eitaa logo
『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
745 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
999 ویدیو
45 فایل
شھادت داستان ماندگارۍ آنانےست که دانستند، دنیا جاۍ ماندن نیست ..!
مشاهده در ایتا
دانلود
هیچوقت دورو نبودم و دلم نمیخواد بشم! نگاهش چرخید روی نیم رخم ولی سرنچرخوندم_نگفتم دورویی! _همه حرفهای من و نفیسه خانوم روشنیدی؟ پوفی کردو به نشونه مثبت سرتکون داد _خوبه پس جواب های منم شنیدی ! همه حرفهام از ته قلبم بود نه از روی احساسات ...از روی عقل و منطق بود ! امیرعلی من آدمها رو با مال دنیا و هر چیزی که قراره برای همین دنیا بمونه متر نمیکنم امیرعلی_ کالسهات از کی شروع میشه؟ اینبار من سرچرخوندم روی نیم رخش _پس فردا...که چی ؟ به چی میخوای برسی ؟ به حرفهای نفیسه؟ مگه من االن کم دیدم آدمی رو که اطرافم پولداربودن و به قول امروزی ها باکالس! دستهاش رو توی جیب شلوارش فرو کرد_نه خب ...ولی محیط دانشگاه فرق میکنه ...یک تجربه جدیده! _نزدیک سه سال و نیم رفتی... فقط یک ترم مونده بود درست تموم بشه که انصراف دادی... ولی ندیدم عوض بشی تو این محیطی که به قول خودت فرق داره! نفس پرصداش اینبار آرومتر بودکه گفتم: راضی نیستی انصراف میدم تند گفت: من کی همچین حرفی زدم...اتفاقا خیلی هم خوبه ! شنیدم قبول شدی خوشحال شدم پوزخند زدم بی اختیار _جدااااا! _طعنه نزن محیا خانوم گفتم که پر از تردیدم ...میترسم نفسم بند بشه به نفست و یک جایی تو کم بیاری ! میدونی که اونقدر درآمد ندارم که هر چی اراده کنی بتونم برات بخرم! میبینی که حتی یک ماشین معمولی رو هم ندارم ...نمیتونم به جز یک خونه آپارتمانی نقلی اطراف خونه خودمون جایی دیگه رو اجاره کنم! تک دختر بودی دایی برات کم نزاشته میترسم نتونی تحمل کنی این سختی هارو! 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
پولدار نیستیم امیرعلی...تو پرقو بزرگ نداشتم ...ماهم روزهای سخت زیاد داشتیم! روزهایی که آخر ماه حقوق بابا تموم شده بود وما پول الزم ! باسختی غریبه نیستم!یاد گرفته ام باید زندگی کنیم کنارهمدیگه تو سختی ,آسونی! آدمها با قلبشون زندگی میکنن امیرعلی... قلبت که بزرگ باشه مهم نیست باالی شهر باشی یا پایین شهر ...مهم نیست پولدار باشی یا بی پول ...مهم اینکه خوشبخت باشی با یک دل آروم زیر سایه خدا که همیشه ذکرویادش تو زندگیت باشه ...من به این میگم مفهوم زندگی! حس کردم لبهاش خندید آروم ! _هنوز هم تردید داری به منی که از بچگی ذره ذره عشقت رو جمع کردم توی قلبم ؟! نگاهش چرخید توی صورتم باچشمهای بیش از حد بازش _شوخی می کنی؟؟!!! نفس عمیقی کشیدم و به جای چشمهاش به سرشونه اش نگاه کردم_نه ! همیشه احساس گناه میکردم ...بهم یاد داده بودن فکر کردن به نامحرمم گناهه !چه برسه به من که همیشه برای خودم رویاپردازی کنارتو بودن می کردم و هرشب با خاطره هایی که نمیدونم چطوری توی ذهنم موندو توی قلبم ریشه دووند خوابیدم! چطوری دلت اومد به من شک کنی که از وقتی خودم روشناختم دلم برای این سادگیت میرفت ...برای این موهایی که فقط ساده شونه میزدیشون ...برای لباسهای ساده ومردونه ات که همیشه اتو کرده بودو مرتب ... برای عطر شیرینت که تاشیش فرصخی حس نمیشد که هر رهگذری رو ببره تو خلصه ولی من همیشه یواشکی وقتی باعطیه میرفتم توی اتاقت یک دل سیر بو میکشیدم عطرت رو ! برای تویی که مردونگی به خرج دادی و به جای ادامه درست اجازه دادی دستهات تو اوج جوونیت سیاه و ضمخت بشه ولی بابایی که از بچگی زحمتت رو کشیده بیشتر از این اذیت نشه! از بچگی هروقت یادم میاد تو خونه ما تعریف از تو بود ! از عذاداریهای خالصانه ات و کمک کردنت تا صبح روز عاشورا...از دست کمک بودنت تو تعمیرگاه...از رفتارو اخالق خوبت ...چطور می تونستم دل نبندم بهت یا فراموشت کنم وقتی این قدر خوبی! خجالت میکشیدم سرم رو بلند کنم همه حرفهایی رو که این چند سال توی دلم تلنبار شده بود و آرزو میکردم یک روز به امیرعلی بگم ! امشب گفته بودم ! 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
