eitaa logo
🌺مکتب روایت🌺
67 دنبال‌کننده
511 عکس
261 ویدیو
6 فایل
ارتباط باما 👇👇 @Reyha3
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ان شاءالله از امروز می خوایم یکی از مستند داستانی های زیبای استاد محمد رضا حدادپور جهرمی را شروع کنیم 🌹استفاده کنید و لذت ببرید 🌹 ----------------------------------------------- این هم کانال استاد هست https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🛑مستند داستانی أمنیتی همه نو کرها 🖊️محمد رضا حداد پور جهرمی 👁️‍🗨️قسمت اول اصلا قرارمان عملیات در خاک عربستان نبود. حتی آرایش جنگی یا عملیاتی هم نداشتیم که کسی بخواهد فکر کند که ما قصد عملیات یا جنگ داشته باشیم! اما ظرف مدت کمتر از هفت روز از ورود کاروان ما به مکه و استقرار در آنجا، بچه های اطلاعات، اخباری مبنی بر زیر نظر داشتن ما به صورت غیر طبیعی توسط حکومت آنجا دریافت کردند! خب چیزی نبود که بشود به همین راحتی ها از کنارش رد شد اما آنچه کار را مشکل تر میکرد این بود که ابتکار عمل دست ما نبود. فقط باید صبر میکردیم تا ببینیم که حرکت بعدی آرایه های آنان چیست؟! کنترل جوّ التهاب در کاروانی که زن و بچه و پیر، در کنار نیروهای نظامی و امنیتی هستند و به اتفاق هم به زیارت خانه خدا رفته اند، کار مشکلی بوده و هست. اما آن جوّ به خوبی کنترل شد و عموم مردم، به زیارت و اعمال حج واجب و مستحبشان پرداختند. باید فقط منتظر می ماندیم تا ببینیم چه میشود؟ خب! هیچ اتفاق عملیاتی خاصی تا روز هفتم ذی الحجه از طرف مقابل نیفتاد. به جز دو سه پیام محرمانه که نزدیک بود سرنوشت جنبش را عوض کند. پیام هایی از طرف اشخاصی به طرف فرمانده ما فرستاده شده بود که نمیشد به همین راحتی از کنارش عبور کرد. اما دو نکته بود که همیشه ذهن من و امثال من که نیروهای درجه سه بودیم مشغول نگه داشته بود و جرات پرسیدنش هم نداشتیم! یکی از آن نامه ها از طرف نیروهای مردمی عراق بود که اوضاع آنجا را مساعد برای عملیات دانسته بودند و پیشنهادشان این بود که هر چه سریع تر به آنجا رفته و مدیریت بحرانش را در دست گیریم! این پیشنهادی نبود که بشود به سادگی از کنارش عبور کرد و حتی تعلّل در آن مسئله، منجر به پیشامدهای ناگوارتری میشد. و یکی از آن نامه ها هم از طرف یکی از رجال سیاسی خودمان به فرمانده رسید که سرتاسر مصلحت و دیپلماتیک وار بود. نمیدانیم چرا این نامه، بیشتر از هر چیز دیگری، فرمانده را به هم ریخت و ناراحتشان کرد! بلافاصله، شاید به فاصله تنها یکی دو روز، همان رجل سیاسی به قصد زیارت خانه خدا، دیدارهای مفصلی هم با همتای عربستانی خود داشت! در آن دیدارها چه گذشت، نمیدانم! علاقه ای هم به دانستنش ندارم! اما هر چه بود، سبب شد که حتی لحن سخن گفتنش در دیدار با فرمانده ما عوض شود! جوری صحبت کرد که دل ما اطرافیان را خون کرد چه برسد به دل فرماندهی که چیزهایی را رصد کرده بود و میدانست که حتی بقیه در خواب هم نمیدانستند! نمیدانم چیزی از طرح «فقد ناصر و نصرت» شنیده اید یا نه؟! در این طرح، وقتی فرمانده یا ماموری را نخواهند، یعنی دیگر برایشان ارزش چندانی نداشته باشد و خیلی هم بدشان نیاید که بی سر و صدا شهید و یا حذف شود، به محض رسیدن آن فرمانده یا مامور به محل مورد نظر، پشتش را خالی کرده و حتی اجازه ارتباط و یا بازگشت مجدد از ماموریت را به او نمی دهند! گفتن این کلمات برایم خیلی دشوار است و قلبم را به درد می آورد اما همه مطمئن شدیم که دیگر فرمانده را نمیخواند! فرمانده ما موی دماغ شده و یا باید حذف شود تا عاقبت به خیر شود و یا باید حذف شود تا سر و صدای خیلی چیزها بالا نیاید! با فرمانده عزیز ما همین معامله را کردند. چون وقتی آن دیپلمات، چند وسیله نقلیه و اندکی پول با خود آورد و با طنازی خاص دیپلمات ها گفت: «حریفشان نمیشوید! کوتاه آمدن از اصول هم گاهی لازم است! حیف شما! این اسب و مبالغ ناقابل خدمتتان باشد تا بعد!» اما فرمانده همان کاری را کرد که انتظارش داشتیم: یعنی نه تنها آن چیزها را قبول نکرد بلکه با دلی پر از درد از آن مقام دیپلماتیک خداحافظی کرد. کاملا مشخص بود که فرمانده یا باید شهید شود و یا هر چیز دیگر. چون اصولا فرماندهان بااصالت، چوب مصلحت اندیشی را به تکلیف خود و نیروهایشان نمیزنند. خلاصه ارتباط ما با عقب قطع شد! به همین راحتی! با دو سه تا دیدار دیپلماتیک، فرمانده را در دهان گرگ های تشنه و گشنه رها کردند! 🖊️ادامه دارد... 🛑❣️🛑❣️🛑 🌺مکتب روایت 🌺 @Kanalmaktabrvayat
🌹داستان آموزنده🌹 روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،  دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.
