『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۳٠ _چی می خوای بگی؟ عطیه نگاه پر از غمش رو به من دوخت_یادت باشه هیچ وقت از مامانم نپرسی چرا ا
یخورده دیگ مونده به ۷۰ تا ویو 😄
هدایت شده از تمدننگار | شکوهیانراد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ببینید
🔶🔹 خدا برای ما نشانه گذاشته. چرا توجه نداریم؟!
💠 صیحهی آسمانی در شب ٢٣ رمضان که فردایش هم جمعه باشد، رخ میدهد.
💢 دوستان اگه امسال هم بگذرد و امام ظهور نکند، معلوم نیست دیگه کی این مقارنهها رخ بدهد!
💎 امشب را از دست ندیم ...
✍️مهندس شکوهیانراد
@SHRChannel
🌐 لینک:
https://eitaa.com/joinchat/2793996420C418ac5a508
هدایت شده از کتابخانه صوتی
Part37_علی از زبان علی.mp3
15.99M
*دوران شهادت
*وعده شهادت رسول اکرم (ص) به امیرالمومنین (ع)
* خبر از شهادت
*ملاقات با پیامبر اکرم (ص) در رویا
* شرح واقعه ضربت خوردن
*فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة
*وصایای امیرالمومنین (ع)
*لحظه شهادت..
......پایان......
@audio_ketab
هدایت شده از - پلـےلیستِمداحیاتون -
enc_16509773386886684709656.mp3
3.84M
بِعَلــےٍ ؛ منو از خودم بگیر پاکم کن . .
بِعَلــےٍ ؛ بعدِ مرگم تو نَـجَـف خاڪم کن :)!
#سیدامیرحسینی | #مداحیاستودیویی
.
وقتےڪہ شڪافٺ فـرقِ او در محــراب
گفتنـد مگـر نـماز مے خـواند علــے ..!؟💔
- بعد مرگم بنویسید ؛
گر هیچ نبود ؛ عاشق بی چون چرای علی(ع) بود :))!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
-🖤𝟏𝟏𝟎-
رازخوشبختیماداشتنعشقعلیست
ماکهباعشقعلیکسبسعادتکردیم..(:
هدایت شده از - پلـےلیستِمداحیاتون -
encoded_1620339501473533893721.mp3
5.51M
یك عمر چاھِ کوفہ هم نالھٔ علـے بـود'!
با فاطمھ گرفتم احیاے آخرم را . . (:
#سیدمهدیحسینی | #مداحیزمینه
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۳٠ _چی می خوای بگی؟ عطیه نگاه پر از غمش رو به من دوخت_یادت باشه هیچ وقت از مامانم نپرسی چرا ا
به ۷۰ رسید ان شالله پارت جدیدو شب میزاریم:)
هدایت شده از خط رهــــبر
📣 توسل به امام زمان(ع)
🔸 رهبر انقلاب: امشب را که شب قدر است، قدر بدانید. مشکلات عمومی مسلمین، مشکلات کشور، مشکلات شخصیتان و مشکلات دوستان و برادرانتان را با خدای خودتان مطرح کنید. به ولیّعصر، ارواحنافداه، توجّه کنید؛ به در خانه خدا - مسجد - بروید و به برکت امام زمان از خدای متعال خواستههایتان را بگیرید. بنده هم از همه شما ملتمس دعا هستم.
کانال بـیـت رهـبر عضوشوید🇮🇷
@beitrahbar
هدایت شده از کانال نماز شب
25.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 قابل توجه امام زمانی ها
🔵 حتما این قسمت برنامه زندگی پس از زندگی را ببینید.
#امام_زمان
#نماز_شب
🆔 https://eitaa.com/Namazshabb
من همه ی زندگی خود را به یک شب قدر نمیفروشم!
و بخاطر شبهای قدر زنده ام.
بخشی از مناجات شهید مصطفی چمران
شادی روح شهدا،امام شهدا
صلوات🌹
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از مدرسه تعالی
#پارت_۳۱
شمهایی رو که نمیدونستم کی به اشک نشسته رو دوختم به عطیه که لبخند میزد ولی چشمهاش
پر از درد بود از حرفهایی که زده شده!