به نام خدا
سلام داداش اومدم کربلامو از امام حسین ازش بخوای بهم بده 😭😭💔
داوی‌مادر‌شهید؛ یک‌رو‌زشوهرم‌سرکار‌نرفته‌بود و‌پول‌نداشتیم‌پسرم‌کفششوفروخت‌ وپولشوداد‌به‌پدرش‌ورفت‌جنگ‌وشهید‌شد دیروز‌سالگردشهادت‌شهیدعزیز‌بود😭💔 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
اللهم عجل لولیک الفرج
چونه ام رو به دست گرفت و صورتم رو چرخوند وبه اجبار نگاهم قفل شد به نگاهش که عجیب دلم رو لرزوند و قلبم رو از جا کند ! چیزی توی نی نی چشمهاش موج میزد که برام تازگی داشت...انگار مهرو محبتی بود که مستقیم از قلبش به چشمهاش ریخته بود! _حرفهای تازه میشنوم نگفته بودی! بیشتر خجالت کشیدم از این لحن آرومش که کمی هم انگار امشب دلش شیطنت می خواست لب پایینم رو گزیدم_ دیگه چی ؟ همین یک بی حیایی هم کمم مونده بود که بیام بهت بگم! خندید کمی بلند ولی ازته دل !_یعنی اینقدر خوش شانس بودم که یک خوشگل خانومی مثل تو به من فکرهم بکنه؟ عجیب دلم آروم شد ازاین لحن گرم و صمیمیش و تعریف غیر مستقیمش و من هم گل کرد شیطنتم_واقعا خوشگلم؟ خندیدبه لحن شیطون و بچگانه ام ولی همونطور که نگاهش میخ چشمهام بود خنده اش جمع شدو یکباره نگاهش غمگین لب چیدم _خب زشتم بگو زشتی دیگه ! چرا این شکلی شدی یکباره؟! نگاه دزدید از چشمهام و نفس بلندی کشید که خیلی عمیق بود و نشون از یک حرف نزده پر از درد _بازم میترسم محیا دلخور گفتم: این یعنی شک داشتن به من سریع گفت: نه نه ...نه محیا جان زندگی مشترک یعنی داشتن بچه! بچه هایی که نمی خوام توی آینده باشم مایه سرافکندگیشون! برای همین روزاول بهت گفتم نه تو نه هیچ کس دیگه! از تصور بچه هامون و فکر امیرعلی اول خجالت کشیدم ولی زود گفتم:دیدگاه بچه هاهم به مادر و پدرو تربیت اونا بستگی داره ! _می خوای بگی بابا توی تربیت امیرمحمد کم گذاشته؟ لب گزیدم _نه نه منظورم اصال این نبود 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
پوفی کردو دست کشید بین موهاش_میدونم ولی قبول کن جامعه هم بی نقش نیست توی تغییر دیدگاه ها _قبول دارم حرفت رو ولی نمیشه که از واقعیت فرار کرد! باید قبولش کرد مهم اینه که تو دیدگاه درست رو به عنوان پدر نشون بچه ات بدی ! یادش بدی برای آدم ها به خاطر خودشون احترام قائل بشه حاال می خواد اون فرد یک زحمت کش باشه مثل یک رفته گر شهرداری یا یک غساله مثل عمواکبرتو یا رئیس یک شرکت بزرگ ! مهم اینه باید بدونه هرکسی که زحمتی میکشه باید ازش تشکر کردو هرشغلی جای خودش پر از احترامه به خصوص شغلهایی که با این همه سختی هر کسی حاظر نیست به عهده بگیره و قبول مسئولیت کنه! به نظر من این آدمها بیشتر قابل احترام وستودنین! باید همه ما این و یاد بگیریم و یاد بدیم! بازم خیره شد به چشمهام _قشنگ حرف میزنی خانومی بازم دلم رفت برای خانومی گفتنش! دستهاش جلو اومدو برای اولین بار روی موهام نشست ...موهایی رو که باز از روی حرص و عصبانیت بهم ریخته بودم رو مرتب کردو برد زیر شال و من به جای بیقراری انگار بازم به آرامش رسیده بودم! دنباله شال روی شونه ام انداخت و من باهمه عشق نگاهش کردم و بچگانه گفتم: ممنون لبخندی زد گرم گرم مثل گرمی آفتاب اول بهار که کنار نسیم سردو خنک لذت داشت وجودم و گرم کرد! _بریم توی خونه هوا سرده بلندشد و من خاک پشت شلوارش رو تکوندم... نزاشت ادامه بدم و دستم رو گرفت و کشید تا بلند بشم و قفل کرد انگشتهاش رو بین انگشتهام... امشب انگاری شب برآورده شدن آرزوهای من بود! _خلوت کردین ؟ هم زمان با هم به در ورودی نگاه کردیم و امیرمحمدی که با امیرسام بغلش و نفیسه کنارش آماده رفتن بودن 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
41.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دِلتَنگےدَردِسَخت‌وعجیبۍ‌ست! دَردےڪہ‌نِمیتوانےآن‌رابراےِهیچڪَس؛ تعریف‌ڪُنے..!(:🔗💔'! ‌ 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』
➣♥
مهدۍ‌جان هرچہ‌کردم‌بنویسـم‌زتومدح‌وسخنۍ یابگـویم‌‌زمقام‌توکه‌یابن‌الحسنۍ این‌قلم‌یارنبودوفقط‌این‌جملہ‌نوشت:↯ پسرحیدرکرارتوارباب‌منۍ🔗📿 『ڪَمۍ‌ٖټاٰ‌شُھَداٰ』