eitaa logo
『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
776 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
999 ویدیو
45 فایل
شھادت داستان ماندگارۍ آنانےست که دانستند، دنیا جاۍ ماندن نیست ..!
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سرم رو که چرخوندم نگاهم بازم گره خورد به نگاهش ولی سریع نگاه دزدید ازمن وقلب من لرزید پس امیر علی هم نگاهم میکرد!حاال وقت حاجت خواستن بود ! پای دیگ نذری شب عاشورا ...زیر بارون و قلبی که پر از عشق امیر علی بود! خدایا میشه دلش با دلم بشه! حاشیه بلند روسریم رو , روی شونه ام مرتب کردم و بعد با کلی وسواس کش چادرم رو روی سرم ... لبخند محوی به خودم توی آینه زدم یک هفته ای از شب عاشورا میگذشت و من امیرعلی رو خیلی کم دیده بودم !همیشه بهونه داشت و بهونه!ولی حاال قرار بود اولین مهمونی رو باهم بریم خونه عموی بزرگ امیرعلی! تازه به خودم اومده بودم و انگار دعای شب عاشورام گرفته بود که از خودم بپرسم چرا من با رفتارهای امیرعلی کوتاه میام و سکوت میکنم بی اون که بپرسم حداقل علتش رو! حاال امشب مصمم بودم برای اینکه حداقل به امیرعلی نشون بدم دل عاشقم رو وبپرسم چرا نه من و نه هیچکس همون سوالی که حاظر نبود جوابش رو بده ولی حاال من می خواستم بدونم! _محیا مامان بدو آقا امیرعلی منتظره با آخرین نگاه به آینه قدمهام رو تند کردم وبا صدای بلند از بابا و محمدو محسن دوتا داداش دوقلوی یازده ساله ام خداحافظی کردم ! مامان هنوز منتظرم بود من هم با گفتن خداحافظ محکم گونه اش رو بوسیدم و بعد از خونه زدم بیرون... پشت در حیاط کمی مکث کردم تا این قلب بی قرار م کمی آروم بگیره ...زیر لب خدا رو صدا زدم ... آروم زنجیر پشت در رو کشیدم وبیرون رفتم! نگاهش به روبه رو بودو مات حتی باصدای بسته شدن درهم نگاهش نچرخید روی من ...فقط حس کردم, دستهای دورفرمونش کمی محکمتر حلقه شد....پوفی کردم و روبه آسمون ستاره بارون گفتم:خدایا هستی دیگه! روی صندلی جلو نشستم و اینبار با محبت لبریز شده از قلبم گفتم: سالم خوبی؟ ببخش معطل شدی! برای چند لحظه نگاهش که پر تعجب از این لحن جدیدم بود چرخید روی صورتم و من هم لبخند عمیق و مهربونی نگاهش رو مهمون کردم! 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
به خودش اومد و بازم یادش افتاد باید چین بیفته بین ابروهاش! بی حرف ماشین رو روشن کردو قلب من مچاله شد از این کم محلی ها ! ولی نباید کم میاوردم به در ماشین تکیه دادم و درست شدم روبه روش لحنم رو پر از خنده کردم و سرحالی! _جواب سالم واجبه ها آقا! بازم نگاهش به روبه رو بود و بی حوصله و آروم گفت: سالم لب هام رو مثل بچه ها بیرون دادم _آقا امیرعلی داریم میریم مهمونی ! لحن سردش تغییر نکرد_خب؟ _یک نگاه به قیافه ات کردی؟ سکوت و سکوت _این اولین مهمونی که داریم باهم میریم؟ امیر علی_تمومش کن محیا! لحن عصبی و غیر دوستانه اش قلبم رو فشرده تر کرد_تو تمومش کن امیرعلی هنوز می خوای ادامه بدی؟ باحرص دنده رو عوض کرد_بهت گفته بودم پشیمون میشی ! بهت گفتم بگونه! نگفتم؟ خوشحالیم زود پرواز کردو بازهم بغض میبست راه نفس کشیدنم رو_چرا گفتی ولی بی دلیل حداقل دلیلش... نزاشت ادامه بدم_گفتم بپرسی جوابی نمیگیری میترسم از روزی که پشیمونی توی چشمهات داد بزنه ! صدام لرزید_چی دیر میشه چراباید پشیمون بشم ؟ لب زد_گفتم نپرس دیرو زود بهش میرسی! پر بغض گفتم: از من متنفری؟ 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