لبخند ماتی زدم و صدای زنگ در خونه بلند شد.
عطیه_بدو شوهر جونت اومد
حس کردم لرزش بی اختیار قلبم رو و باز یادم افتاد کار امروز امیر علی رو و حس غریبی که به
جونم افتاده بود!
عطیه بلند شدو رفت سمت در اتاق_من دیگه برم توهم یکم با شوهر جونت خلوت کن درست
نیست اینجا باشم!
بالحن تخس عطیه چشمهای گردشده ام رو به صورتش دوختم و همه بدنم گرم شد... براق شدم
وبا یک حرکت پریدم سمتش ولی لحظه آخر نفهمیدم کی پشت امیرعلی سنگر گرفت و من
دستهام قفل شد بین دستهای امیر علی که متعجب بود!
نگاه هردومون به هم قفل شد و قلب من ریخت!
امیرعلی_ چه خبره؟ چی شده؟
نگاه بی تابم رو از چشمهای امیرعلی گرفتم و به عطیه که لبخند دندون نمایی میزد اخم کردم.
عطیه- هیچی داداش چیزی نیست که!!!!!
چشمکی به من زد که کلی حرص خوردم وبعد دور شد...تازه یاد موقعیتم افتادم فاصله دوانگشتیم
با امیرعلی و دستهایی که گرو دستهای سردو یخش بود...عجیب بود که هنوز این فاصله حفظ
شده و عقب نکشیده بود !...سرم رو باال گرفتم... نگاهش روی موهای نامرتبم بود.
امیرعلی_ مطمئنی چیزی نشده؟
هی بلندی گفتم و دستهام رو محکم از دستهاش بیرون کشیدم... موهام رو با دستم شونه وار
مرتب کردم... لبخند گذرایی روی صورتش نشست و از کنارم رد شدو رفت سمت جالباسی.
توی دلم بدو بیراهی به عطیه گفتم و جلوی آینه ای که با قاب چوبی روی دیوار نصب شده بود
وایستادم و از توی آینه نگاهم روی دستهام ثابت موند ...دستهایی که هنوز سرمای دستهای
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۳۲
امیرعلی رو داشت وقلبم رو گرم کرده بود... ولی وای از ذهنی که بی هوا براش چیزی رو یادآوری
میکنه یعنی امیرعلی با این دستهاش مرده شسته بود؟!!!!
لرزش خفیف تنم رو حس کردم
_نخود نذری می خوری؟
تکون سختی خوردم و به خودم اومدم و به امیر علی که از هول کردنم تعجب کرده بود نگاه کردم
گیج نگاهش می کردم که اینبار دستش رو که صاف بود و پر از نخود نذری باال آوردو جلو صورتم
_چی شد می خوری؟
ضربان قلبم تحلیل می رفت و نگاهم ثابت شده بود روی سفیدی پوست دستش و نفهمیدم
چطوری زبونم چرخیدو گفتم: نگفته بودی میری کمک عمو اکبرت!
نگاه بهت زده اش چشمهام رو نشونه رفت ...خیره شد توی چشمهام و باز من کم آوردم ونگاهم
رو دوختم به دستهام که باز از هیجان این نزدیکی و نگاه بدون اخم امیرعلی؛ همدیگه رو بغل کرده
بودن و رنگشون به سفیدی میزد!
_کی بهت گفت؟
صداش ناراحت بودو گرفته و من سربه زیر گفتم:عطیه ...کاش خودت بهم میگفتی
پوزخندی زد_اون روز مهلت ندادی زود از پذیرایی خونتون فرار کردی وگرنه میگفتم که حاال
مجبور نباشی مردد باشی!!!
چشمهای بیش از حد باز شدم رو به صورت درهمش دوختم... نمیدونم ازحرفم چی برداشت کرد
که طعنه میزد_حاال کی گفته من مرددم فقط دوست داشتم خودت بهم بگی همین
پوزخند پررنگ تری زدو دستش از جلوی صورتم جمع شدنمی فهمیدم دلخوریش رو... ولی من
می خواستم از بین ببرم تردیدی رو که روی قلبم سایه انداخته بود!
