eitaa logo
کانون شهید عباس دانشگر شهرستان بابل ۵۰
94 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
3هزار ویدیو
257 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج شهید عباس دانشگر سال تولد : ۱۳۷۲٫۲٫۱۸ سال شهادت: ۱۳۹۵٫۳٫۲۰ محل تولد: سمنان محل شهادت: سوریه مزار شهید: امام زاده علی اشرف ⏳پایگاه رسانه فرهنگی شهید مدافع حرم عباس دانشگر در بابل راه ارتباطی با خادم: @Sarbaz_gomnaaam
مشاهده در ایتا
دانلود
*💔 اربعینی‌ها* *یادتان باشد که ستون به ستون، مدیون قطره قطره خون شهیـــــــدانید* *💔 اربعینی‌ها* *وقتی چشمتان به گنبد زیبای آقا افتاد، یاد کنید از آنانی که با حسرت پشت پیراهن‌هایشان می‌نوشتند* : *🌹یا زیارت یا شهادت* *💔 اربعینی‌ها* *میانِ هروله‌های بین‌الحرمین، یاد کنید از شهـــــــدایی که در آرزوی زیارتِ شش گوشه‌ی اربابـــــ پرپر شـــدند* *💔 اربعینی‌ها* *نمی‌دانم از کدام مرز می‌گذرید اما؛ یاد کنید از شهـــدای مفقودالاثر در مرزهای* *🌹خسروی... مهران… چذابه… حاج عمران…شلمچه…* *💔 اربعینی‌ها* *التمــــــــــــــاسِ دعای فرج برای عزیز دل حضرت زهرا سلام الله علیها فراموش نشود 🌷 را یاد کنیم با ذکر 🌷
🌷 فقط دم زدن از افتخار نیست، ‌ باید زندگیمان، حرفمان، نگاهمان، لقمه هایمان، رفاقتمان بوی رابدهد.🍃 🌹شهیدانه زندگی کنیم🌹 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
13.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆خاطرات مرحومه زهرا محمودی، ملقب به«مادر محمودی» و «مادر جبهه ها». قابل توجه کسانی که می‌گویند شهدا فقط برای خاک و وطن رفتند و به حجاب ربطش ندید.👇 ✅برای اینکه بدانیم شهدا برای چه آرمان و هدفی رفتند، بهتر نیست به وصیتنامه ها زندگینامه های خودشان مراجعه کنیم؟ ✅توصیه مکرر به حجاب در وصیت‌نامه شهدا نشانه چیست؟ ✅چرا همان دشمنانی که خون جوانان ما را ریختند امروز با حجاب مبارزه می‌کنند؟ خاطرات این بانوی ایثارگر و مادر شهید،یکی از هزاران نشانه است.
746.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 اگر انسان از مرگ نترسد ، دیگر دشمن را براو تسلطی نیست؛ ..‌ اما سربازان امام زمان (عج) ، از هیچ چیز جز گناهان خویش نمی ترسند ؛... ما از مرگ نمی ترسیم ؛ که مرگ ما شهادت است ؛ و شهادت ، حیات عند رب ...❤️‍🔥
2.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹آموزش توحید عملی در یک‌ دقیقه 🌷درود بر روح بزرگ شان 💠 💠 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ (بسم رب الشهدا و الصدیقین) روزهایی که از محل کار به خانه می آمد با همه ی خستگی سعی می کرد با لبخندی بر لب وارد شود. در حالی که چشمانش از فرط بی خوابی و خستگی سرخ شده بود، اما همچنان گرم و صمیمی صحبت می کرد. بعد شروع به احوال پرسی و خنده می کرد. فضای بیرون را کاملا از یاد می برد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar
[دنبال‌شهادت‌نرو‌که‌بهش‌نمیرسییه‌کاری‌کن..شهادت‌دنبال‌تو‌باشه..🤍🕊️]
 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ (بسم رب الشهداوالصدیقین)  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 💫روایت از دوست شهید: شهید مجید زین الدین یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد وباهاش میومد مدرسه و برمی گشت. یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و می رفت، رسید به چراغ قرمز ترمز زدو ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زدروجک و رفت بالای موتور و فریاد زد : الله اکبر و الله اکــــبر ... نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب اشهد ان لا اله الا الله ... هرکی آقا مجید و نمی شناخت غش غش می خندید و متلک می انداخت و هرکسی هم می شناخت مات و مبهوت نگاهش می کرد که این مجید چش شُدِه ؟! قاطی کرده چرا ؟ خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که ! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید ؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش می کردن من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) داره گناه میشه به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه و دیدم این بهترین کاره ! همین ... ـ # ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷
 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ (بسم رب الشهداوالصدیقین)  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 💫روایت از دوست شهید: شهید مجید زین الدین یه موتور گازی داشت که هر روز صبح و عصر سوارش میشد وباهاش میومد مدرسه و برمی گشت. یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و می رفت، رسید به چراغ قرمز ترمز زدو ایستاد یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زدروجک و رفت بالای موتور و فریاد زد : الله اکبر و الله اکــــبر ... نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب اشهد ان لا اله الا الله ... هرکی آقا مجید و نمی شناخت غش غش می خندید و متلک می انداخت و هرکسی هم می شناخت مات و مبهوت نگاهش می کرد که این مجید چش شُدِه ؟! قاطی کرده چرا ؟ خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقا مجید چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که ! مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت: مگه متوجه نشدید ؟ پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش می کردن من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) داره گناه میشه به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه و دیدم این بهترین کاره ! همین ... ـ # ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ 🇮🇷