هدایت شده از مدرسه تعالی🇱🇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #استوری
🔶 ای بزرگترم، مقدراتی که تو برایم نوشته ای؛ تا پایان زندگی... از باطنم گرفته تا ظاهرم...
#مناجات_شعبانیه
✅@Taalei_edu
#پارت_۱۳
نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم آروم باشم ولی لحنم رنگ و بوی طعنه داشت_یعنی من نه بگم
به خاطر اینکه برای خودم خوبه؟؟!
بلند شدو نزدیکترین مبل کنار من جا گرفت و قلب من باز شروع کرده بود بی تابی رو!
امیر علی_ آره محیا باورکن فقط خودت
نگاهم رو از روی میز گرفتم و به صورت امیر علی که منتظر جواب مثبت من برای نه گفتن بود
دوختم و نمیدونم زبونم چطور چرخیدولی مطمئنا از قلبم فرمان گرفته بود که گفتم:نه نمیتونم!
عصبی نفس کشید و من داشتم باخودم فکر می کردم عجب حرفی ما امروز راجع به عالیقمون
زدیم از همین اول تفاوت بود توی جواب مثبت من و ناراضی بودن امیرعلی!
سعی میکرد کنترل کنه لحن عصبیش رو_اما محیا ...!!!!
بلند شدم ...بودنم دیگه جایز نبود من مطمئن بودم به حرفم به جواب مثبت خواستگاری و جواب
منفی امروزم زیر لب متاسفمی گفتم و قدم تند کردم سمت بیرون که امیرعلی پرحرص گفت:
محیا...
و من اون روز صبر نکردم برای قانع شدن جواب منفی و هفته بعد شدم خانوم امیر علی!...درست
تو شبی که فرق داشت باهمه رویاهای من !!!...
همون شبی که دلم زمزمه عاشقانه می خواست اما فقط حرف از پشیمونی و اشتباه نصیبم شده بود
و به جای تجربه یک آغوش گرم یک اخم همیشگی روی پیشونی !
من اونشب بینابین گریه های نیمه شبم هرچی فکر کردم نرسیدم به اینکه چرا امیرعلی حرف از
پشیمونی من میزنه !...با اینکه چیزی برای پشیمون شدن نبود!...من با خودم فکر کردم شاید
نفرت باشه اما نه اونم نبود امیرعلی فقط فراری بود از همه پیوندها ! چرا؟؟!!!
با صدای بلند باز شدن در اتاق از خاطره ها به بیرون پرتاب شدم و گیج به عطیه نگاه کردم که
طلبکارو دست به سینه نگاهم می کرد.
نم اشک توی چشمهام رو گرفتم_چیزی شده؟؟
یک تای ابروش رفت باال_تمام خونه رو دنبالت گشتم تازه میگه چیزی شده؟
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۱۴
لبخند محوی زدم که عطیه جلو اومدو لبه تخت نشست_پاشو بریم که شوهر جونت امر کرده
هرخانومی که می خواد نذری رو هم بزنه همین االن بیاد که بیشتر آقاها رفتن استراحت و خلوته!
قلبم تیر کشید امسال وسط هم زدن دیگ نذری باید چه آرزویی می کردم ...حاال که امسال آرزوی
هرساله ام کنارم بود ولی بازم انگار نبود!
همراه عطیه بیرون اومدم و به این فکر می کردم که امسال باید آرزو کنم قلب امیرعلی رو که با
قلبم راه بیاد!... برای یک ثانیه نفسم رفت نکنه امشب امیرعلی آرزویی بکنه درست برعکس آرزو و
حاجت من !
سرم رو بلند کردم رو به آسمون... خدایا نکنه دعای امیرعلی بگیره مطمئنا بهتر از منه و تو بیشتر
دوستش داری ! ولی میشه این یک بار من! یعنی اینبار هم من و حاجتهای امیرعلی خواستنم!
_بیا دیگه محیا داری استخاره میگیری؟
نگاه از آسمون ابری گرفتم و رفتم سمت عطیه کفگیر بزرگ چوبی رو به دستم دادو من به زحمت
تکونش دادم ... بازم دعا کردم و دعا !