44.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆اجرای برنامه جالب دو روحانی دوقولو در تلویزیون، خیلی توجه ها را به خود جلب کرده است. انگار یه سیب را از وسط دو نصف کردی دختر بچه ها با کارهاشون از خنده روده بر شدند😀😂
hossien taheri - zaman ba kaasi ke dostesh dari zod migzare - 128 - musicsweb.ir.mp3
5.37M
زود میگذره.... زمان با کسی که دوسش داری زود میگذره💔🥀 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
به‌قول‌حـٰاج‌حُسین‌یِڪتا؛ شَب‌اول‌قَبربہ‌خاطرفِشارۍڪِه،ازگُناهانمون‌بِھمون‌میاد! بِہ‌قَدرۍفِشارهَست، شیرۍڪِه‌دربَچگۍخوردیم‌ازگوش‌و دَهنمون‌میزَنہ‌بیرون .. اون‌جااگِه‌امام‌حُسین‌عَلیہ‌السلام‌نَیاد، وامام‌زَمان‌عَلیہ‌السلام‌نَیاد،وَ‌نَگن‌اینا‌از‌ماهَستن اگرشُھدانیان‌وواسِطہ‌نَشن بیچـٰاره‌ایم،بیچارهہ!. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🖤🥀 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
حال‌من‌دقیقا‌مثل‌اون‌شخصه‌که‌ رفت‌پیش‌امام‌جوادوگفت: جوانم‌،بریده‌ام.. به‌ته‌خط‌رسیده‌ام...! آقا‌گفت: فَفِّرُاِلَی‌الحُسَین به‌سمت‌حسین‌فرارکن‌(: 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
✋قسم به عصمت زهرا که تا زمان ظهور❤ عزایـے غربت مهدی💔ڪم از محرم نیست...😞🥀 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
از زبان حاج قاسم شنیده بود دنبال شهادت نرو !! کاری کن شهادت دنبال تو باشه😍 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
🤲🏻 فضیلت تلاوت سوره مبارکه جمعه در شب جمعه ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از 
- آشفتہ‌ام‌ چو‌ پیر‌ غلامی که‌ از‌ غمت‌؛ یک عمر‌ گریہ‌ کرد‌ ولی کربلا نرفت..(:
هدایت شده از 
اهل‌ گناهم ولی حب تو در دل دارم!:) 『مَـࢪڪَز قُـلـوب』
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دوربین مخفی / اعتقادات مردم کم شده؟! 🔹کار احساسی بعضی شهروندان برای.... بہ‌ما‌در‌معراج‌بپیوندید↯ @kanal_Meraj_313
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ اعترافات عاملان مسمومیت دانش‌آموزان در لارستان پدر و دختری که گازهای سمی را داخل مدارس می‌انداختند و از دانش‌آموزان بدحال فیلم می‌گرفتند. 🔰بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3253993472C88d01d5de6
خشک کردن آب وضو👀 خیلے از مردم بعد از گرفتن وضو، دست و صورت خود را خشک مےنمایند در حالے که به فرموده امام صادق علیه السلام: برای کسی که وضو بگیرد و آب وضوی خود را با دستمال خشک کند یک حسنه، و برای کسی که صبر کند تا آب وضویش خشک شود، سی حسنه نوشته خواهد شد!.. 🖇✨ 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』  📚کتاب پاداش نیکےها و کیفر گناهان ص68
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. آمدی‌جانم‌بقربانت‌ولی‌حالا‌چرا…؟ . . الهی‌من‌فدای‌دونه‌دونه‌اشکای‌این‌دخترای‌نازبشم همین‌دوسه‌خط‌و‌ازم‌بخرنا‌دنیا‌و‌عقبی‌بسمه… …؟ @hich_net
هدایت شده از بیداری ملت
امام خامنه‌ای ارواحنافداه: «بعضی گفتند که باید در امر به معروف و نهی از منکر، احتمال تاثیر وجود داشته باشد؛ من می گویم احتمال تاثیر [در نهی از منکر زبانی] همه جا قطعی است!!! 🔴 👇 @bidariymelat
هدایت شده از - اِشتیٰاق
بخوان دعای فرج را ، دعا اثر دارد ...
