هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 581
💠سوره مرسلات: آیات 20 الی 50
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم دست_تقدیر۱۳
قسمت_سیزدهم
محیا داخل راهرو ایستاده بود و می دید که فقط آخرین ردیف صندلی ها خالی هست، پس به طرف آنها رفت و مادرش هم به دنبالش آمد و هر دو روی صندلی ها جا گرفتند.
مینی بوس حرکت کرد و محیا سر در گوش مادر برد وگفت: الان کجا داریم میریم؟ می خوای کجا پیاده شیم؟
رقیه سری تکان داد وگفت: مهم نیست، هر کجا رفتیم دوباره برمی گردیم، فعلا باید از این مهلکه بگریزیم و با زدن این حرف به پشتی صندلی تکیه داد و چشمانش را بست.
مینی بوس پیش میرفت، خروجی شهر بود که مردی بلند گفت: زائران حرم امیرالمؤمنین اجماعا صلوات...
لبخندی روی لبهای رقیه نشست و رو به محیا گفت: پس از قرار معلوم مولا علی دعوتمان کرده
محیا هم لبخندی زد و گفت: پس برویم که خوش می رویم.
هر دو زن خسته از استرسی که کشیده بودند به صندلی تکیه دادند و انگار خود را در حرم مولا علی علیه السلام تصور می کردند.
نیمه های راه بودند، محیا همانطور که از شیشه به بیابان خیره شده بود، ناگهان چیزی یادش آمد، دست مادرش را گرفت و همانطور که آن را تکان میداد گفت: مادر، مادر..
رقیه با چشمان بسته گفت: دیگه چی شده محیا؟!
محیا با صدایی لرزان گفت: وسائلمان، همه وسایلمان...
رقیه از جا پرید و گفت: همه دست جاسم است، دیدی که قبل از اذان، دار و ندارمان را در محلی که مشخص کرده بودیم گذاشتیم و خود جاسم آمد انها را با خودش برد
محیا دستش را مشت کرد و روی زانویش کوبید وگفت: این را می دانم، جایشان امن است اما الان جاسم کجاست و ما کجاییم؟ و از کجا معلوم اگر به کربلا برگردیم، بتوانیم جاسم را پیدا کنیم؟
رقیه لبش را به دندان گرفت و گفت: راست می گویی؟! و بعد انگار چیزی یادش آمده باشد ادامه داد: حتی...حتی آنقدر پول نداریم که هزینه برگشتمان به کربلا را بدهیم و با زدن این حرف، دست به جیبش برد و اسکانسی را بیرون آورد و گفت: همه دارو ندارمان این است..
محیا آخی گفت و بغض گلویش را فرو داد وگفت: حالا چه کنیم؟!
رقیه چشمانش را روی هم گذاشت و گفت: توکل...به خدا توکل می کنیم و از مولا علی مدد میگیریم، او خود میهمان دعوت کرده و مطمئنا خودش هم شرایط آسایش میهمانانش را فراهم می کند.
محیا که از ساده اندیشی مادر لجش گرفته بود، زیر لب گفت: آخه مادر من! واقعیت ها را نمی توان با این امیدهای رویایی حل کرد!
و خیره به بیرون شد.
مینی بوس به پیش می رفت و هزارن فکر به ذهن محیا خطور می کرد و هرازگاهی قطره اشکی میریخت و در دل هم به حال و روزشان مجلس عزا برپا کرده بود.
بالاخره بعد از گذشت ساعتی به کوفه رسیدند، مینی بوس جلوی مسجد ایستاد و راننده صدا زد، هرکس مقصدش نجف است بنشیند.
تعدادی از مسافران از جا بلند شدند، محیا همانطور که از پنجره بیرون را نگاه می کرد ناگهان متوجه چیزی شد، قلبش به تپش افتاد، آرام پرده زرشکی چرک آلود را پایین انداخت و رو به مادرش گفت: مامان، ماشین اون راننده...راننده ابو معروف، دقیقارکنار مینی بوس ایستاده..
رقیه که فکر نمی کرد این مرد مکار دنبال آنها باشد،یکه ای خورد و گوشهٔ پرده را کنار زد و بیرون را نگاه کرد، درست میدید این اتومبیل را خوب میشناخت، ماشین همان مردک بود..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
هدایت شده از جهادگران تبیین بسیج
🔰بروزرسانی آمار تا این لحظه
کل آرای ماخوذه تا این لحظه 5.852.805 رای
جناب آقای پزشکیان 2.410.760 رای 41.18%
جناب آقای جلیلی 2.408.079رای 41.14%
جناب آقای قالیباف 780.202 رای 13.3%
جناب آقای پورمحمدی 40.428 رای 0.69%
┄┅┅🔸 جهادگران تبیین بسیج🔸┅┅┄
🌍 @jahadgarantabyinn
هدایت شده از شبکه اترک
*🎦 جدیدترین نتایج شمارش آرای چهاردهمین دوره ریاست جمهوری *
🔸تعداد شعب شمارش شده: ۲۷۹۳۸ شعبه از ۵۸۶۴۰ شعبه
🔸تعداد شهرستانهای شمارش شده: ۳۴۳
🔸تعداد آرای شمارش شده تا این لحظه: ۱۰۳۶۶۴۱۰
🔹سعید جلیلی: ۴۲۶۶۳۸۶ رای
🔹مسعود پزشکیان: ۴۲۴۴۸۱۵ رای
🔹محمد باقر قالیباف: ۱۳۸۵۰۸۳ رای
🔹مصطفی پورمحمدی: ۸۰۵۰۶ رای
#حماسه_جمهور
#انتخاب_جمهور
#حماسه_خراسان_شمالی
@iribatrak