#پارت_63
با آرنجم زدم توی پهلوش تا باز کنه اون اخمهایی رو که عمه رو دمغ تر می کرد...با اخم به من
نگاه کرد که ل*ب زدم_اونجوری قیافه نگیر
بعد هم به عمه که به ظاهر خودش رو سرگرم کرده بود و به غذاش سرکشی می کرد اشاره کردم
بلندشدم و ظرفهایی رو که کثیف کرده بودم و گذاشتم توی ظرفشویی و مشغول شستن شدم
_ به به سالم به خانومای خونه خسته نباشید
همه به عمو احمد سالم کردیم و عطیه بلند شدو میوه ها رو از عمو گرفت
عمو احمد نزدیک اومدو روی موهام رو بوسید_تو چرا دخترم مگه عطیه چیکار میکنه؟
غرق لذت شدم از این ب *و*س*ه* پدرانه و خودم رو لوس کردم_کاری که نمی کنم که!
وظیفمه عموجون!
عطیه که حرص می خورد گفت: راست میگه وظیفه اشه مهمون نیست که وقتی بهش میگین
دخترم!
عمو احمد با اخم ظریفی نگاهش کرد که عمه گفت: پس امیرعلی کجاست؟
_سالم
قبل جواب دادن عمو... امیرعلی واردآشپزخونه شد و همه جواب سالمش رو دادیم نگاهش کمی
بیشتر روی من موند و لبخند زد _خوبی؟
همونطور که لیوان رو آب میکشیدم گفتم: ممنون
نزدیکم اومدو دستش رو زیر شیر آب خیس کردو کشید روی لباس کرمی رنگش و من هم با
بستن شیر آب نگاهی به لباسش که یک لک روغنی بزرگ افتاده بود انداختم!
بدونی اینکه من سوالی بپرسم و امیرعلی سربلند کنه گفت: لباس عوض کرده بودم تعطیل کنیم...
یک آقایی اومد روغن ماشینش رو عوض کنه لباسم کثیف شد.
آروم گفتم: فدای سرت اینجوری که پاک نمیشه ...برو لباست رو دربیار بده برات بشورم لکش
نمونه
وقتی دید واقعا لکه با یک مشت و دو مشت آب نمیره سرش رو بلند کرد_نه ممنون خودم میشورم
『ڪَمۍٖټاٰشُھَداٰ』