eitaa logo
『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
794 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
999 ویدیو
45 فایل
شھادت داستان ماندگارۍ آنانےست که دانستند، دنیا جاۍ ماندن نیست ..!
مشاهده در ایتا
دانلود
اورود استاد وبلند شدن همه به احترامش یاد صحبتم با امیرعلی افتادم بی اختیار لبخند جاخوش کرد کنج لبم و باهمه وجود دعا دعا می کردم بعد از دوروز ندیدن امیرعلی ...امشب بتونم ببینمش به هوای این تاریکی شب و کالسی که اینموقع تموم میشد! نگاهم رو چرخوندم و روی ماشین عمو احمد ثابت نگهش داشتم و تقریبا پرواز کردم سمت ماشین ...معلوم نبود از کی امیرعلی منتظرمه که به صندلی تکیه داده بودو چشمهاش بسته بود! روی صندلی کمک راننده جا گرفتم و با همه وجودم گفتم:سالم چشمهاش بازشدو لبخندی زد _سالم ...کالس خوب بود با خنده سرم رو به دوطرف تکون دادم_ای بدنبود نگاهی به ساعت ماشین کرد و بعد استارت زد_کالست خیلی دیر تموم میشه ...نباید همچین کالسی رو برمیداشتی که به شب بخوری این یعنی دل نگرانم بود دیگه؟! _ منم دوست ندارم ولی ترم اول, خود دانشگاه برات انتخاب واحد میکنه _راست می گی حواسم نبود! _البته میتونم حذف بکنم درسهایی رو که نمی خوام... بعد هم مغموم گفتم: اگه به من بود همه کالسهای کله سحرو نصفه شب رو حذف می کردم خندید_اونوقت فکر کنم یک هفت هشت سالی طول بکشه لیسانس بگیری! همونطور با صورت درهمم سر تکون دادم _بهتر...مگه حتما باید سر چهارسال تمومش کرد انگار چیزی یادم افتاده باشه بی هوا چرخیدم و ذوق زده دستهام رو بهم کوبیدم_راستی امیرعلی ممنون که اومدی چشمهاش گرد شد و من به قیافه ترسیده ومتعجبش خندیدم و بعد لب چیدم_خب چیه ؟! با خنده سرتکون دادولی سکوت کرد...بقیه مسیر توی سکوت گذشت اما من عجیب دوست داشتم همین سکوت رو کنار امیرعلی! 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』