_ فکر کنم اونا رو تعارف کردی به من!
نگاهش گیج وسوالی بود و توی سرش مطمئنا هزارتا فکر...برای همین به دست مشت شده اش
اشاره کردم.
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
بهترین تغییرات انسان،با تقدیرات
رقم مےخورد؛ در شب قدر.
امشب وظیفه ما چیست؟
هر نفر یک قطره اشک برای فرج آقا امام زمان.😭
التماس دعا
هدایت شده از مدرسه تعالی
#صدای_مخاطب
🔷 اندر تجارب شذره اولی ها👇:
فقط دوماه وقت بگذارید بعد به خود میگویید ای کاش زودتر با مدرسه تعالی آشنا شده بودم...
⭕ امروز آخرین مهلت ثبت نام در این دوره از شذرات میباشد. ⭕
هم اکنون برای ثبت نام و توضیحات بیشتر:👇
از طریق سایت:
🌐 https://taalei-edu.ir/term/register
از طریق نرم افزار:
https://eitaa.com/taalei_edu/922
(برای ثبت نام حتما لازم است نسخه جدید را نصب داشته باشید)
#مدرسه_تعالی
#شذره
✅@Taalei_edu
هدایت شده از روایت فتح (شهید آوینی)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷 اگر مدتی است که روزمرگی غبار بر قلبتان انداخته و اشکتان برای امام و شهدا جاری نشده، این کلیپ را ببینید و آن را برای پدر، مادر یا دیگر بزرگان خودتان پخش کنید تا یاد آن روزها بیفتند و یک بار دیگر قلبشان با کاروان عاشورا پیوندی حسینی یابد.
♦️وقتی شهید آوینی و یارانش در خیابان های تهران علت گریه یک خانم در هنگام بدرقه رزمنده ها را می پرسند و او پاسخی می دهد که حتی ما را نیز در عصر حاضر شرمنده می کند...
🔸برشی از مستند روایت فتح: قسمت «چه کسی از جنگ خسته شده است؟»
#روایت_فتح_عضو_شوید 👇
@ravayatefathavini
«دلهاتان را از دنیا بیرون کنید قبل از آنکه بدنهاتان را از آن بیرون ببرند»
🌹 https://eitaa.com/SeyyedAvini
هدایت شده از آیت الله مجتهدی
18.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و نور
دوره آموزشی مغالطات کاربردی(از نوع شب واجبتر) را به شما پیشنهاد می کنم.
این دوره در زمان حال خیلی خیلی واجب است. یاران امیر المومنین علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام و امام حسین علیه السلام،
🛑⭕️چون قدرت تحلیل نداشتند شکست خوردند.
https://taalei-edu.ir/workshop/125
حداقل فایل بالا را گوش کنید بعد پشیمان شوید😊
#پارت_۳۳
پر ازتردیدو دلخوری گفت: مطمئنی می خوای ؟
قیافه حق به جانبی گرفتم_ یادم نمیاد گفته باشم نمی خوام
کلافه نفس عمیقی کشید و باصدایی که از زور ناراحتی دورگه شده بود گفت:اما من با همین
دستهام مرده شستم شاید خوشت نیاد!
بازم به خودم لرزیدم و دلم ضعف بدی گرفت ...صدای عطیه هم توی گوشم پیچید نفیسه خونه
عمو چیزی نمی خوره چون بدش میاد...سرم رو تکون دادم من دنبال این تردیدها نبودم ...من
نمی خواستم غرق بشم توی خرافات فکریم!
لبخندی زدم بدون تردید! گرم !_آقا امیرعلی من می خوامشون االن این حرف شما چه ربطی
داشت؟!
نگاهش هنوزم پر از تردید بودو آهسته کف دستش رو باز کرد...نمی خواستم این تردید
چشمهاش رو!
لبهام رو به کف دستش چسبوندم و چند دونه نخود رو همونطور با دهنم برداشتم و خوردم... بی
تردید! قلبم به جای بیتابی آرامش گرفته بود با اینکه سربه هوایی کرده بودم !