یک قطره یخ زده نشست روی صورتم بازم نگاهم رفت سمت آسمون یعنی داشت بارون می
اومدو بازم اولین قطره اش شده بود هدیه من ؟
انگار امشب شب خاطره ها بود که باز یک خاطره از بچگی هام جون گرفت جلوی چشمهام انگار
توی آسمون سیاه اون روز رو میدیدم شفاف!
همون روزی که توی حیاط خونه عمه یک قطره بارون نشست روی صورتم وامیرعلی باور نمیکرد
حرفم رو که داره بارون میاد!... میگفت وسط حرف زدن حواسم نبوده و آب دهن خودم پریده روی
صورتم ولی این جور نبود واقعا بارون بود !
این خاطره خاص نبود ولی بازم من بزرگ شده بودم با فکرش و از اون روز هر وقت اولین قطره
بارون رو هدیه میگیرم بازم قلبم پرمیزنه برای امیرعلی و میشم دلتنگش!
چهارمین قطره سرد بارون با اشک داغم یکی شدو افتاد روی دستم که بی حواس کفگیر چوبی رو
می چرخوند و دلم باز دیدن امیر علی رو می خواست!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از مدرسه تعالی🇱🇧
هو الحق 🌹
مدرسه تعالی تقدیم میکند
#فرصت_ویژه😍
❗️قابل توجه همه تعالی پژوه های عزیز
❇️ به مناسبت میلاد با سعادت و فرخنده حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه دوره های زیر با تخفیف. ویژه 50 درصدی ارائه میشود:
1⃣ تا بی نهایت، استاد کشمیری
* چگونه به لذت بیشتر برسیم؟
* چگونه به سمت بینهایت حرکت کنیم؟
2⃣ فقه تزیین، استاد امینی خواه
* احکام تشبه زن و مرد و بالعکس
* مبانی فقهی مقام معظم رهبری در فقه تزیین
3⃣ مرگ شناسی، استاد امینیخواه
*شرح و بررسی روایات کتاب الموت بحارالانوار
4⃣ مدرسه تربیتی حاج قاسم، استاد بابایی
* قاسم سلیمانی قنات ملکی چگونه به " سردار دلها" تبدیل شد؟
* راه حاج قاسم شدن چیست؟
5⃣ از غرب چه خبر
* فرصتها و تهدیدهای جوامع غربی
* نگاهی به جامعه غرب بدون روتوش
6⃣ آشنایی با تاریخ اسلام، استاد بابایی
* سیره پیشوایان دین
* انس با سیره پیامبر (ص) و امامان معصوم (ع)
7⃣ آموزش مقدماتی تجوید، استاد محمدزاده
* تجوید مقدماتی با محوریت نماز
8⃣ هنر مرد بودن، استاد پوراحمد خمینی
* هر آنچه یک آقا در تعامل با همسر محترم باید بداند
* روشهای جلب اعتماد همسر در زندگی مشترک چیست؟
* اولویتهای یک خانم در زندگی مشترک چیست؟
9⃣ پشت پرده فضای مجازی، استاد کهوند
* شناخت دستهای پشت پرده رسانه
* پاسخ شبهات مهم درباره فضای مجازی
🔟 نقد و بررسی یوگا، استاد مهدی سالاری
* آیا یوگا خوب است یانه؟
* یوگا چه عوارضی دارد؟
1⃣1⃣ خود آگاهی با رویکرد معرفتی ، استاد حسن پرسا
* تشریح نمودار "ساختار وجودی انسان" و روش "تزکیه "
* از حواس تا خیال و عقل و از قلب تا ایمان و علم و عمل
2⃣1⃣ روشهای تربیت و تادیب در زندگی فردی و خانوادگی، استاد حیدری
* عوامل تربیت و جایگاه ادب در تربیت
* تربیت بر مبنای فطرت
3⃣1⃣سبک زندگی مسبحاتی، استاد حیدری
* در این دوره نگرشی دیگر نسبت به دعا در ذهن شما ایجاد میشود و با حقیقت و تفسیر سور مسبحات آشنا خواهید شد.
