#روایت_عاشقی🌹
سم رب الحـــ❤️ـــسین(علیه السلام)
آخرین پنج شنبه سال۱۴۰۲📆
حس و حال کندن از رختخواب نداشتم
زیر چشمی ساعت گوشیم چک کردم و غرغر با خودم که چقدر دلم میخواد بخوابم...😒
دقایقی گذشت و
یهو پریدم و با عجله حاضر شدم و زدم بیرون 👀
قدم هایم را تند کردم تا زودتر برسم مسجد غدیریه 👣
وقتی رسیدم چندتایی از دخترا آمده بودند جلو در پایگاه ایستادیم همه آمدند کلی خوش و بش کردیم😂
مینی بوس آمد🚌 پریدیم بالا و خوشحال
هر سه نفر روی دو صندلی بزور 😑
آخه زیاد بودیم و یدونه مینی بوس 🤔
وقتی رسیدم گلزار حال و هواشو دوست داشتم 🌸
چرخی زدم و اسم شهدا رو یکی در میان رد کردم و عرض سلامی 👌
حال و هوای عجیبی داشتم
به قول راوی ، انگار واقعا ما را شهدا دعوت کرده بودند... 💌
مادر شهید علی خرمن بیز آمده بود تا برایمان از ناگفته های با پسر ۱۶ ساله ش بگوید
نشسته بود روی صندلی و تسبیح دست های چروک اش را نوازش می کرد.
با خودم مرور میکردم من برای چه چیزی در زندگیام حاضرم که بجنگم؟ و از کدام دوستداشتنی هایم دل بکنم؟ 🧐🤨⚔🔫
نشستیم دور مادر شهید تا بشنویم و التماس دعا بگیریم ...🙏
در آخر صحبتش دست های مهربان اش که روزگاری روی سرِ نازنین پسرش را نوازش کرده بود بالا آورد تا برایمان دعا کند 🤲
پر تلاطم بودم و حس غرور از شنیدن داستان پسر قهرمان وطنم ...🇮🇷
و اما غربت و اندوه دل کندن مادر از پسرش .... دلم را می سوزاند که من چقدر پای صداقت و غیرت پسرش میمانم ❗️
گلزار پر بود از نجوا...
گویی هر کدام از شهیدان پیامی در گوشی برایمان داشتند
گلزار شهدا که می روی انگار یک تکه از وجودت را پیدا میکنی ... ❤️
حس آشنا و آرامشی دارد 🌸✨
گویی مدت هاست میشناسیش
چه سالی را تحویل میکنم امسال ...
دلم جلا پیدا کرده بود..
عیدی امسالمان را از شهدا التماس کردیم و رفتیم تا برای سالی جدید مهیا شویم🌾
وقتی دلت را به شهدا میسپاری؛ جز نور ،استقامت، سلحشوری و عاشقی، هیچ چیز نمی بینی...❤️
اگر روزی قرعه کربلا به نامتان افتاد، قسم میخورم که شانسی و اتفاقی نیست؛
تا که از جانب معشوق نباشد کششی،
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد...❤️
#به_قلم_دختر_وطن
#دختر_ایران
#کانون_چشمه_رضوان
#گروه_جهادی_امام_رضا
@kanone_cheshmerezvan
@j_emamreza