📚#تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_نهم
9️⃣
نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانکها و
نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه ها میگفتن ایرانی ها بودن، بعضی هام میگفتن کار دولته.«
و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد:
»بچه ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برقها تموم نشده میتونیم گوشی هامون رو شارژ کنیم!«
اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لبهای خشکم به خنده باز شد.
به همت جوانان شهر، در همه خانه ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباطمان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید:
»نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!«
از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید.
بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمیدانست از اینکه صدایم را میشنود خوشحال باشد یا بابت این همه ساعت بی خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :
»تو که منو کشتی دختر!«
در این قحط آب، چشمانم بی دریغ میبارید و در هوای بهاری حضور حیدرم، لبهایم میخندید و با همین حال به هم ریخته جواب دادم :
»گوشی شارژ نداشت. الان موتور برق آوردن گوشی رو شارژ کردم.«
توجیهم تمام شد و او چیزی نگفت که با دلخوری دلیل آوردم :
»تقصیر من نبود!«
و او دلش در هوای دیگری میپرید و با بغضی
که گلوگیرش شده بود نجوا کرد :
»دلم برا صدات تنگ شده، دلم میخواد فقط برام حرف بزنی!«
و با ضرب سرانگشت احساس طوری تار دلم را لرزاند که آهنگ آرامشم به هم ریخت. با هر نفسم تنها هق هق گریه به گوشش میرسید و او همچنان ساکت پای دلم نشسته بود تا آرامم کند. نمیدانستم چقدر فرصت شکایت دارم که
جام ترس و تلخی دیشب را یکجا در جانش پیمانه کردم و تا ساکت نشدم نفهمیدم شبنم اشک روی نفسهایش نم زده است. قصه غم هایم که تمام شد، نفس بلندی کشید تا راه گلویش از بغض باز شود و عاشقانه نازم را
کشید :
»نرجس جان! میتونی چند روز دیگه تحمل
کنی؟«
از سکوت سنگین و غمگینم فهمید این صبر تا
چه اندازه سخت است که دست دلم را گرفت :
»والله یه لحظه از جلو چشمام کنار نمیرید! فکر اینکه یه وقت خدای نکرده زبونم لال...«
و من از حرارت لحنش فهمیدم کابوس اسارت ما آتشش میزند که دیگر صدایش بالا نیامد، خاکستر نفسش گوشم را پُر کرد و حرف را به جایی دیگر کشید :
»دیشب دست به دامن امیرالمؤمنین (ع) شدم، گفتم من بمیرم که جلو چشمت به فاطمه (س)
جسارت کردن! من نرجس و خواهرام رو دست شما امانت میسپرم!«
از توسل و توکل عاشقانه اش تمام ذرات بدنم
به لرزه افتاد و دل او در آسمان عشق امیرالمؤمنین (ع) پرواز میکرد :
»نرجس! شماها امانت من دست امیرالمؤمنین (ع) هستید، پس از هیچی نترسید! خود آقا مراقبتونه تا من بیام و امانتم رو ازش بگیرم!« همین عهد حیدری آخرین حرفش بود، خبر داد با شروع عملیات شاید کمتر بتواند تماس بگیرد و با چه حسرتی از هم خداحافظی کردیم. از اتاق که بیرون آمدم دیدم حیدر با عمو تماس
گرفته تا از حال همه باخبر شود، ولی گریه های یوسف اجازه نمیداد صدا به صدا برسد. حلیه دیگر نفسی برایش نمانده بود که عباس یوسف را در آغوش کشید و به اتاق دیگری برد. لبهای روزه دار عباس از خشکی تَرک خورده و از رنگ پژمرده صورتش پیدا بود دیشب یک قطره آب
نخورده، اما میترسیدم این تشنگی یوسف چهار ماهه را تلف کند که دنبالش رفتم و با بیقراری پرسیدم :
»پس هلیکوپترها کی میان؟«
دور اتاق میچرخید و دیگر نمیدانست یوسف را چطور آرام کند که من دوباره پرسیدم :
»آب هم میارن؟«
از نگاهش نگرانی میبارید، مرتب زیر
گلوی یوسف میدمید تا خنکش کند و یک کلمه پاسخ داد :
»نمیدونم.«
و از همین یک کلمه فهمیدم در دلش چه آشوبی شده و شرمنده از اسفندی که بر آتشش پاشیده بودم، از اتاق بیرون آمدم. حلیه از درماندگی سرش را روی زانو گذاشته و زهرا و زینب خرده شیشه های فاجعه دیشب را از کف فرش جمع میکردند. من و زن عمو هم حیران حال یوسف شده بودیم که عمو از جا بلند شد و به پاشنه
در نرسیده، زن عمو با ناامیدی پرسید :
»کجا میری؟«
دمپایی هایش را با بی تعادلی پوشید و دیگر صدایش به سختی شنیده میشد :
»بچه داره هلاک میشه، میرم ببینم جایی آب پیدا میشه.«
از روز نخست محاصره، خانه ما پناه
محله بود و عمو هم میدانست وقتی در این خانه آب تمام شود، خانه های دیگر هم کربلاست اما طاقت گریه های یوسف را هم نداشت که از خانه فرار کرد. میدانستم عباس هم یوسف را به اتاق برده تا جلوی چشم مادرش پَرپَر نزند، اما شنیدن ضجه های تشنه اش کافی بود تا حال حلیه به هم بریزد که رو به زن عمو با بیقراری ناله زد.