صدای لرزونم نگاه پر اخمش رو کشید روی صورتم ولی فقط چند ثانیه بعد هم مشت محکمش نشست روی فرمون_نه محیا نه... اون روز گفتم, نه تو نه هیچ کس دیگه! یادته که؟ صاف نشستم ونگاهم رفت به روبه رو _یادمه ولی این قدر بی دلیل و بی منطق حرف زدی که من فقط به همین نتیجه میرسم _ دلیلت رو نگه دار واسه خودت... فقط بدون اشتباه بزرگی کردی که محض فامیل بودن و احترام به نظر بزرگترها بله گفتی!... این جوری حرمتها بیشتر میشکنه گفتم بگو نه گفتم! صداش با جمله آخر باال تر رفت و من گیج شده فکر کردم من محض فامیل بودن بله نگفته بودم من فقط به یک چیز فکر میکردم اونم دل خودم که از خوشحالی داشت پس می افتاد ! _اما من... ماشین رو خاموش کرد و پرید وسط حرفم_پیاده شو رسیدیم! مهلت نداد حرفم رو تموم کنم و سریع از ماشین پیاده شدو من هم ناچار با کلی حرص خوردن پیاده شدم ...نور زرد چراغ , کوچه قدیمی و کاهگلی رو کامال روشن کرده بود...امیر علی زودتر ازمن جلوی در کوچیک کرمی رنگ وایستادو با نگاه زیر افتاده و دستهای توی جیب شلوارپارچه ای خاکستری رنگش منتظر من بود...مثل همیشه ساده پوشیده بود ولی مرتب و من بی خیال تر از چند دقیقه قبل باز توی قلبم قربون صدقه اش رفتم حاال که اشکال نداشت این بی پروایی قلبم ! با قدمهای کوتاه کنارش قرار گرفتم... این کوچه قدیمی مثل همیشه عطر نم میداد... همون عطری که موقع اومدن بارون همه جا رو پر میکرد و حاال تواین محله های قدیمی این عطر یعنی نوید مهمون داشتن به خاطر آب پاشی شدن جلوی در خونه! باهمه وجودم نفس عمیقی کشیدم و حس کردم نگاه زیر چشمی امیر علی ر و,و دستش که روی زنگ قدیمی باهمون صدای بلبلی نشست! خونه عموی امیر علی رو دوست داشتم ...زیاد اومده بودم اینجا برای عید دیدنی و با مامان برای سفره های نذری فاطمه خانوم ! یک بافت قدیمی داشت یک حیاط کوچیک که دورتادورش اتاق بود با درهای جدا و چوبی ! که یکی میشد پذیرایی, یکی هال ,یکی سرویس ها و بقیه هم اتاق خواب! بایک آشپزخونه نقلی که اونم از وسط حیاط در داشت و چه صفایی داشت این بحث های زنونه تو آشپزخونه ای که اپن نبود وفاش! درست مثل خونه عمه ...البته فاصله خونه هاشون هم ادامه دارد... ✨🌸 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』