eitaa logo
رمان "کمین اهریمن"
55 دنبال‌کننده
29 عکس
0 ویدیو
0 فایل
☑️ برای دریافت این کتاب به ادمین پیام بدید 🔻بخش‌های جذاب رمان 🔻برگزاری مسابقات و جوایز 🔻چالش‌های پیش روی نویسنده 🔻 نکاتی درمورد نویسندگی 🔻اخبار مربوط به چاپ و فروش 🔻و نظرات شما ارتباط با ادمین: @moalem_sabz 🌺 ممنون که همراهمون هستید
مشاهده در ایتا
دانلود
👆🏻 این دو تا عکس رو می‌بینید؟ 📗 اونایی که داستان رو خوندن، می‌دونن گرگینۀ سفید، "شجّیع"ـه. (یکی از شخصیت‌های نسبتا مهم در جلد اول)
⁉️ اما سوال اصلی اینه؛ گرگینۀ قهوه‌ای کیه؟ 😉 قراره چی کار کنه؟ و چرا ظاهرش با بقیه گرگینه‌ها متفاوته؟ 📘 جواب این سوال‌ها إن شاء الله توی جلد دوم... 😌
بزارید یخورده درمورد هایی که توی نوشتن داستان داشتم براتون بگم 🤔🤯
یادمه سر اینکه ابتدای داستان باید چطوری شروع بشه، مدت‌ها درگیر بودم. اتفاقا یه طرحی هم ریخته بودم که به نظر خودم خیلی خفن بود 😎😈 ولی بعدا فهمیدم من کتاب رو با سینمایی اشتباه گرفتم 😅 😄 حواسم نبود که این یه رمانه! همه چیز باید با ها رسونده بشه و فقط کلمات هستن که میتونن معجزه کنن، نه چیز دیگه.
شاید خنده‌دار و جالب باشه براتون اگه بگم فصل اول کتاب (که الان حدودا 8 صفحه است) فقط یه پاراگراف بود 🤦🏻‍♂️🤣
🤨 واقعا پیش خودم چی فکر کرده بودم؟ می‌خواستم توی یه پاراگراف مخاطب رو میخکوب داستان کنم اما در اصل، بیشتر داشتم بدون هیچ محتوایی رهاش می‌کردم. 😟 ✅ هر چی که گذشت، فهمیدم میشه ایده‌های خیلی خلاقانه‌تری توی نوشتن فصل اول داشت. گاهی که اطرافیان نکاتی رو بهم تذکر می‌دادن، خیلی ناراحت می‌شدم 😒 ولی بعدا که با خودم رو راست شدم، دیدم نه! واقعا حرفشون درسته! این مسئله باید اصلاح بشه.
🤣😂 بزار حالا که حرفش شد اینم بگم 👇🏻 یادمه درست ده سال پیش، همون اوایل که جرقه‌های اولیه توی ذهنم خورده بود و داشتم تمام داستان رو می‌نوشتم، توی یک قسمتی قرار بود پدر یکی از شخصیت‌ها جلوی چشماش کشته بشه. (فعلاً به دلایلی نمیگم کدوم جلد 😝) فردای همون روز، اون پسر میره خونه یکی از دوستاش و درمورد مرگ پدرش با دوستش صحبت می‌کنه. ⁉️ خب اشکالش کجاست؟
وقتی نوشته‌ام رو برای پدرم خوندم، دیدم داره با تعجب نگام می‌کنه. 😬 گفتم چی شده؟ 🙄 گفت وقتی پدرش جلوی چشماش کشته شده، باید تا یه هفته عزادار باباش باشه. نه اینکه فرداش صاف صاف بره خونه دوستش و بدون هیچ عکس العمل غمباری بگه بابامو کشتن!!! 😑 . . . منو میگی 🤦🏻‍♂️ اون لحظه احساس کردم هیچ چیزی از احساسات و رفتار آدم‌ها توی دنیای واقعی بلد نیستم و فقط برام ماجرا مهمه. برای چند روز اساسی رفته بودم تو شوک!!!🤭 باورم نمی‌شد همچین چیز مهمی رو یادم رفته 😂😂 👌🏻 همین سبب شد کل اون ماجرا به شکل دیگه‌ای رقم بخوره و داستان ظرفیت‌های خیلی بیشتری پیدا کنه.
خلاصه کلام؛ به خودمون فرصت رشد بدیم. جوونه زدن کافی نیست 😉
رمان "کمین اهریمن"
🔹 نام کتاب: کمین اهریمن (مهمانی اجباری) 🔸 نویسنده: محمد تقی رمضان نرگسی 🔹 انتشارات انصاریان 🔸 تعداد
برا امشب بسه نه؟ إن شاء الله شبای دیگه بیشتر گپ می‌زنیم. ضمناً و و یادتونه نره. ریپلی می‌زنم که ببینید ❤️
شبتون بخیر ❤️