👇
:»بچه ام داره از دستم میره! چیکار کنم؟«
و هنوز جمله اش به آخر نرسیده، غرش شدیدی آسمان شهر را به هم ریخت. به در و پنجره خانه، شیشه سالمی نمانده و صدا به قدری نزدیک شده بود که چهارچوب فلزی پنجره ها میلرزید. از ترس حمله دوباره، زینب و زهرا با وحشت از پنجره ها فاصله گرفتند و من دعا میکردم عمو تا خیلی
دور نشده برگردد که عباس از اتاق بیرون دوید. یوسف را با همان حال پریشانش در آغوش حلیه رها کرد و همانطور که به سرعت به سمت در میرفت، صدا بلند کرد:
»هلی کوپترها اومدن!«
چشمان بی حال حلیه مثل اینکه دنیا را هدیه گرفته باشد، از شادی درخشید و ما پشت سر عباس بیرون دویدیم. از روی ایوان دو هلیکوپتر پیدا بود که به زمین مسطح مقابل باغ نزدیک میشدند. عباس با نگرانی پایین آمدن هلیکوپترها را تعقیب میکرد و زیر لب می گفت :
»خدا کنه داعش نزنه!«
به محض فرود هلی کوپترها، عباس از پله های ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر آب را به یوسف برساند. به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بسته ای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت. هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زن عمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند. من و دخترعموها مات این سهم
اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :
»همین؟«
عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجره اش برگشته بود، جواب داد :
»باید به همه برسه!«
انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :
»خب اینکه به اندازه افطار امشب هم نمیشه!«
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :
»انشاءالله بازم میان.«
و عباس یال و کوپال لشگر داعش را به چشم
دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :
»این حرومزاده ها انقدر تجهیزات از پادگانهای موصل و تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!«
عمو کنار عباس روی پله نشست و با
تعجب پرسید :
»با این وضع، ایرانی ها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟«
و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :
»اونی که بهش میگفتن حاج قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرمانده های سپاه ایرانه.
من که نمیشناختمش ولی بچه ها میگفتن سردار سلیمانیِ!«
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به
ما دخترها مژده داد :
»رهبر ایران فرمانده هاشو برای کمک به ما فرستاده آمرلی!«
تا آن لحظه نام قاسم سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانی ها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رسانده اند که از عباس پرسیدم :
»برامون اسلحه اوردن؟«
حال عباس هنوز از خمپاره ای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :
»نمیدونم چی آوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو محاصره داعش حتماً یه نقشه ای دارن!«
حیدر هم امروز وعده آغاز عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین
راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با مدافعان آمرلی صحبت کند.
عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لوله ها را سر هم کردند. غریبه ها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لوله ها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :
»این خمپاره اندازه! داعشی ها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با خمپاره میکوبیمشون!«
سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با رشادتی عجیب وعده داد :
»از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط دعا کن!«
ادامه دارد...
✍#ف_ولی_نژاد
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━━━
الهے🤲
دراین شب عزیز
بحرمت بی بی رقیه سلام الله علیها 🖤
بگیردستےکه
بسوےتوبلنداست🙌
مستجاب کن دعای
کسےکه بادل شکسته💔
تو را صدا میزند
آمین یا رَبَّ العالمین🤲
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
#سلام_امام_زمانم 🖤
🥀امسال هم بدون تو سر زد هِلالِ غم
کِی با رخِ تو دیده به این ماه وا کنیم؟
🥀صاحب عزا بیا که به اذنِ نگاهِ تو...