مهدی باکری در ۳۰ فروردین ۱۳۳۳ در میاندوآب و در خانواده‌ای مذهبی زاده شد. در کودکی مادرش را از دست داد. برادر بزرگتر او، علی باکری از اعضای سازمان مجاهدین خلق بود. وی پس از اخذ مدرک دیپلم متوسطه، وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی مکانیک شروع به تحصیل کرد. در دوران دانشجویی، فعالیت سیاسی را آغاز کرد و در این دوره با افرادی چون سید یحیی رحیم‌صفوی و حسین علایی آشنا شد، که این تشکل‌های دانشجویی نقش مهمی در برپایی تظاهرات شهر تبریز در ۱۵ خرداد ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ داشتند. همان زمان وی توسط ساواک شناسایی شد و بارها برای بازجویی و تحت نظر آزاد شد. در حین تحصیل خبر مرگ برادرش، علی باکری را به وی دادند، که توسط رژیم پهلوی اعدام شده بود. با وقوع انقلاب مهدی باکری نقش فعالی در سازماندهی بخشی از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داشت. وی برای مدتی نیز شهردار ارومیه بود و دوره کوتاهی نیز دادستان دادگاه انقلاب ارومیه بود. او همزمان با فعالیت در سپاه، مسئولیت شهرداری ارومیه را نیز بر عهده داشت. باکری اندکی پس از آغاز جنگ ایران و عراق ازدواج کرد و یک روز پس از ازدواج نیز عازم جبهه‌های جنوب شد.
روایت زندگینامه حضرت علی علیه السلام از بدو تولدتالحظه شهادت .....
*حدیث کساء که بصورت شعر نوشته شده است💥 تقدیم به شما* *محبان اهل بیت که عاشق این خاندان معظم و معزز هستید لطفأ تا انتها با تأمل و تفکر بخونید* *لذت می‌برید و بیشتر پی به ارزش معنوی حدیث شریف کساء می‌برید* ✅این حدیث آمد ز زهرای بتول ، فاطمه صدیقه بنت الرسول ، روزی آمد خانه ما مصطفی ، گفت با حالی شبیه التجا ، ضعف دارم جان بابا دخترم ، پهن کن بابا عبایی بر سرم ، آن عبایی را که دارم از یمن ، آن عبا بر من بکش ای ممتحن ، گفتمش بابا بلا دور از شما ، در پناه مهر و الطاف خدا ، من کشیدم آن عبا بر روی او ، یک نظر کردم به ماه روی او ، صورتی زیبا تر از قرص قمر ، روشن و زیبا نکو تر از سحر ، ساعتی بگذشت و آمد مجتبی ، گفت ای مادر سلام و صد دعا ، گفتمش مادر سلامم بر شما ، نور چشمم ای عزیز با وفا ، گفت مادر خانه دارد عطر گل ، هست بوی جد ما ختم رسل ، گفتمش ای نور چشمم بوی او ، آمده در خانه با گیسوی او ، رفت نزد حضرت خاتم حسن ، گفت بابا جان فدایت جان و تن ، گفت بابا صد سلام و صد درود ، بر شما ای خاتم رب ودود ، با اجازه رفت در تحت کسا ، در کنار مصطفی شد مجتبی ، بعد از آن آمد حسین و با سلام ، گفت بوی جدم آید بر مشام ، گفتمش ای نور چشمانم حسین ، ای عزیز فاطمه ای نور عین ، جدتان در خانه در زیر کسا ، آمده امروز شد مهمان ما ، با اجازه رفت در زیر کسا ، در کنار مصطفی شد با حیا ، بعد از آن آمد علی مرتضا ، گفت زهرا جان سلامم بر شما ، بوی یار مهربان آید همی ، بوی جوی مولیان آید همی ، گفتم او را یار ختمی مرتبت ، صاحب خُلقِ عظیم و مرتبت ، آمده مهمان ما بابای من ، آمده مانند جان در جسم و تن ، رفت نزد احمد و گفت این سوال ، چیست رمز و راز این وقت و مجال ، با اجازه رفت در زیر کسا ، در کنار مصطفی شد مرتضا ، بعد از آن رفتم کنار اهل خود ، تا بجویم با عزیزان وصل خود ، ما همه بودیم در زیر کسا ، دست خود برداشت بابا بر دعا ، گفت یارب اهلبیتم را ببین ، بهترین خلق خدا روی زمین ، خونشان با خون پاک من قرین ، جسم و جان دارند از من با یقین ، جسمشان را از بدیها دور کن ، قلبشان را خانه ای از نور کن ، لطف کن بر خاندانم با کرم ، تا ابد آباد گردان این حرم ، دشمن آنها مرا هم دشمن است ، پیش چشمم جلوه