🌹اکنون که عمرمان به دنیا باقی بود
🌙وسعادت درک ماه ضیافت الهی روزیمان شد
❤️بیاییم از صمیم قلب و با تمام وجود تصمیم بگیریم
که در این ماه لحظه ای از سفره دار و میزبانمان غافل نباشیم و رمضانمان مهدوی باشد
✅ در این ماه همگی عهد ببندیم
⛔️۱-خود داری و دوریمان فقط از خوردن و آشامیدن نباشد نه فقط روزه ی شکم
بلکه چشم و گوش و زبان و تمام وجودمان روزه دار و باحساسیت کامل از جمیع محرمات دوری کنیم همانطور ثواب در این ماه مضاعف گناه و معصیت در این ماه هزاران برابر باعث سقوط و شقاوت است.
🤲۲- وعده ی الهی بر استجابت دعای لحظه ی افطار است.
لحظه ی افطار اول امام زمان ارواحنافداه را صدا بزنیم و برای فرجش دعا کنیم
افطارمان اول ذکر اللهم عجل لولیک الفرج باشد ..
قدر خود را بدانیم (دعاکم فیه مستجاب)
👹۳-اکنون که شیطان در غل و زنجیر است و توفیق سحرخیزی در این ماه نصیبمان شده است هر روز با خواندن دعای عهد تصمیم بگیریم حداقل یک اربعین دعای عهد را در نامه ی عمل و طومار زندگیمان قرار دهیم
📖۴- یک آیه ثواب ختم قرآن دارد مبادا قرآن ناطق را فراموش کنیم
بیایید ثواب ختم قرآنمان را نذر ظهور و فرج مولای غریبمان کنیم
🌈۵-حداقل روزانه صدوده صلوات را به نیت تعجیل در ظهور بر لبانمان زمزمه کنیم
🍽۶-اگر اطعام دادن در این ماه سبب رهای از آتش جهنم می شود
پس هر کسی که افطاری می دهد
وکمک به مستمندان را فقط به نیت نجات و رهای از دوران غیبت و ظهور حضرت باشد.
🧕۷- مادرانی که با لبان روزه سفره ی افطار را مهیا می کنند بر کسانی که بر سفره افطار جمع می شوند بگویند که ثواب این سفره نذر فرج مولاست
نه فقط خودشان نیت کنند به روزه داران بر سر سفره افطار نیز بگویند
🌎۸-ساعتها بهترین ساعات، روزها بهترین روزه و شبهایش بهترین شبهاست
صاحب الزمان یعنی صاحب تمام این لحظات خوب بنگریم چقدر،، چگونه ،،در کجا ،،با چه کسانی به یاد حضرتیم
شقی و بدبخت کسیست که این لحظات بگذرد و همان حال و هوا
همان غفلت و بی دردی از فراق مولا ........
و خوشا بسعادت کسی که در این لحظات ملکوتی به ملکوت عالم هستی خودش را نزدیک و نزدیکتر کند
باور کنیم او به ما نزدیکتر از هر کسیست و ما از او دور و غافلیم
9_ دعای بسیار با عظمت افتتاح، بهترین رزق و عنایت خاص امام زمان ارواحنافداه به همه ی شیعیان و مهمانان ضیافت الهی..
پیام مهم این دعا،، سی شب شکایت به درگاه خدا از غیبت طولانی مولا، که بالاترین اطعام ضیافت الهیست..
🕋خدایا تو را به لبان روزه دار امام زمان ارواحنافداه قسم می دهیم قلب همه ی شیعیان ..روزه داران ...و مستضعفان در عالم هستی را متوجه مصلح آخر الزمان بگردان
🤲و با ظهورش به همه ی جهالت ها... بدبختی ها..ظلم ها ..گناهان.. و دوران ظلمانی غیبت پایان بده.