در سینه باز، خیمه ی ماتم بپا کنیم
السلام علیک یا بقیّة الله
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
AUD-20221007-WA0007.mp3
1.78M
💐عهد و پیمانی روزانه با امام زمان عج با خواندن دعای عهد 🌸
🎙دعای "عهــــد" با نوای استاد فرهمند
#امام_زمان_عج
╭─┅🍃🖤🍃┅─╮
@kanalemahdavi
╰─┅🍃🖤🍃┅─╯
🔴 نقش مردم در تاخیر زمان ظهور⁉️
✍️ مصطفی امیری
▪️ آیا انتخاب شخصی در قامت رئیس جمهور و به قدرت رسیدن غربگرایان، نقشی در تاخیر و به عقب افتادن زمان ظهور دارد⁉️
▪️فراهم کردن زمینه ظهور، گسترش ظلم و ستم در جهان نیست. بلکه این نشانه ظهور است و نه شرط ظهور.
▪️ازجمله شروط ظهور، تشکیل جامعه منتظر و آمادگی شیعه و طی مسیر برای رسیدن به مقصد است.
▪️این ما هستیم که به سمت «مقصد معین و ثابت» ظهور حرکت میکنیم. از اینرو، تقدم و تاخیری در زمان ظهور نیست.
▪️بنابراین، «زمان ظهور» امری خارج از حیطه قدرت بشری است اما «زمینهسازی ظهور» در اختیار بشر است.
▪️در واقع، زمان ظهور ثابت، معین و غیر قابل تغییر است.
▪️کوتاه سخن اینکه: «نظریه اختیاری ظهور» یعنی زمینه سازی ظهور برای آن زمان «معین و ثابت» با تشکیل جامعه منتظر و اقتدار محور شیعی.
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢آیا ظهور امام زمان (عج) را جدی گرفته اید⁉️
⚠️ #بلاها_ریزش_ها_در_آخرالزمان
#استاد_رائفی_پور
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
⬛روز سوم محرم را با سلام بر آقا امام حسین (ع) شروع کنیم🥺👇
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ
🌱سلام بر تو ای ابا عبداللّه و بر روانهائی که فرود آمدند به آستانت ، سلام خدا از من بر تو باد تا ابد مادامی که روز و شب باقی است و خدا این زیارت مرا آخرین عهد با حضرتت قرار ندهد
🌱اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🌱سلام بر حسین و بر علی بن الحسین و بر فرزندان حسین و بر اصحاب و یاران حسین
#محرم #امام_حسین #کربلا
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
.
⭕ زبانحال حضرت رقیه (س) با سر مطهر پدر🥺👇
🌱بـابـا من از دنـیـای بـیتـو دل بـریـدم
🌱یک روز خوش بعد از تو در دنیا ندیدم
😭😭
🌱هر چند که دیـر آمـدی عـیـبـی نـدارد
🌱شکـر خـدا امـشب به دلـدارم رسـیـدم
😭😭
🌱خیلی شبـیـه مـادرت زهـرا شدم...نه؟
🌱با این دو چـشم تار و گـیسوی سپـیـدم
😭😭
🌱این خصم یاغی دخترت را زجر میداد
🌱از ترس او در بین صحـرا میدویـدم
😭😭
🌱هم گوش من سنگین شده هم پلک هایم
🌱طوری کتک خوردم که یک ماهه خمیدم
😭😭
🌱وقتی که دشمن برد ما را بـیـن بـازار
🌱من هم شـبـیـه تو خـجـالت میکـشیـدم
😭😭
🌱هر چند بالم سوخته با این همه باز...
🌱هـر شـب به یـاد عـمـه و بـزم یـزیـدم
😭😭
🌱یک مرد شامی بین مجلس حرف بد زد
🌱آن حرف زشتی که به عمه زد شنـیدم
😭😭
🌱خـیـلـی تـحـمـل میکـنم درد کـمـر را
🌱چـاره نـدارم...از عـلاجـش نـا امـیـدم
😭😭
🌱من را ببر با خود... نمیخـواهم بمانم
🌱بـابـا مـن از دنـیـای بیتـو دل بـریـدم
😭😭
شاعر: جناب آقای علی سپهری
#محرم #امام_حسین #کربلا
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادتونه #پزشکیان یه بخش نهج البلاغه رو فراموش کرد و جلیلی بهش یاد آوری کرد؟
رهبر انقلاب دیروز دقیقا همون بخش رو خوند و گفت:
مردم یار تو هستند نه خواص و ویژهخوارها که توقعشون بالاست و فقط برای منافع خود کار میکنند و تو جنگ هم پاکار نیستند.
منبع/ نود سیاسی
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
حرف خاص.mp3
22.37M
خودت رو با عبادات و کارهای خیر گول نزن!