نگاهش مثل برق گرفته ها شده بود مشخص بود حسابی از کارم شکه شده... لبخند مهربونی به
صورتش پاشیدم و با یک چشمک گفتم: میدونستی اولین دفعه ای که به من چیزی تعارف می کنی
؟ حاال امروز یادت رفته باید برام اخم کنی و نخود نذری تعارفم میکنی مگه میشه بگذرم ؟!
به شوخی طعنه زدم: خدا قبول کنه نذر هر کی که بود !
نفسش رو باصدای بلندی فوت کردو به خودش اومد و من باز گل کرده بود شیطنتم, وقتی کنار
امیرعلی اینقدر به آرامش رسیده بودم بدون سایه تردیدها مون!
یک تای ابروم رو باال فرستادم و کف دستم رو گرفتم جلوی صورتش_بقیه اش رو همونجوری
بخورم یا میدیش به من؟!!
چشمهاش بازتر شدو ابروهاش باال پریدکه بلند خندیدم و با شیطنت خم شدم که دستش رو
عقب کشید ...
اخم مصنوعی کردم _لوس نشو دیگه امیرعلی خودت تعارفم کردی مال من بود دیگه!
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
#پارت_۳۴
معلوم بود کنترل میکنه خنده اش رو ...چون چشمهاش برق میزد و من با خودم گفتم محیا فدای
اون نگاه خندونت!
مچ دستم رو گرفت و دستم رو باال آورد دیگه نلرزیدم ...بی قرار نشدم ...قلبم تند نزد ... فقط با
ضربان منظمش که پر از حس آرامش کنار امیر علی بودن بود گرمی میداد به همه وجودم... گرمی
شیرین تر از آب نباتهای چوبی کودکانه!
همه نخود هارو ریخت کف دستم توی سکوت ...سکوتی که نه من دوست داشتم بشکنه نه انگار
امیرعلی!
نخودها رو توی دستم فشردم و بازم خندیدم آروم و بی دغدغه ...با ناز گفتم: دستت دردنکنه آقا
نگاه آرومش رو دوخت به چشمهام دیگه نمی خواستم نگاه بدزدم فقط خواستم حرف بزنم... حرف
بزنه!
بی هوا پرسیدم_امیرعلی تو نمیترسی از مرده ها؟
خنده گذرایی به خاطر سوال بچگونه ام صورتش رو پر کرد
_اولش چرا ...یعنی دفعه اول خیلی ترسیدم...حالمم خیلی بد شد
گردنم رو کج کردم_پس چرا دوباره رفتی ...یعنی چی شدی که دوست داشتی این کار رو بکنی؟
نگاهش رو دوخت به پاش که روی فرش خطوط فرضی می کشید_دوباره رفتم که ترسم
بریزه....رفتم تا به خودم ثابت کنم این وظیفه همه ماست که عزیزانمون رو غسل بدیم برای
سفراخرت و عزیزامون بدن ما رو و وقتی یکی دیگه به جای ما داره این کار رو انجام میده باید
ممنونش باشیم نه اینکه...
نزاشتم ادامه بده حس کردم توی صداش حرص و ناراحتی از چیزیه که حاال خوب میدونستم ...
کشیده گفتم: خوش به حالت ...من اگه جای تو بودم همون دفعه اول سکته ناقص رو زده بودم
نگاهش باز چرخید روی صورتم و اینبار لبخندش پررنگ تر بود!
تقه ای به در خوردو صدای عطیه بلند شد_ محیا ...امیر علی ! بیاین نهار بابا تلف شدیم از گشنگی
...خوبه امیرعلی فقط می خواست لباس عوض کنه
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اگه ما مردم رو امیدوار به ظهور کنیم اما ظهور رخ نده ایمان مردم نابود نمیشه؟
صحبت های بسیار دقیق استاد پناهیان
🌸@IslamLifeStyles
هدایت شده از ظهور نزدیک است
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"معشوق خدا"
وصیتنامۀ معشوقانۀ! شهید ناصرالدین باغانی.
🔹مقام معظم رهبری: من مکرّر دستنوشتههای این شهید را خوانده و هر بار بهره و فیض تازهای از آن گرفتهام.
@Panahian_ir