#لبیکیامهدی
#اللهمعجللولیکالفرج
🔰 چه خوش است حال عشاق در این شب اول #ماه_رمضان
👌میگم خوش به حال عاشقانی که از الان دارن تدارک می بینند برای طی مراحل رشد معنوی در این ماه ، میخوای بدونی چه کار ⁉️
1️⃣ در این ساعات پایانی #ماه_شعبان مدام دارن #استغفار می فرستند و #صلوات و با این دو ذکر ارزشمند این ماه را بدرقه می کنند ، آخه ماه عزیزیه ، باید به نحو احسن بدرقه بشه و فردای قیامات شفیع ما باشه.
2️⃣ بعدش آماده میشن که بعد اذان مغرب که وارد ماه جدید میشیم، #غسل_شب_اول_ماه رو انجام بدن تا پاکیزه وارد #ماه_رمضان بشن و البته اونهایی که زرنگ تر هستن نیت غسل توبه هم میکنن تا از نظر معنوی هم پاک بشن.
3️⃣اما اونهایی که زرنگ تر هستن ، یه کار دیگه هم میکنن ، واقعا چقدر زرنگن ، من و شمام زرنگ باشیم ، باشه⁉️ یعنی چیکار کنیم⁉️ 👈 اونهایی که عاشق تر هستند و دوست دارند حرمت ماه خدا را بیشتر حفظ کنند و پاکیزه وارد مهمانی بشن ، #نماز_توبه هم می خوانند ، همان نماز 4 رکعتی معروف که در یک شنبه های ماه ذی القعده خوانده می شود که در حقیقت برای هر ماه و هر زمانی هست و می شود خواند. چون این نماز واقعا انسانهایی که قصد جدی توبه دارند را پاک می کند 👌
👆👆 بعد این نماز حواست باشه عزیزم ، تو که دوست داری خدا همه گناهانت رو ببخشه ، تو هم به خدا بگو همه کسانی که بهت ظلم کردن اما از کار خودشون پشیمون شدن رو بخشیدی، آره ،ببخش تا بخشیده بشی ، احسنت 👌
4️⃣بعدش میرن نمازی که در هر شب ماه مبارک می خوانند رو در یک برگه می نویسن و در #سجاده خودشون میگذارن تا فراموش نکنن و هر شب بخونن، کدون نماز رو میگی حاجی⁉️
👌 همون نمازی که بعد سلام سه بار میگی :سُبْحانَ مَنْ هُوَ حَفيظٌ لايَغْفُلُ .... " به مفاتیح رجوع کن عزیز جان ، نوشته
5️⃣هم صدقه روز اول ماه رو میدن و هم امشب هم صدقه کنار میذارن تا ثواب شب اول رو هم درک کنن 👌
6️⃣ با خانواده هماهنگ میکنن که سحرها کمی زودتر بیدار بشن که به ثواب #نماز_شب و #قرآن_در_سحر هم برسن .
راستی عجب صفایی داره دعای سحر ، آخ آخ ، جونم برات بگه که چه صفاها میکنن عارفان با این دعا
🌺 اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ 🌺 امام خمینی عزیزمون هم یک شرح داره بر این دعا که کتاب شده ، البته خیلی سنگین و عرفانیه👌
7️⃣ نیت میکنن که فرازهای کوتاهی از دعای #ابوحمزه_ثمالی رو به ترتیب در این ماه در قنوت نمازهای وتر خودشون در نماز شب بخونن ، تا حداقل یک بار این دعای مهم رو اون هم در مهمترین قنوت نمازهای مستحبی بخونن . هر شب یه قسمت کوتاه در قنوت
8️⃣ از امام زمانشون کمک میخوان تا توفیق بده هر شب یا چند شب #دعای_افتتاح رو بخونن ، آخه دعای مهمیه عزیزجان ، دعایی هست که از زبان مبارک خود حضرت صادر شده و از طریق نائب دوم ، آقا محمد بن عثمان به دست ما رسیده 👌 حیف نیست دعایی که حضرت مهدی (عج) به شیعیانش هدیه داده رو نخونیم‼️ هدیه به این خوبی رو مگه آدم پس میزنه ⁉️
🌺 خدایا به ما هم از این حال عاشقان عطا کن ، به ما هم توفیق بده امشب رو خوب درک کنیم ، شاید دیگه فرصت نشه...