اهریمن است ، هر که در دل حُبِّشان دارد به جان ، می شود محبوب من در دو جهان ، بانگ حق برخاست از عرش برین ، کای ملائک بشنوید این با یقین ، هر چه را من آفریدم در جهان ، این زمین و جمله هفت آسمان ، کوه و دریا را اگر من ساختم ، نه فلک را اینچنین پرداختم ، هر چه زیبائیست در شمس و قمر ، ظلمتِ شبها و نور در سحر ، ساختم اینها به عشق مصطفی ، ساختم با مهر این اهل کسا ، بانگ زد جبریل مَن تَحت الکسا ، صاحب کرسیُّ و مجد و کبریا ، بانگ حق برخاست زهرا س و پدر ، معدن ایمان و کان هر گوهر ، حیدر و فرزند پاکش مجتبی ، هم حسینِ بنِ علی در کربلا ، گفت جبرائیل ای رب جلی میروم من نزد زهرا و علی ، با اجازه نزد ما زیر کسا آمد و می خواند ، پیغام خدا گفت ای پیغمبر عالی مقام ، می رساند حق به درگاهت سلام ، هر چه که در کل عالم خلق شد ، از برای اهل زیر دلق شد ، گفت از این خانواده تا ابد دور شد ناپاکی و هر فعل بد ، جسم و روح خاندانت پاک شد ، نامشان بر تارک افلاک شد ، گفت حیدر چیست رمز جمع ما ، چیست مزد راوی این وضع ما گفت هر کس نقل کرد این ماجرا ، در میان دوستان مرتضا هر غمی دارد خدا شادی کند ، بر اسیران بانگ آزادی کند مشکلات جمعشان حل می شود ، سحر درد و غصه باطل می شود ، گفت مولا رستگارانیم ما همچنان گل در بهارانیم ما ، شیعه با این نقل می گردد سعید بهتر از این مژدگانی کس ندید ، شفای تمامی بیماران جسمی و روحی و تعجیل در فرج مولایمان صاحب الزمان (عج) بحق پنج تن آل عبا " اللّهم صلِّ عَلی مُحمَّد وآلِ مُحمَّد وعجّل فَرَجَهُم 🌹 التماس دعا 🤲
‍ ‍ 🌃هرشب یک داستان آموزنده🌃 ❌تو را تیشه دادند که هیزم کنی! 📜می گویند: نادر شاه در اواخر عمرش اضطراب عجیبی داشت و خوابش نمیبرد. 🍃حسنعلی معین الممالک نسبت به او خیلی نزدیک بود و نادر شاه بعضی از اسرار خود را به او میگفت. 🎋روزی از نادر شاه سؤال میکند که چرا این قدر مضطرب و وحشت زده ای؟ 🍁گفت: میگویم به شرطی که به هیچ کس نگویی، حقیقتش این است که قبل از رسیدن به سلطنت، یک شب در خواب دیدم دو مأمور مرا با احترام به محلی که امامان در آن هستند آوردند. آقایی که بزرگ آنها بود، تا من نزدیک شدم، شمشیری را به کمرم بست و فرمود:" تو را می فرستم برای اصلاح ایران، به شرط این که با بندگان خدا خوش رفتاری کنی." 🌼این را فرمود و من از خواب بیدار شدم. از فردا زمینه ی پیشرفت من پیش آمد تا حالا که می بینی هند را هم فتح کرده ام و ایران را از شر افغان نجات داده ام..(ولی وا اسفا! در آخر چه اشخاصی را که چشمشان را بیرون آورد و چه بی گناهانی را که کشت). 🍁او گفت: شب گذشته در خواب دیدم آن دو مأمور مرا نزد آن آقا بردند، تا حضورش رسیدم بر من نهیب زد و فرمود:"آیا باید چنین رفتار کنی؟" 🪶آن گاه شمشیر را از کمرم باز کردند و مرا با توسری بیرون انداختند و صبح همان شب یک دفعه کودتا شد. 📚منبع کتاب هزار و یک حکایت اخلاقی/جلد اول/حکایت ۷۰۲
# فرج ##❣ إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیک الْمُشْتَکی وَ عَلَیک الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَینَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِک مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِی یا عَلِی یا مُحَمَّدُ اِکفِیانِی فَإِنَّکمَا کافِیانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکمَا نَاصِرَانِ یا مَوْلانَا یا صَاحِبَ الزَّمَانِ اَلْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی أَدْرِکنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ لینک کانال👇👇 @Kanalmaktabrvayat