوانده بودند، الی نزدیک سحر شد و آهسته در گوشش زمزمه کرد: احتمالا ما را از هم جدا می کنند و هر کدام باید کار به خصوصی براشون انجام بدیم، موبایل و... هم نداریم، امکان داره دیگه هیچ وقت همدیگه را نبینیم..
سحر با شنیدن این حرف لرزه به اندامش افتاد وگفت: پس...پس من چکار کنم؟! الی من می خوام با تو بیام.
الی نگاهی به آسمان کرد و همانطور که دست سحر را در دستش میگرفت گفت: انتخاب با ما نیست که...اما امیدت به خدا باشه و بعد چیزی را در مشت سحر جای داد و گفت، اینو از خودت جدا نکن...به هیچ وجه نگذار کسی از وجودش با خبر بشه...اگر باز بازرسیت کردن یه جوری که به عقل میرسه پنهانش کن ، بازم میگم به هیچ وجه از خودت جداش نکن..
سحر که با تعجب حرفهای الی را گوش میکرد، آهسته مشتش را باز کرد و تا چشمش به یکی از دوقلبی که قبلا به زنجیر یادگاری از مادر الی افتاد گفت:اوه نه!! این یادگار مادرت هست..نمی تونم قبول کنم، بعدم این قلب کوچولو چه کمکی به من میکنه؟! فک میکنی روزی بتونم بفروشمش و..
الی به میان حرف سحر پرید و گفت: وقت نیست، چونه نزن، اینا دو تا قلب بودن، یکیش را من دارم...من به معجزهٔ این قلبها ایمان دارم...تو هم باور کن که میتونه معجزه کنه..
سحر مشتش را بهم فشرد و روی قلبش گذاشت و زیر لب از خدا کمک خواست.
در همین حین یکی از خانم ها اسم الی را خواند...
الی همانطور که به طرف اون خانم میرفت با اشاره به سحر فهماند که مراقب اون قلب کوچولو باشد.
بالاخره هر گروه مشخص شد، الی به همراه چند دختر و پسر که توی یک رنج سن
ی بودند با همون خانم قد بلند به سمت ماشینی رفتند.
سارینا و نازگل هم انگار توی یه گروه بودند و با چند تا دختر و پسر دیگه همراه شدند.
و سحر ماند و چهار دختر بچه کوچک که یکیشون همون زهرا کوچولو بود و خیلی عجیب بود که گروه سحر ،بزرگترینشان سحر بود و بقیه کودک بودند و البته همه شان دختر بودند و پسری در این گروه نبود.
سحر که بغض گلویش را می فشرد با تکان دادن دست از الی و سارینا و نازگل خدا حافظی کرد و به سمت ماشینی رفتند که به طرفش هدایت میشدند.
زهرا کوچولو خودش را به سحر چسپانده بود، انگار که سحر خواهر و مادر و همه کس این دخترک بود و در غوغای احساسات بد، این چسپیدن زهرا حس خوبی به سحر میداد .
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
👈هم اکنون
اجلاسیه شهدای وحدت
یادواره سردار شهید رجبعلی محمد زاده و یادبود شهدای غزه
❗️مصلی بزرگ امام خمینی(ره)شهرستان بجنورد با حضور اقشار مختلف مردم
#ثامن_خراسان_شمالی
#طوفان_الاقصی
#غزه
#شهدای_وحدت
میدانی در شهر بجنورد امروز (سه شنبه) به طور رسمی با حضور مسوولان خراسان شمالی به نام سردار شهید «رجبعلی محمدزاده»
این میدان در ورودی غربی بجنورد از سمت شمال واقع شده است و به منظور زنده نگداشتن یاد، نام و تکریم رشادتهای پر افتخار سردار شهید «رجبعلی محمدزاده» نامگذاری و از تابلوی این میدان رونمایی شد.
در این آیین خانواده سردار شهید محمد زاده،سرهنگ پاسدار محمد براتی جانشین فرمانده سپاه در بسیج اقشار، فرماندار بجنورد،سرهنگ پاسدار ریحانی فرمانده سپاه بجنورد، شهردار و جمعی از اعضای شورای اسلامی این شهر حضور داشتند.
#ثامن_خراسان_شمالی