👌 در نشر متن هم سهیم باش تا اگه کسی یکی از این اعمال رو هم انجام داده باشه ، ثوابش برای تو هم باشه
#ماه_رمضان
https://eitaa.com/kamalibasirat
برای همه عزیزاتون ارسال کنید 👌😍
📊 بزرگترین شرکای تجاری رژیم صهیونیستی در منطقه
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 رزمایش اخیر نیروهای مسلح یمن و تسخیر شهرک اسرائیلی «دیمونا» در جنوب شرق فلسطین اشغالی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 اتفاق عجیب و نادر در اولین شب رمضان المبارک
🎙 #استاد_عالی
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 480
💠سوره فصلت: آیات 30 الی 38
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
J001.mp3
6.16M
🔊 #ترتیل_خوانی_جزء_1
✅ با صدای استاد پرهیزکار
👈 زمان تلاوت : ۵۰ تا ۶۰ دقیقه.
🔶 فوروارد کنید 👌👌
#قرآن
@@sibsoorgh
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_پنجم
💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت میکشید و دستان مردانهاش به نرمی میلرزید.
موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت میدرخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانهاش چسبیده بود که بیاختیار خندهام گرفت.
💠 خندهام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با #مهربانی به رویم لبخند زد. دیگر از #راز دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم.
تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا میدیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و #عاشق شده است. اصلاً نمیدانستم این تحول #عاشقانه را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!»
💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمهای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو میگرفت و من نمیخواستم چیزی بگم. میدونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت میکشی.»
از اینکه احساسم را میفهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به #تکریت رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه #بعثی تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.»
💠 مستقیم نگاهش میکردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او #صادقانه گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اونروز اون بیغیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!»
پس آن پستفطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بیشرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامشبخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط #غیرتم قبول نمیکرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.»
💠 کلمات آخرش بهقدری خوشآهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد.
سپس نگاه مردانهاش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار میکنم! وقتی گریهات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اونروز روم نمیشد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!»
💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش #خجالت کشید!
میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت #برادرانهاش بود؛ به این سادگی نمیشد نگاه #خواهرانهام را در همه این سالها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما #امانت عمو بودید! اما تازگیها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل کنم کس دیگهای...»
💠 و حرارت احساسش بهقدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای #عاشقی برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که میخواست بهت بگه. اما من میدونستم چیکار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!»
سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خندهاش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت.
💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!»
سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خندهای که لبهایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزهاس؟»
💠 من هم خندهام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزهای شده!»
با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خندهام را پنهان کنم و او میخواست دلواپسیاش را پشت این شیطنتها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپشهای قلبش میلرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم میکنی؟»...
ادامه دارد ...
✍نویسنده فاطمه ولی نژاد
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_ششم
💠 حالا من هم در کشاکش پاک احساسش، در عالم #عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم #همسر به او نگاه کنم که نه به زبان، بلکه با همه قلبم قبولش کردم.
از سکوت سر به زیرم، عمق #رضایتم را حس کرد که نفس بلندی کشید و مردانه ضمانت داد :«نرجس! قول میدم تا لحظهای که زندهام، با خون و جونم ازت حمایت کنم!»
💠 او همچنان #عاشقانه عهد میبست و من در عالم عشق #امیرالمؤمنین علیهالسلام خوش بودم که امداد #حیدریاش را برایم به کمال رساند و نهتنها آن روز که تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب کرد.
به یُمن همین هدیه حیدری، #13رجب عقد کردیم و قرار شد #نیمه_شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده به نیمه شعبان، شبح عدنان دوباره به سراغم آمده بود.
