#نیمه_پنهان
حالات معنویش را حفظ میکرد و اصلا اهل بروز دادن نبود🚫.معنویتش را پشت #شوخی_هایش پنهان می کرد.
اگر مواقعی بود که می فهمید طرف مقابلش می خواهد از اوضاع #معنویش اطلاع پیدا کند، مطلقا چیزی نمی گفت مگر که خودش حرف بزند👌.
نقل شده از #مادر_شهید
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@kami_ta_shohada
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
۱۶ سال بیشتر نداشت که #مادر شد💞
و حالا این پسرک، نه تنها فرزند بلکه هم بازی و همه وجودش♥️ شده بود. #احمد قد کشید و بزرگ شد و حالا از مادر اجازه #رزم مےخواست
این #شیرزن_لبنانی با جنگ بیگانه نبود
لبنان، سرزمینی نیست که به چشم استعمارگران نیاید. اما سلام بدرالدین به پسر اجازه رفتن داد✅ پسر رفت و #مادر به چشم خود مےدید که
⇜پسرش
⇜دوستش
⇜ هم بازی اش
⇜پاره تنش
دارد #مےرود💔
💥اما سر بلند کرد و گفت
#جوان_رشیدم_فدای_عمه_سادات
#پسرم_فدای_مهدی_عج
عجب #صبری دارند این #مادران_شهدا...
عجب دل بزرگی دارند 😭😭
هیچ تیری،بر پیکر شهید اصابت نمی کند❌ مگر آنکه اول... از #قلب_مادرش گذشته باشد. همیشه "قلب #مادر_شهید" ، زودتر شهید می شود🕊
#سلام_بدر_الدین
#مادر_شهید
#شهید_احمد_مشلب
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@kami_ta_shohada
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🔹یکی از ایام ماه معظم #شعبان بود همگی جمع شدیم و رفتیم سر مزار ابوالفضل🌷هر کدام از بچه ها یک چیزی تهیه کرده بودند و برای #خیرات همراه خودشان اورده بودند.
🔸من پیش خودم گفتم بچه ها خیرات آورده اند همان ها کافی است👌 و چیزی نگرفتم. سر #مزار که رسیدم، دلم بی تاب شد💗 پشیمان شدم و به خودم گفتم ای کاش من هم چیزی برای خیرات پسرم می آوردم😔
🔹آن اطراف مغازه ای نبود❌ تا چیزی تهیه کنم و خیلی ناراحت بودم. کمی که گذشت دیدم #سیده_خانم مادر جاری دخترم آمد. یک بسته شکلات🍬 داد به من و گفت: این را #پسرت_ابوالفضل داده که بیاورم و بدهم به شما.
🔸گفت: خواب بودم ابوالفضل مرا بیدار کرد و گفت: این شکلات را ببر و به #مادرم بده؛ منتظر است. من هم این شکلات را خریدم و برایت آوردم☺️دخترم پرسید مامان تو دلت چیزی خواستی⁉️ گفتم: بله. به خودم گفتم چرا #دست_خالی آمدم سر مزار، ای کاش من هم چیزی تهیه میکردم. که این اتفاق افتاد ...
نقل از: #مادر_شهید
📚بر گرفته از کتاب صندوقچه گل رز
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی
#شهید_مدافع_حرم
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
@kami_ta_shohada
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•