🎉 عیدانه تعالی را از دست ندهید 🎉
⏰این تخفیف (هنگام ورود به صفحه پرداخت بانک به صورت خودکار اعمال
می شود)از ساعت ۲۴:۰۰ سه شنبه تا ۲۴:٠٠ چهارشنبه فعال خواهد بود.
#مدرسه_تعالی
✅@Taalei_edu
هدایت شده از ◞عانتے برعنداز..🇮🇷◜
- کاش ما را ز وفا؛ ره به حضورش بدهند ..
عیدی ما همه را حکم ظهورش بدهند .. 💚💐
- #نیمهشعبان
- #الهمعجللولیڪالفࢪج
هدایت شده از آنتی آتئیسم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️استاد مهدی دانشمند
🔶️داستان تکان دهنده جوانی که #امام_زمان را در خواب دید...
امام زمان غریبم...🥺😭
🌙کانال معرفتی #نمازشب 👇
[به جمع نمازشبی ها ملحق شوید]
https://eitaa.com/joinchat/3463250005Ca6b1a984ed
هدایت شده از ◞عانتے برعنداز..🇮🇷◜
گاهےخستهمیشوم...
ازهمهچیز
امابهیادمیآورمکہجھانےمنتظرحضورشماست...
ومنمیتوانمهمانیڪقدمےباشم
کہظھوررانزدیکترمیڪند...
ظھوریکہخستگےهاراازجانمیرُباید💚:)!
#امامزمانم
#اللهمعجللولیکالفرج
#پارت_۱۵
سرم رو که چرخوندم نگاهم بازم گره خورد به نگاهش ولی سریع نگاه دزدید ازمن وقلب من
لرزید پس امیر علی هم نگاهم میکرد!حاال وقت حاجت خواستن بود !
پای دیگ نذری شب عاشورا ...زیر بارون و قلبی که پر از عشق امیر علی بود! خدایا میشه دلش با
دلم بشه!
حاشیه بلند روسریم رو , روی شونه ام مرتب کردم و بعد با کلی وسواس کش چادرم رو روی
سرم ... لبخند محوی به خودم توی آینه زدم یک هفته ای از شب عاشورا میگذشت و من امیرعلی
رو خیلی کم دیده بودم !همیشه بهونه داشت و بهونه!ولی حاال قرار بود اولین مهمونی رو باهم بریم
خونه عموی بزرگ امیرعلی!
تازه به خودم اومده بودم و انگار دعای شب عاشورام گرفته بود که از خودم بپرسم چرا من با
رفتارهای امیرعلی کوتاه میام و سکوت میکنم بی اون که بپرسم حداقل علتش رو!
حاال امشب مصمم بودم برای اینکه حداقل به امیرعلی نشون بدم دل عاشقم رو وبپرسم چرا نه
من و نه هیچکس همون سوالی که حاظر نبود جوابش رو بده ولی حاال من می خواستم بدونم!
_محیا مامان بدو آقا امیرعلی منتظره
با آخرین نگاه به آینه قدمهام رو تند کردم وبا صدای بلند از بابا و محمدو محسن دوتا داداش
دوقلوی یازده ساله ام خداحافظی کردم ! مامان هنوز منتظرم بود من هم با گفتن خداحافظ محکم
گونه اش رو بوسیدم و بعد از خونه زدم بیرون...
پشت در حیاط کمی مکث کردم تا این قلب بی قرار م کمی آروم بگیره ...زیر لب خدا رو صدا زدم
... آروم زنجیر پشت در رو کشیدم وبیرون رفتم!
نگاهش به روبه رو بودو مات حتی باصدای بسته شدن درهم نگاهش نچرخید روی من ...فقط
حس کردم, دستهای دورفرمونش کمی محکمتر حلقه شد....پوفی کردم و روبه آسمون ستاره
بارون گفتم:خدایا هستی دیگه!
روی صندلی جلو نشستم و اینبار با محبت لبریز شده از قلبم گفتم: سالم خوبی؟ ببخش معطل
شدی!