فقط یک نشانه، برای تأیید ایمانت وجود داره و بس !
#امام_زمان
#استاد_شجاعی
#حرف_خاص
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
⚫️ چرا در عزاداری شرکت نمیکنید؟
◾️مرحوم آیت الله حق شناس تهرانی میفرمودند:یک روز بنده در دهه اول محرّم، در یکی از حُجره های مسجد جامع تهران نشسته بودم با یکی از رفقا قرار گذاشته بودیم که درسی را مباحثه کنیم و بعد هم در مراسم عزاداری شرکت کنیم.
◾️همین که مشغول مطالعه شدم، چُرتم گرفت، آبی به صورتم زدم اما باز خوابم گرفت. در همین حال دیدم که دیوار حجره شکافته شد و هفت خانم که در مقابل آنها، بانوی محترمهِ رشیدهای بود، وارد شدند.
◾️تشخیص دادم که ایشان حضرت زینب کبری هستند. حضرت به بنده فرمودند:
◾️چرا در عزاداری شرکت نمیکنید؟عرض کردم:هم مباحثه میکنیم و هم در عزاداری شرکت میکنیم، فرمودند:
◾️در این دهه مباحثه را تعطیل کنید و فقط در عزاداری شرکت کنید! در این هنگام به طرفِ در حرکت کردند و قبل از این که به آن برسند، کلونِ در افتاد و در، باز شد.
◾️حجره من در طبقه دوم بود. در این حال دیدم کفِ مسجدِ چهل ستون بالا آمد و با کفِ حجره، هم سطح شد و آنها رفتند و در مجلس عزاداری شرکت کردند. وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دو تن از دوستان مشغول عزاداری هستند.
◾️در عزاداری اباعبدالله شرکت کنید! حسین است!عزیزِ خداست، داداش جون! مبادا نسبت به این مجالس کوتاهی کنید!
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✘ زمان فتنههای عظیم آخرالزمان نزدیک و نزدیکتر میشود، شما فقط یک نقطهی اَمن دارید؛ زودتر پناه بگیرید!
#استوری| #استاد_شجاعی
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
دانلود+دعای+توسل+علی+فانی.mp3
10.56M
🤲اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَیْکَ بِنَبِیِّکَ نَبِیِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، یَا أَبَا الْقاسِمِ، یَا رَسُولَ اللّٰهِ، یَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، یَا سَیِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجاتِنا، یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
#دعای_توسل
صوت زیبای علی فانی
#سه_شنبه_های_معنوی 🤲
#امام_زمان_عج
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
@kanalemahdavi
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
آزمونِ تعیین سطح.mp3
10.61M
📊 نمرهی عزاداریِ خودت رو
با همین یک فرمول از امام مهدی علیهالسلام مشخص کن !
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی #استاد_حیدری_کاشانی
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
چگونه امام زمانی شویم ؟.mp3
826.9K
چگونه امام زمانی شویم تا بتوانیم حجاب خود را حفظ کنیم⁉️
⭕️ پاسخ: #ابراهیم_افشاری
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯
🔴 موضع گیری دختری سه ساله در خرابه ی شام
⚫️ السّلامُ علیڪِ یا شَبیهَة الزّهرا یا رقیّه بنتُ الحسین(علیه السلام)
🏴 موضع گیری کودکانه و معصومانه دختر خردسال امام حسین علیه السلام به نام رقیه(علیها سلام)، در خرابه شام، فقط یک رفتار کودکانه صرف در فراق پدر نبود؛ 🥀بلکه حرکتی نظام مند و هدفدار جهت بیان مظلومیت اهل بیت علیهم السلام، خاصه امام حسین علیه السلام و نیز مهیا کردن فرصتی برای امام زمانش(امام سجاد علیه السلام) جهت بیان حقایق نهضت عاشورا و برملاکردن چهره کفر و الحاد و نفاق بنی امیه، خاصه یزید بود.
🏴 او نشان داد، که همه انسان ها در هر سن و جایگاهی، ماموریت دارند به عنوان سرباز، وظیفه خود را در مقابل امام زمان خویش، همچون شهدای کربلا، اداء نمایند.
🏴 سربازان امام حسین علیه السلام در کربلا، از کودک شیرخوار گرفته تا پیرمرد کهنسال، همگی با معرفت و انس به امام خویش، مردانه و عاشقانه، در جهت ادای دین نسبت به امام زمان خویش، قدم های بایسته و شایسته را برداشتند.
#امام_زمان
#محرم
#امام_زمان_عج
╭═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╮
@kanalemahdavi
╰═━⊰🍃🖤🍃⊱━═╯