eitaa logo
رمان "کمین اهریمن"
55 دنبال‌کننده
29 عکس
0 ویدیو
0 فایل
☑️ برای دریافت این کتاب به ادمین پیام بدید 🔻بخش‌های جذاب رمان 🔻برگزاری مسابقات و جوایز 🔻چالش‌های پیش روی نویسنده 🔻 نکاتی درمورد نویسندگی 🔻اخبار مربوط به چاپ و فروش 🔻و نظرات شما ارتباط با ادمین: @moalem_sabz 🌺 ممنون که همراهمون هستید
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان "کمین اهریمن"
🔹 قسمت دوم دوباره دم در آمد و خیلی آرام، سر تا ته راهرو را از نظر گذراند. خلوتِ خلوت! سریع دست همسر
🔹 قسمت سوم هم زمان با باز کردن چشم‌ها، همسرش هم صفحۀ لپ‌تاپش را رو به او گرفت. اول از همه ساعت‌مچی‌اش را نیم نگاهی انداخت و زیر لب با سرکوفت به خودش گفت: «سی ثانیه بیشتر از قبل طول کشید!» چشم به صفحۀ مانیتور دوخت؛ تصویرهای مربّع شکل زیادی که در لپ‌تاپ بود را نگاه می‌کرد و توضیحات همسرش را می‌شنید: «آماده است ولی خیلی فرصت نداریم. تا بیست دقیقۀ دیگه متوجّه ورود ما به سیستمشون میشن». صفحۀ جدیدی باز کرد و درحینی که مشغول تایپ کردن بود گفت: «باید از زُهّاء ممنون باشیم که جلسه رو تو یه هتل برگزار کرده! نقشه خیلی ساده است. هیچ کس فکر نمی‌کنه ممکنه تو پلاستیکای زبالۀ بزرگی که توسط یه خانوم خدمتکارِ جَوون از آسانسور به زیرزمین منتقل می‌شه، همسر اون خدمتکار مخفی شده باشه!» همسرش ابتدا خندید و بعد گفت: «امّا …» جواب داد: «نگران نباش. با یه تغییر قیافۀ ساده به زیرزمین منفی یک می‌رسیم. همیشه از آشپزخونه یه بالابر یا شبیه اون برای حمل زباله‌ها یا مواد غذایی از پارکینگ وجود داره که کسی از اون مراقبت نمی‌کنه. تو پارکینگ هم منتظر اومدن الکس میشیم.» و دکمۀ ارسال ایمیل را زد. در که باز شد، یک خدمتکار نسبتاً جوان که به صورت شلخته‌ای لباس‌هایش برایش گشاد بودند، درحالی خارج شد که یک سطل بزرگ با پلاستیکی مشکی رنگ را حمل می‌کرد. بعید نبود اگر کسی دقت کند، متوجّه موهای مصنوعی او بشود امّا در کنار لباس فرم مشکی و پیشبند سفیدش کسی همچین دقتی به خرج نمی‌داد! در برابر چشم نگهبان آسانسور، خدمتکار به طبقۀ پایین رسید و طبق گفتۀ مرد، از یک بالابر نسبتاً بزرگ که فقط برای حمل و نقل مواد غذایی یا زباله یا … ساخته شده بود، به پارکینگ رفتند. ماشین الکس، آن طرف پارکینگ منتظر بود و با دیدن آن‌ها شروع به چراغ زدن کرد. به ماشین که رسید، رو به الکس گفت: «امانتی من؟!» الکس هم سیگار برگی از جیبش بیرون آورد و با کنایه گفت: «علیک سلام آقا آریا! آره منم خوبم! خواهش می‌کنم کاری نکردم که، یه‌کمی سخت بود امّا …» و مرد داخل ماشین نشست. هنوز از سوار شدنشان خیلی نگذشته بود که ناگهان صدای آژیر بلند شد و چراغ‌های ساختمان هم‌ زمان روشن شدند. تمام پارکینگ، در چراغ‌های قرمزی که روشن و خاموش می‌شدند، با صدای جیغ مردم پر شد. پرسید: «چه خبر شده؟» و الکس جواب داد: «سیستم‌های امنیت سراسری