🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
داستان «سقیفه»
قسمت: بیست و هفتم
اسدالله مانند شیری در بند رو به سوی ابوبکر کرد و فرمودند: به خدا قسم ، اگر شمشیرم به دستم بود ، می فهمیدید که شما هیچگاه به چنین کاری دست نمی یافتید.
قسم به خداوند، از جهاد خود را منع نمی کنم، اگر چهل نفر مرا یاری می کردند ، جمعیت شما را پراکنده می کردم .«لعنت خدا بر کسانی که با من بیعت کردند و سپس مرا خوار کردند و تنها گذاشتند»
وبه راستی که کلام مولایمان حق بود و حقیقت ، آخر کدام جنگاور را یاری مقابله با حیدر کرار همان که شیر خدا مینامیدندش ،بود؟ مگر تنها کسی که با یک ضربت شمشیر از پس عمروبن عبدود که قهرمان عرب جاهلیت بود ،برآمد و با یک ضربه ی ذوالفقار او را به دونیم نمود غیر از علی علیه السلام بود؟
تمام این جمع ،دلاورمردی های حیدر کرار را در رکاب پیامبر صل الله وعلیه واله وسلم فراموش نکرده بودند و وقتی این کلام امیرالمؤمنین را شنیدند ، همگان آن را تأیید کردند.
وقتی ابوبکر سخن مولایمان را شنید و چشم در چشم او شد ، دستور داد :رهایش کنید!
علی علیه السلام نگاهی به او کرد و فرمود: «ای ابابکر، چه قدر زود به رسول الله طغیان کردی! »
«تو به کدام حق و با چه مقامی مردم را به بیعت خود دعوت کردی؟»
«آیا تو دیروز به امر خدا ورسولش با من دست بیعت ندادی ؟!»
در این هنگام عمر که بیم آن داشت سخنان حق علی علیه السلام در مردم پیش رویش ،اثر داشته باشد و بلوایی به پا شود ، قبل از این که ابوبکر جوابی به مولایمان دهد، با فریاد اهانت آمیزی گفت: بیعت کن و از این سخنان باطل درگذر!
علی....این اولین مظلوم عالم...همو که از زبان پیامبر لقب صدیق اکبر را گرفت ، همو که فاروق اعظم کل دنیا بود...همو که جهان خلقت خلق نشد مگر به بهانه ی وجودش....همو که دین اسلام تکمیل نشد مگر با پذیرش ولایتش...همو که محشر به پا نمی شود مگر با میزان و عدالتش....نگاهی به جمع بیعت شکن و خیره ی روبه رویش کرد و رو به عمر ،فرمودند: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟
عمر فریاد برآورد: تو را با ذلت و خواری می کشیم!!!
و وای به آنانی که بودند ، دیدند و شنیدند و مهر سکوت بر لب زدند و برای حمایت از ولیّ زمانشان کر شدند و کور شدند و خود به بیراهه رفتند و امتی را پس از خود از راه خدا دور کردند...
وای برآنان که علی ، خلیفه الله در روی زمین را تنها گذاشتند....
علی علیه السلام با شنیدن این حرف ،رو به ابوبکر فرمودند:....
ادامه دارد....
🖊 به قلم : ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
#داستان«سقیفه»
#قسمت بیست و هشتم:
علی علیه السلام رو به ابوبکر فرمودند: همانا با کشتن من ، بندهٔ خدا و برادر رسول خدا را کشته اید.
ابوبکر در جواب گفت : بنده ی خدا بودن را قبول داریم اما این که خود را برادر رسول خدا خواندی قبول نداریم!!
علی علیه السلام ،فرمودند: آیا انکار می کنید که پیامبر صل الله علیه واله ،مرا به برادری خود برگزید و عقد اخوت بین ما برقرار کرد؟!
ابوبکر کرد گفت :صحیح است و این سخن را سه بار تکرار کرد.
سپس علی علیه السلام رو به مردم کرد و فرمودند: ای مسلمانان، ای مهاجرین و انصار، شما را به خدا قسم می دهم آیا شنیدید در روز عید غدیر خم پیامبر صل الله علیه واله این چنین فرمود:«من کنت مولاه فهدگذا علی مولاه ،اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و..» علی گفت و گفت و گفت و تمام سخنان پیامبر را که راجع به امامت و خلافت بلافصل او بعد از خود بود ،بیان فرمود تا بار دیگر حجت تمام کند بر این بیعت شکنان دنیا طلب....
وقتی که علی علیه السلام واقعه ی غدیر را که کمتر ازسه ماه از آن می گذشت یاد آوری نمودند ، تمام جمعیت از مهاجرین و انصار ،همه حرف های مولای ما را تأیید کردند ، همانا سخن حق بر زبان مولای ما جاری می شود و او لقب صدیق اکبر از زبان پیامبر گرفته...
در این هنگام که ولوله ای در جمعیت افتاد و همگان بر حقانیت مولایمان شهادت دادند ، ابوبکر از ترس اینکه جمعیت از اطراف او پراکنده شوند و دور حیدر کرار را بگیرند ، دوباره متوسل به جعل حدیث و دروغ های کذب شد و گفت :....
ادامه دارد...
🖊 به قلم : ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤🌹
🛑اینجا بهشت نیست... اینجا کربلاست
🚶بلاخره به مسیر مشایه رسیدم
در حال قدم برداشتن و ذکر گفتن بودم.
🌞🔥روز گرمی بود، آفتاب سوزانی میتابید.
😔در دلم یاد مشقت های اهل بیت علیه السلام که افتادم، تحمل مسیر طولانی وآفتاب سوزان برایم راحتتر شد.
👤سایه ای را روی خودم حس کردم... مرد تنومندی بود که در حال عبور بود. اعتنا نکردم...
🚶دو سه ساعتی گذشت شک و ترس به دلم افتاد.
😦در این سه ساعت چرا این مرد به دنبال من بود؟
🤨دلم را به دریا زدم و پرسیدم:«
_چرا دنبال من هستی؟»
با شرم و در نهایت خونسردی پاسخ داد:
😇*اذیت شدید؟
گفتم:
🤨_نه فقط برایم سوال است که چرا چندین ساعت دنبال من هستید اتفاقی افتاده؟
😞😢جمله ای گفت که دلم را لرزاند...
🥺😌👣_پولی ندارم که در این راه برای رفاه زوار خرج کنم،
خواستم سایه ای باشم برای یک زائر در این آفتاب
#اینجا همه چیز فرق میکند
#داستان حقیقی
هدایت شده از کتاب کودک و نوجوان | چلکتاب
📚 ماجراهای امیر علی و ننه گلاب
در این کتاب با سه داستان ساده به کودکان ضرورت حفظ محیط زیست، اسراف نکردن و اهمیت نظم آموزش داده میشود و رابطه فوق العاده صمیمی و نزدیک بین مادربزرگ و نوه را به تصویر میکشد.
▫️نویسنده: کلرژوبرت
▫️قطع: خشتی
▫️ناشر: کتابک
▫️تعداد صفحات: ۲۴
✅مناسب برای سنین ۶ تا ۱۲ سال
#داستان
#کودک
📸 تصاویر بیشتر از کتاب
https://eitaa.com/tasavirketab/1916
🔴 قیمت پشت جلد: 48.000 تومان
🔵 قیمت با تخفیف: 46.000 تومان
جهت #خرید_کتاب و ارسال 🚚👇
@Sefaresh_40ketab