برای چند لحظه نگاهش که پر تعجب از این لحن جدیدم بود چرخید روی صورتم و من هم لبخند
عمیق و مهربونی نگاهش رو مهمون کردم!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۱۶
به خودش اومد و بازم یادش افتاد باید چین بیفته بین ابروهاش! بی حرف ماشین رو روشن کردو
قلب من مچاله شد از این کم محلی ها ! ولی نباید کم میاوردم به در ماشین تکیه دادم و درست
شدم روبه روش لحنم رو پر از خنده کردم و سرحالی!
_جواب سالم واجبه ها آقا!
بازم نگاهش به روبه رو بود و بی حوصله و آروم گفت: سالم
لب هام رو مثل بچه ها بیرون دادم _آقا امیرعلی داریم میریم مهمونی !
لحن سردش تغییر نکرد_خب؟
_یک نگاه به قیافه ات کردی؟
سکوت و سکوت
_این اولین مهمونی که داریم باهم میریم؟
امیر علی_تمومش کن محیا!
لحن عصبی و غیر دوستانه اش قلبم رو فشرده تر کرد_تو تمومش کن امیرعلی هنوز می خوای
ادامه بدی؟
باحرص دنده رو عوض کرد_بهت گفته بودم پشیمون میشی ! بهت گفتم بگونه! نگفتم؟
خوشحالیم زود پرواز کردو بازهم بغض میبست راه نفس کشیدنم رو_چرا گفتی ولی بی دلیل
حداقل دلیلش...
نزاشت ادامه بدم_گفتم بپرسی جوابی نمیگیری میترسم از روزی که پشیمونی توی چشمهات داد
بزنه !
صدام لرزید_چی دیر میشه چراباید پشیمون بشم ؟
لب زد_گفتم نپرس دیرو زود بهش میرسی!
پر بغض گفتم: از من متنفری؟
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
44.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆اجرای برنامه جالب دو روحانی دوقولو در تلویزیون، خیلی توجه ها را به خود جلب کرده است.
انگار یه سیب را از وسط دو نصف کردی
دختر بچه ها با کارهاشون از خنده روده بر شدند😀😂
#حجاب
#نیمه_شعبان
hossien taheri - zaman ba kaasi ke dostesh dari zod migzare - 128 - musicsweb.ir.mp3
5.37M
زود میگذره....
زمان با کسی که دوسش داری
زود میگذره💔🥀
#مداحی_تایم
#حسین_طاهری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
بهقولحـٰاجحُسینیِڪتا؛
شَباولقَبربہخاطرفِشارۍڪِه،ازگُناهانمونبِھمونمیاد!
بِہقَدرۍفِشارهَست،
شیرۍڪِهدربَچگۍخوردیمازگوشو
دَهنمونمیزَنہبیرون ..
اونجااگِهامامحُسینعَلیہالسلامنَیاد،
وامامزَمانعَلیہالسلامنَیاد،وَنَگنایناازماهَستن
اگرشُھدانیانوواسِطہنَشن
بیچـٰارهایم،بیچارهہ!. 🖤🥀
#تلنگر
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
حالمندقیقامثلاونشخصهکه
رفتپیشامامجوادوگفت:
جوانم،بریدهام..
بهتهخطرسیدهام...!
آقاگفت:
فَفِّرُاِلَیالحُسَین
بهسمتحسینفرارکن(:
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
✋قسم به عصمت زهرا که تا زمان ظهور❤ عزایـے غربت مهدی💔ڪم از محرم نیست...😞🥀
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
از زبان حاج قاسم شنیده بود دنبال شهادت نرو !! کاری کن شهادت دنبال تو باشه😍
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
🤲🏻 فضیلت تلاوت سوره مبارکه جمعه در شب جمعه
#التماس_دعا
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
هدایت شده از ◞عانتے برعنداز..🇮🇷◜
- آشفتہام چو پیر غلامی که از غمت؛
یک عمر گریہ کرد ولی کربلا نرفت..(:
#یـاحسـین
#شبجمعستهوایتنکنممیمیرم
هدایت شده از زاهـر .
اهل گناهم ولی حب تو در دل دارم!:)
『مَـࢪڪَز قُـلـوب』