فعّال شدن.» آریا به عقب برگشت امّا قبل از آنکه چیزی بگوید، همسرش با انگشتانی که مدام روی صفحۀ لپ‌تاپ جابجا می‌شدند گفت: «خودم می‌دونم! امّا فقط چند ثانیه می‌تونم متوقّفشون کنم. باید عجله کنید». آخرین پیچ که زده شد، در ورودی پارکینگ را از دور دیدند که کرکره‌اش آرام آرام پایین می‌آمد. الکس با وحشت گفت: «هنوز که غیر فعّال نشده!» جواب داد: «تو مستقیم به سمت در برو!» الکس با لحنی ترسیده فریاد کشید: «به درا سیستم ضدّ خرابکاری وصله. منفجر میشیییم.» امّا آریا، با نگاه‌های امیدوارانه و خیره به همسرش گفت: «همین که گفتم.» هنوز ده متری تا کرکرۀ فلزی مانده بود که ناگهان صداها متوقف شدند و کرکره سریع به بالا برگشت و ماشین، با سرعت زیادی از دهانۀ پارکینگ بیرون جست. بین جیغ و هوراهای الکس، آریا پرسید: «ببینم، تیربار ماشین آماده است؟» با حالتی یکّه خورده، نگاهی متعجّب به او انداخت. آریا گفت: «تو که فکر نمی‌کنی اونا دست رو دست میزارن تا ما کیلومترها از این هتل فاصله بگیریم؟!» بدون آنکه سؤالی بپرسد، سرش را قدری به نشانۀ تأیید تکان داد و زیرلب گفت: «این نظامیا بدون گلوله شبشون صبح نمیشه!».
این، سه قسمت ابتدایی از فصل چهارم رمان "کمین اهریمن" بود. امیدوارم خوشتون اومده باشه. منتظر قسمت‌های جذاب دیگه شم باشید 😎 بازم میگم؛ مشتاق شنیدن نظرات شما عزیزان هستم 🌹 آیدی منو که دارید؟ @moalem_sabz
👆🏻 شاید براتون جالب باشه بدونید شخصیت "آریا" در داستان، از همچین کاراکتری اقتباس شده. یک شخصیت زیرک، آماده و البتّه مهربون که سابقه‌اش ... بهتره زیاد درموردش توضیح ندم 😉 با آریا توی جلدهای بعدی بیشتر کار داریم 😎
❌ راستی نسخه‌های چاپ دوم داره تموم میشه. امیدوارم برای چاپ سوم، با معضل افزایش قیمت کاغذ مواجه نشیم 🤦🏻‍♂ ولی برای اعضای کانال حتما تخفیف ویژه خواهیم داشت 😉🎉
رمان "کمین اهریمن"
🔸 بخش‌هایی از رمان "کمین اهریمن" 🔻 فصل چهار: تاکسی زرد رنگ #رمان #کمین_اهریمن #رمان_کمین_اهریمن #پ
👆🏻پیامای سنجاق شده رو حتما ببینید. هرچند روز یبار، یه قسمت از رمان رو اونجا میزارم ❤️😍
🖌 امشب هم قراره چند تا نکته از تجربیات خودم درمورد نویسندگی رو بزارم. برای کسایی که تازه میخوان نوشتن رو شروع کنن خیلی خوبه ☺️
🖋 تجربه‌های خودم در مسیر تبدیل شدن به یک "نویسنده" 🎖 نویسنده شدن، یک مدال نیست که با نوشتن یه رمان روی سینه‌ات بچسبونن و تو هر جا که خواستی نشونش بدی یا یه کارت شناسایی که توی هر جمعی ازش استفاده کنی. نویسنده شدن، یک میسره که باید هر روز برای رسیدن بهش قدم برداری و شاید هیچوقت هم انتهاء نداشته باشه. 🤔 شاید اگه یا ، صد سال بیشتر عمر می‌کردن، دیگه نمایشنامۀ و رمان جزو افتخارات تاریخ ادبیات نبودن. ☺️ منم ادعا ندارم که یه نویسنده هستم. اما خوشحالم که توی این مسیر دارم قدم بر می‌دارم و دوست دارم تجربیات و آموخته‌های خودم رو با شما هم درمیون بزارم.
