روز پنجم.Mp3
8.35M
#شرح_دعا
#شرح_دعای_روز_پنجم_ماه_رمضان
🎤استاد مرحوم آیت الله #مجتهدی
🎪دست دادند به هم، زلف تو و بادسحر!
🌴بادهای سحر امروز،شراب آلود است!
@kanale_behesht
.
#دعای_روزانه_ماه_رمضان
#دعای_روز_پنجم_ماه_رمضان
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
💢اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ
واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَک الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِک المُقَرّبینَ بِرَأفَتِک یا ارْحَمَ الرّاحِمین.
❄️خدایا قرار بده در این روز از آمرزش جویان وقرار بده مرا در این روز از بندگان شایسته و فرمانبردارت و قرار بده مرا در این روز از دوستان نزدیکت به مهربانى خودت اى مهربان ترین مهربانان.
『💕』 @kanale_behesht
💠 درسهایی از جز ۵ قرآن کریم
#ماه_مبارک_رمضان
اللهمعجللولیکالفرج
『💕』@kanale_behesht
6.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#تبلیغنهجالبلاغهخوانیفراموشنشه
✨کارهای خوبت و آرزوهات مثل یه بذره
تو میكاری و فراموش میكنی
اما خدا هر روز بهش آب ميده؛
تا به وقتش ثمر بده ...
توگروه هایی که دارید لینک رو پخش کنید تا تعداد بیشتری عضو کانال بشن
تا باما همراه شوند
برا خواندن نهج البلاغه قدم به قدم با ما در کانال همراه باشید.👇👇👇
@nahjool
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 صلوات، شفابخشترین ذکر الهی
✅ روز پنجم پویش دعای مستجاب (شنبه)
#دعای_مستجاب #ماه_رمضان
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
『💕』@kanale_behesht
چشم های شرمنده ام را وادار ڪرده ام ڪه با چشمان ابراهیم عهد ببندد ڪه هر جا چشم ابراهیم بسته ماند، چشمان من نیز حیا ڪنند و خاموش بمانند...
سلام بر پاکی چشمانت، ابراهیم♥️
#شهید_ابراهیم_هادی
✅ روز5 #چله_ترک_گناه
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
『💕』@kanale_behesht
🌕 فضیلت و ثواب روز پنجم #ماه_مبارک_رمضان برای #روزه داران این روز طبق روایت پیامبر اکرم (ﷺ) :
🌺 خداوند در جنة الماوى به شما هزار هزار شهر دهد که در هر شهرى هفتاد هزار خانه و در هر خانه هفتاد هزار خوان و بر هر خوان هفتاد هزار کاسه که در آن شصت هزار رنگ خوراک مختلف است.
📚 امالی صدوق /مجلس دوازدهم/ص۴۸
#ماه_رمضان
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
『💕』@kanale_behesht
نردبان بهشت
#شهیدعباسدانشگر #راستی_دردهایم_کو ؟ 146 موشکها همچنان نقاط مختلف روستا را ویران میکردند. گهگا
#شهیدعباسدانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 147
القراصی سقوط کرده. برخی میگویند تعدادی از نیروهای عراقی به اسارت رفتهاند. رحیم را که میبینم، دلم آرام میشود اما انگار عقدههای دلم یکجا میآیند و راه گلویم را میبندند؛ قیافه حق به جانبی به خودم میگیرم و فقط میگویم چرا مرا نبردی... خون رفته بود از رحیم و حوصله سروکله زدن با مرا نداشت. نگاه غضبآلودِ چند ساعتِ قبلِ پشت خاکریز را به خودم پس داد.
رحیم را باید به اسعاف حربی یا همان بهداری رزمی خودمان ببرند. امیر و احمد مینشینند پشت یک وانت تویوتا و رحیم هم جلو مینشیند. در همین حین، پشت بیسیم صدای سیدجواد، فرمانده محور جنوب حلب که جانشین حاجقاسم محسوب میشود را میشنویم که به فرمانده فوج دستور میدهد که نیروها به روستای الهویز منتقل شوند تا دشمن نتواند بیش از این پیشروی کند. امیر صدایم میزند که بیا با هم رحیم را به بهداری برسانیم. اما من دلم میخواهد با بچههایی که به هویز میروند، همراه شوم. سکوت رحیم را نشانه رضا میگیرم. هویز که چند تپهای با قراصی فاصله داشت، خالی بود و نیروها باید میرفتند تا جلوی سقوطهای بعدی را بگیرند. چند کِلاشی که روی زمین مانده بود را برمیدارم و میکشم روی دوشم. نارنجکهایی که به کمرم بسته بودم را سر جایشان محکم میکنم...
ادامه دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@kanale_behesht