نردبان بهشت
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🌈🦋🌈🦋 #قسمت_دوم ساعت چهار بعد ظهر بود کم کم آفتاب چهره ی خودش را از زمین پنهان می کرد م
🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🦋🌈🌈🦋🌈🦋
#ادامه_قسمت_دوم
فردا تعطیل بود چون روز عید ولادت پیامبر (ص) صبح خیلی زود از خواب بیدار شدم و کار های خانه را انجام دادم و بعد از خوردن صبحانه به خانه عمویم رفتم در حیاط دیگ بزرگ غذا بر روی آتش گذاشته بود واطرافش را با آجر مانند اجاق درست کرده بودند
داخل اتاق رفتم همه در تکاپو بودند و داشتند همه جا را تمیز می کردند بخصوص اتاق عروس و داماد را آماده کردند
ترنم باران:
من هم به آشپز خانه رفتم جعبه های شیرینی را برداشتم و در سینی چیدم بعد از این کار به حیاط رفتم و کمی جارو کردم تا شب حسابی کار کردم تا وقتی مهمان ها آمدند لباس هایم را عوض کردم و لباسی تازه به تن کردم مثل شب قبل همه شادی خودشان را با شعر های محلی و دست زدن ابراز میکردند
بعد از ساعتی عروس داماد آمدند همه به کوچه رفتیم و از کوچه تا اتاق عروس داماد همراهی کردیم تا در جایگاه مخصوص خود نشستند
جشن شادی تا پاسی از شب ادامه پیدا کرد
بعد از آن داماد به پشت بام می رود با با پرتاب میوه های پائیزی به سمت پائین مراسم را تمام کند
این یک رسم است که مردم از دست داماد میوه می گیرند
بعد از این که عروس و داماد به خانه ی جدیدشان رفتند ما هم به خانه برگشتیم
نویسنده ترنم باران🌈💚
#ادامه_دارد
کپی 🚫🚫🚫🚫
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
💭کانال نردبان بهشت 👇
http://eitaa.com/joinchat/2531000340Cef121ea16b