رمان "کمین اهریمن"
🖋 تجربه‌های خودم در مسیر تبدیل شدن به یک "نویسنده" 🎖 نویسنده شدن، یک مدال نیست که با نوشتن یه رمان
✅ اگر بخام اولین، مهم‌ترین و ساده‌ترین نکات نویسندگی رو بگم، سه اصل اساسی هستند که توی شروع کار، برای هر نویسنده‌ای لازمن. 👨🏻‍🏫 نویسندگی، شاخه‌های مختلف و متنوعی داره؛ ، ، متن ادبی، خاطره نویسی، نامه نگاری، و ... با وجود اینهمه تنوع، سه اصل اساسی هست که تو هر کدوم این زمینه‌ها اهمیت داره.
رمان "کمین اهریمن"
✅ اگر بخام اولین، مهم‌ترین و ساده‌ترین نکات نویسندگی رو بگم، سه اصل اساسی هستند که توی شروع کار، برا
1️⃣ زیاد بنویسید کسی که می‌خواد نویسنده بشه، باید زیاد بنویسه! اینکه چطور بنویسه، و چی بنویسه، باشه برای دفعات بعد، اما اینو فراموش نکنید که زیاد نوشتن، حیاتی‌ترین اصل برای هر نویسنده‌ای هست. قدرت تحریر و نویسندگی، مثل هر قدرت دیگه‌ای نیازمند تمرین و رشد دادنه. ❌ هر روزی که شما از دنیای نوشتن فاصله می‌گیرید، به اندازۀ همون روز، از تبدیل شدن به یک نویسندۀ ماهر عقب می‌مونید.
2️⃣ زیاد بخونید توی هر زمینه‌ای که قصد دارید بنویسید، حتماً زیاد داشته باشید. بعضیا خدادادی هستند و ممکنه بدون نیاز به خوندن متن‌های زیاد، بتونن تو هر زمینه و سبکی بنویسند، اما این نوابغ نیستند که همیشه حرف اول رو میزنن! 😎 بیشتر اوقات، افراد پر تلاشن که قله‌ها رو تسخیر می‌کنند. 📚 نویسنده باید سعی کنه دایره لغاتش همیشه به روز باشه. انواع و اقسام جملات و روش بیان‌ها رو باید بتونه در گنجینۀ ذهنش حاضر کنه. با بیشتر سلیقه‌ها آشنایی داشته باشه و بدونه که چه متنی برای چه گروهی جذاب‌تر هست. وقتی زیاد بخونید، با بیشتر اینا آشنا میشید. ❗️(همین وسطا که قراره زیاد مطالعه کنید، یکمی هم سعی کنید قلم نویسنده رو کنید. البته این جزو اون سه اصل اساسی نیست. بین خودمون باشه)❗️
3️⃣ انتقاد پذیر باشید 🤯 دنیای نویسندگی، مملوّ از افراد حرفه‌ای هست که میتونن با قلم شون شما رو مسحور کنند. دنیای کلمات پر از آرایه‌ها و معجزه‌هاییه که فقط با چند تا واژه، میتونه از متن شما یک داروی شفا بخش یا یک سلاح کشنده بسازه. شبیه هرم معکوس، که هر چی بالاتر میری، بیشتر می‌فهمی هیچی نمی‌دونستی! 💪🏻 مهم اینه که بتونی از نقاط منفی قلمت استفاده کنی و اونها رو تبدیل به نقطۀ قوت بکنی. اونوقت معجزۀ نوشتن رو می‌بینی. اما اگه دوست نداشته باشی نقاط ضعفت رو بشنوی، هرچی قوی تر بنویسی، ضعفت هم قوی‌تر میشه. 🌺 پس اگه میخواید یه نویسندهٔ توانمند باشید، لطفاً انتقادپذیر باشید.