💠 نمیدانستم شمارهام را از کجا پیدا کرده و اصلاً از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود که پیامی دیگر فرستاد :«من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم!»
نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد که همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشتزده چرخیدم و در تاریکی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.
💠 از حالت وحشتزده و جیغی که کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشک شد و متعجب پرسید :«چرا ترسیدی عزیزم؟ من که گفتم سر کوچهام دارم میام!»
پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین کافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریختهام که نگران حالم، عذر خواست :«ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت!»
💠 همزمان چراغ اتاق را روشن کرد و تازه دید رنگم چطور پریده که خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
نگاهم که به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشکی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانهام را روی انگشتانش حس میکرد که رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید :«چی شده عزیزم؟» و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشکارا لرزاند.
💠 ردّ تردید نگاهش از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم کشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید که صدای گریه زنعمو فرشته نجاتم شد.
حیدر به سمت در اتاق چرخید و هر دو دیدیم زنعمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میکند. عمو هم مقابلش ایستاده و با صدایی آهسته دلداریاش میداد که حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند کرد :«چی شده مامان؟»
💠 هنوز بدنم سست بود و بهسختی دنبال حیدر به ایوان رفتم که دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط کِز کرده و بیصدا گریه میکنند.
دیگر ترس عدنان فراموشم شده و محو عزاخانهای که در حیاط برپا شده بود، خشکم زد. عباس هنوز کنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود که با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد :«#موصل سقوط کرده! #داعش امشب شهر رو گرفت!»
💠 من هنوز گیج خبر بودم که حیدر از پلههای ایوان پایین دوید و وحشتزده پرسید :«#تلعفر چی؟!» با شنیدن نام تلعفر تازه یاد فاطمه افتادم.
بزرگترین دخترِ عمو که پس از ازدواج با یکی از #ترکمنهای شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میکرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و کودکانش آمده است.
💠 عباس سری تکان داد و در جواب دلنگرانی حیدر حرفی زد که چهارچوب بدنم لرزید :«داعش داره میره سمت تلعفر. هر چی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن.»
گریه زنعمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه کرد :«این حرومزادهها به تلعفر برسن یه #شیعه رو زنده نمیذارن!» حیدر مثل اینکه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت.
💠 دیگر نفس کسی بالا نمیآمد که در تاریک و روشن هوا، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و به «أشْهَدُ أنَّ عَلِيّاً وَلِيُّ الله» که رسید، حیدر از جا بلند شد.
همه نگاهش میکردند و من از خون #غیرتی که در صورتش پاشیده بود، حرف دلش را خواندم که پیش از آنکه چیزی بگوید، گریهام گرفت.
💠 رو به عمو کرد و با صدایی که به سختی بالا میآمد، مردانگیاش را نشان داد :«من میرم میارمشون.»
زنعمو ناباورانه نگاهش کرد، عمو به صورت گندمگونش که از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض کرد :«داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط کرده! فقط خودتو به کشتن میدی!»...
ادامه دارد ...
نویسنده فاطمه ولی نژاد
دعای روز اول ماه مبارک رمضان
🔹ﺧﺪﺍﻳﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻩ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﺍﻥ ﺣﻘﻴﻘﻰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻩ ﻭ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻧﻤﺎﺯم ﺭﺍ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﻭﺍﻗﻌﻰ ﻣﻘﺮّﺭ ﻓﺮﻣﺎ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﺎفلاﻥ ﻫﻮﺷﻴﺎﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺟﺮم ﻭ ﮔﻨﺎﻫﻢ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺶ ﺍﻯ ﺧﺪﺍﻯ ﻋﺎﻟﻤﻴﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﺯﺷﺘﻴﻬﺎﻳﻢ ﻋﻔﻮ ﻓﺮﻣﺎ ﺍﻯ ﻋﻔﻮ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﻜﺎﺭﺍﻥ ﻋﺎﻟﻢ.
💐اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج💐
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat