eitaa logo
کانون مداحان تیران وکرون
356 دنبال‌کننده
319 عکس
55 ویدیو
6 فایل
🇮🇷کانون مداحان شهرستان تیران وکرون🇮🇷 وابسته به اداره تبلیغات اسلامی پل ارتباطی با مدیرکانون شهرستان @amozeshmadahi7631 📞۰۹۱۳۲۳۲۸۳۵۵
مشاهده در ایتا
دانلود
برای خواستگاری از فاطمه زهرا(س) به محضر رسول خدا(ص) رسیدم. آن بزرگوار با روی گشاده از من استقبال کردند و با چهره ای خندان فرمودند: با من کاری داشتی؟ من از نزدیک بودن خویش به رسول خدا(ص) سخن گفتم و از توفیقاتی که برای پیش قدم شدن در اسلام و فداکاری و جهاد در راه خدا نصیبم شده بود، یاد کردم. 🔻رسول خدا فرمودند: یاعلی، همه اینها را قبول دارم. تو درنظرمن، برترازاین ها هستی؟ عرض کردم: ای رسول خدا، حال که این چنین لطفی در حق من دارید، آیا اجازه میدهید از دخترتان، فاطمه، خواستگاری کنم؟ رسول خدا فرمودند: یا علی، قبل از تو افراد دیگری نیز از دخترم فاطمه خواستگاری کرده اند؛ اما هرگاه با وی درباره این موضوع سخن گفتم و تقاضای خواستگاران را با وی مطرح کردم، علامت نارضایتی را در چهره او دیدم. اما اکنون که تو چنین درخواستی داری، منتظر باش تا من نزد دخترم بروم و تقاضای تو را نیز به او بگویم. برمیگردم و نتیجه را به تو اطلاع میدهم. رسول خدا نزد دخترشان، فاطمه، رفتند. او به احترام پدر برخاست و عبای پدر را از دوشش گرفت و کفش هایش را از پا خارج کرد. آنگاه آب آورد تا رسول خدا وضو بگیرند. سپس پاهای پدر را نیز شست و در کنار وی نشست. 🔻فاطمه عرض کرد: در خدمت شما هستم ای رسول خدا. چه می‌فرمایید؟ رسول خدا فرمود: تو علی بن ابی طالب را خوب میشناسی، از قرب و منزلت او خبر داری، برتری های او بر دیگران را میدانی و از سوابق او در اسلام آگاه هستی از سوی دیگر، میدانی که من از خدای خود خواسته ام که بهترین و محبوب ترین بندگانش را برای ازدواج با تو انتخاب کند. اکنون علی برای ازدواج با تو نزد من آمده و از تو خواستگاری کرده است. میخواهم بدانم نظر تو درباره این خواستگاری چیست؟ فاطمه با شنیدن سخنان پدر سکوت اختیار کرد؛ اما برخلاف خواستگاری های قبل، آثار ناخشنودی در چهره او مشاهده نشد. رسول خدا از جای برخاستند و با خوشحالی فرمودند: الله اكبر! سکوت فاطمه نشانه رضایت اوست. 🔻در این هنگام، جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: ای محمد، فاطمه را به همسری علی بن ابی طالب انتخاب کن که خداوند فاطمه را برای علی پسندیده است و علی را برای فاطمه. به این ترتیب بود که رسول خدا و به خواستگاری من پاسخ مثبت دادند و افتخار همسری فاطمه را نصیب من ساختند. 📚 کتاب علی از زبان علی حجت‌الاسلام محمدیان سالروز ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما مبارک🌷🌷
خطبه می خواند نبی و حوریان دف می زنند عرشیان و فرشیان دور علی کف می زنند تا گره می خورد دستان دو ماه منجلی زیر لب می گفت حیدر :فاطمه ، زهرا: علی هل أتی محو تماشای رخ زلزال بود رحمه للعالمین خرسند و خوش احوال بود کعبه امشب در طواف سوره ی شمس و ضحی ست حیدر امشب با وضو مهمان بیت مصطفی ست شاخ شمشادی که شد داماد ام المؤمنین نائب بر حق برای رحمه للعالمین دور زهرا گشت حیدر دور حیدر فاطمه دود اسپندست و تکبیرست در این همهمه حضرت خیرالساء چون بر لبش آمد بلی یک نفر می گفت زهرا یک نفر می گفت علی روی پیشانی طه سجده ی شکری نشست خنده ای آرام بر لب های زهرا نقش بست از قدوم خیر و پاک حضرت خیرالنساء کعبه از روز ازل شد سینه چاک مرتضی @nohe_sonnati
دوبیتی رباعی جشن شادی همه جا گشته به پا شاد گردیده دل اهل ولا خنده زن گشته محمد امشب در عروسی علی و زهرا ◾️ هستی امشب به چه زیبا گشته است رحمت یزدان هویدا گشته است مرتضی گردیده داماد رسول موسم شادی زهرا گشته است ◾️ ما پیرو راه مصطفاییم همه با مهر و ولای مرتضاییم همه در شام عروسی علی و زهرا از غصه و درد و غم رهاییم همه ◾️ امشب به جهان شادی و شور است به پا گل خنده بود بر لب آل طاها شادند محبین محمد امشب در جشن عروسی علی و زهرا ◾️ برپا همه جا جشن و سرور است امشب هر جا نگری وادی طور است امشب با وصلت مهر و مه علی و زهرا اندوه و غم از شیعه به دور است امشب ◾️ امشب همه جا شادی و شور است به پا از وصلت این دو گل جهان شد غوغا شادی کن و عیدی از خداوند بخواه در جشن عروسی علی و زهرا ◾️ آسمان پرتو نور است امشب همه جا شادی و شور است امشب در عروسی علی و زهرا مصطفی غرق سرور است امشب ◾️ امشب از لطف خدای ازلی روشن شده عالمی ز دو نور جلی شادند محبان محمد زیرا زهراست عروس و تازه داماد علی ◾️ خنده امشب به لبان همه است بر لب حور چنین زمزمه است شاد باشید همه اهل جهان شب عقد علی و فاطمه است ◾️ دوباره خانه ی دل گشته آباد قلوب شیعه از بند غم آزاد شده دردانه ی احمد عروس و علی مرتضی گردیده داماد ◾️ ز الطاف خدای حی سرمد همه دل ها پر از شادی بی حد علی مرتضی گردیده داماد عروسش فاطمه بنت محمد @
من گریه می کنم که مصفّا کنی مرا مانند قطره راهی دریا کنی مرا گرچه برای روضه ی تو کم گذاشتم دارم امید این که تماشا کنی مرا با این دو قطره اشک عزایی که ریختم اصلاً بعید نیست مسیحا کنی مرا من را در این لباس عزایت کفن نما تا پیش چشم فاطمه زیبا کنی مرا آن قدر بین روضه ی تو گریه می کنم تا بین نوکران خودت جا کنی مرا گشتم مریض خسته ی دارالشفای تو با این بهانه ای که مداوا کنی مرا دور است از کرامت بی انتهای تو در روز حشر آیی و رسوا کنی مرا شب های جمعه راهی کرب و بلا شوم تا همنشین حضرت زهرا کنی مرا در بین گریه ام به سر و سینه می زنم تا داغدار زینب کبری کنی مرا
ما بعد از آنکه بر غم تو مبتلا شدیم بــا راه بندگـی خـدا آشــنا شدیم هرکس وسیله داشت برای هدایتش ما با نســیم روضـه‌ی تو با خــدا شدیم وقتی که جاه‌ و مال و هوس راهمان گرفت با رمز یاحسین ز شیطان جدا شدیم ذکر حسین اشرف اذکار عالم است گفتیــم و همـدم همه‌ی انبیــا شدیم مسکین و مستکین و فقیر آمدیم و بعد با کیمیـای مهر شمــا پر بها شدیم اشکی چکید و آتش دوزخ فرو نشست تأثیـر گریـه است اگـر بـا حیــا شدیم ما را خدا برای غمت برگزیده است با دست مادرت ز بقیّه سوا شدیم شب‌های جمعه مادرتان روضه‌خوان ماست با ناله‌های دل شکنش هم نوا شدیم شبهای جمعه هیئت ما مثل کربلاست با یک سلام، راهی کرب و بلا شدیم
باسلام باتوجه به صدور کارت شناسایی مداحی،مداحان عزیز جهت دریافت به دفتر کانون جنب اتاق اصناف مراجعه نمایند.لطفا قبل از حضور،تماس بگیرید. 09132328355
چه تفاوت بکند ناله کند یا نکند که دلِ سوخته را ناله مداوا نکند چه تفاوت بکند پا بکشد یا نکشد کاش میشُد خودش اینقدر تقلا نکند زهر اینبار چه دارد متورم شده است زهر با این تنِ بیمار مدارا نکند این جوانی که کنار پدر اُفتاده زمین چه کند گریه اگر بر سرِ بابا نکند اینهمه جایِ جراحات برای شام است زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند نَفَس آخر و با روضه‌ی ویرانه گریست نشُد او یاد غمِ عمه‌ی خود را نکند یادش اُفتاد که هم بازیِ او می‌اُفتاد سنگ رحمی به سرِ دخترِ نوپا نکند گفت دستم... سرِ زنجیر به دستش بستند پس از آن شِکوه‌ای از آبله‌ی پا نکند کاش میشُد که سرِ بام کسی ننشیند یا اگر رفت فقط شعله مُهیا نکند یاکه رَقّاصه‌شان موقعِ هُل دادنمان خنده بر گریه‌ی ذُریّه‌ی زهرا نکند چادر عمه پناهش شد و نالید : سرم... چه کنم تاکه مرا زجر تماشا نکند - - - زنِ غساله چه فهمید که میگفت به خود بهتر این است که این مقنعه را وا نکند
یا سیدی یا محمدابن‌علی الباقر سلام‌الله گرچه با این دردِ جانکاهش تبسم کرده بود فاطمه با دیدن او دست و پا گُم کرده بود زهرها با هم تفاوت داشتند اما بگو... این چه زهری بود که جمسمش تورم کرده بود آنقدر پیچید در خود سوخت از آهش زمین گوئیا در سینه‌اش آتش طلاطم کرده بود زهر از یکسو و داغ کربلا از یک طرف آب با آتش به قتلِ او تفاهم کرده بود عمه‌اش را دید و خواند از خیمه‌های سوخته مادرش را دید ه یادِ داغ هیزم کرده  بود دید گرد محرمانش حلقه‌ی نامحرمان دید طفلی را که راهِ خیمه را گُم کرده بود سرخ شد چشمش  گمانم آهِ آخر را کشید دختران شعله‌ور را که تجسم کرده بود یادِ زنجیر و طناب و خارِ راه و سنگِ بام یادِ شام و نان خشک  و لطف مردم کرده بود وقت غسلش دید فرزندش جراحات تنش خیزران از بس که بر پشتش ترحم کرده بود....
شهادت امام باقر علیه السلام من امام هدایتم مردم من مسیر سعادتم مردم من دلیلم به کل این خلقت من امام به پاکی و عصمت دورم از زشتی و پلیدی ها دورم از هر چه رجسِ این دنیا حق به ما داده اینچنین عزت رزق عالم ز ما رسیده فقط کار و بار جهان به شانه ی ماست در و دیوار آن نشانه ی ماست نه خدائیم و با خدا مائیم ذات آیات انّما مائیم منم از نسل حیدر و زهرا از تبار خدیجه ی کبری منم آن ابنِ زمزمَ و صَفا منم آن ابنِ مکهَ(تَ) و مِنا گرچه ما اهل بیت زهرائیم آه امّا غریب و تنهائیم زیر این چرخ و گنبد مینا نیست از ما غریب تر ابدا(آ) من غریب مدینه ام، باقر داغ سختی به سینه ام، حاضر گرچه از داغ زهر تب دارم روضه ی دیگری به لب دارم گرچه از دل غمم جدا نشود هیچ جا مثل کربلا نشود کربلا بودم و ستم دیدم من هزاران هزار غم دیدم به زمین خوردن علم دیدم دست هایی که شد قلم دیدم مشک خالی ز آب را دیدم گریه های رباب را دیدم بدن پاره پاره را دیدم گوش بی گوشواره را دیدم لحظه های غروب یادم هست نیزه و سنگ و چوب یادم هست لشکر نیزه دارها بودند ده نفرها ، سوارها بودند جد ما را غریب کشتندش آه مردم ، عجیب کشتندش روضه های نگفته را دیدم سر بر نیزه رفته را دیدم دست بسته من و رقیه و زجر عمه و التماس و گریه و زجر روزها گرم بود و قحطی آب نیمه شب سرد بود و مثل عذاب مستی نیزه دارها هم بود کف و رقص سوارها هم بود دم دروازه ها چه ها دیدیم ما چهل شهر، کربلا دیدیم از سر ناقه ها زمین خوردیم وسط دست و پا زمین خوردیم شام و بازار شام ما را کشت آه، بزم حرام ما را کشت از حسادت، لعینِ بی ادبی چوب می زد چنان به روی لبی آن چنان زد که لب پریشان شد خواهری با نسب، پریشان شد ماجرای رقیه یادم هست وضع پای رقیه یادم هست نه توانی به پا و دستانش نه رمق مانده بود در جانش نیمه شب بود عمه ام جان داد در کنارِ سر پدر افتاد ... 🔸شاعر: وحید محمدی
خسته در بند غمم،بال و پرم میسوزد نفسم با جگر شعله ورم میسوزد با دلم زهر چه كرده است خدا می داند جگرم نه كه ز پا تا به سرم میسوزد دست و پا می زنم و ذكر لبم یا زهراست گوشه ی خانه همه برگ و برم میسوزد زآن همه ظلم كه دشمن به سرم آورده در غمم زار نشسته پسرم میسوزد گر چه در آتشم و پا به زمین میكوبم قصه ی كرببلا بیشترم میسوزد هر كه این قصه شنیده است ولی من دیدم خون دل خوردم و شب تا به سحر نالید ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صورتی زرد شده وقت سفر معلوم است صورتی زرد شده وقت سفر معلوم است آتش سینه ای از دیده ی تر معلوم است به خودش روز زمین مثل پدر می پیچد از همین صحنه غم زهر و جگر معلوم است وسط حجره تنش روی زمین افتاده بین گرداب بلا مرد خطر معلوم است باقر آل پیمبر بدنش میلرزد در شب حادثه ای تلخ سحر معلوم است كمرش زخمی زنجیر و غم شلاق است اشك می بارد و داغی ِ شرر معلوم است یاد آن كوچه و بازار و غم ناموس است خون رگ های عمو بین گذر معلوم است سنگ های سر كوچه چه شتابی دارد از سر نی به زمین خوردن سر معلوم است به روی پیرهنی كه كفنش شد آخر حال جای قدم چند نفر معلوم است زینب زیر لب گفت كه تشنه است سرش را نبرید در نگاهش چه غمی باز مگر معلوم است
ز خاطرات و مرورش هنوز بیزارم به یُمن گریه‌ی شب تا به صبح بیدارم به آب می‌نگرم روضه می‌شود تکرار به یاد العطش روزهای دشوارم هنوز لحظه‌ی گودال خاطرم مانده هنوز فکر حسینم، هنوز می‌بارم هنوز قابل لمس است جای دست سنان به تازیانه‌ی خود داده بسکه آزارم تمام کودکی‌ام با رقیه یکجا سوخت هنوز هم که هنوز است من عزادارم نرفته از نظرم عمه‌ام زمین می‌خورد نرفته از نظرم گریه‌های بسیارم هجوم و غارت و پای برهنه و صحرا من این سیاهه‌ی غم را چگونه بشمارم تنم میانه‌ی بازار برده‌ها لرزید بلا کشیده‌ی شام سیاه بازارم
  روضه‌دارِ منا توئی آقا شاهدِ کربلا توئی آقا پیش تو مادرت زمین خورده نوه‌ی مجتبی توئی آقا همره عمه آمدی گودال راویِ ماجرا توئی آقا آنکه دیده گروه‌گروه زدند سنگ و چوب و عصا توئی آقا آنکه دیده به زیرِ چکمه‌ی شمر شاه، زد دست و پا توئی آقا آنکه دیده تمام قرآن شد با لگد جا به جا توئی آقا آنکه دیده ضریح مویِ حسین دستِ یک بی‌حیا توئی آقا آنکه دیده سرِ عزیزِ خدا رفت بر نیزه‌ها توئی آقا بعد از آن شاهدِ هجومِ سپاه سویِ آل عبا توئی آقا آنکه همراه قافله رفته سویِ شامِ بلا توئی آقا سخت بر تو گذشت آن ساعات بد شکستند حرمت سادات اوج بی غیرتی نشان دادند سنگ در دست این وآن دادند اول شهر عنان مرکب را دست یک مشت بد دهان دادند جای عرضِ سلام، پیرو جوان ناسزاها به کاروان دادند رأسِ جدت به زیرِ پا افتاد بسکه سر نیزه را تکان دادند دستِ سادات بر سرِ بازار صدقه تکه‌های نان دادند بوسه‌گاهِ رسول خاتم را به دمِ چوبِ خیزران دادند
دیده در کودکی اش داغ کبوترها را تبر و سوختن جان صنوبرها را راوی مقتل سرخی ست که می سوزاند شرح آن صفحه به صفحه همه دفترها را تیغ بی مهر عطش بود و لب کودک ها دیده او چهره ی شرمنده ی مادر ها را عمه را دیده که در بی کسی عصر حرم گره بر روی گره می زده معجر ها را آنکه خود درد کشیده ست فقط می فهمد پای پر آبله و گریه ی دختر ها را مقتل از جانب او گفت که عمه جانش دیده بر زیر گلو کندی خنجر ها را ناگهان در وسط هلهله ها می چیدند روی سرنیزه ی بی رحمی خود سرها
زبان حال سر جناب مسلم علیه‌السلام دارم وصیت می‌کنم شاید نیایی با باد صحبت می‌کنم شاید نیایی دارد مسیرت را نشانم می‌دهد باد از روی دروازه تکانم می‌دهد باد با داغِ بی‌اندازه می‌گِریم که برگرد از بِین این دروازه می‌گِریم که برگرد با سر میان کوفیان مهمانم  آقا تا لحظه‌ای که میرسی می‌مانم آقا روزی که می‌آیی مرا بشناس وقتی از روی این دروازه آویزانم آقا هر روز سنگم می‌زنند از دور و نزدیک بازیچه‌ی تمرینِ این طفلانم آقا هر روز یک دندان من کم می‌شود تا... قربان دندانت شود دندانم آقا شرمنده‌ام اینجایَم و بال و پَرم ریخت  دیدی که کوفه خاکِ عالم را سرم ریخت من با چه رو گویم نیا رویی نمانده قلبم پُر از درد است و دارویی نمانده دستی که بیعت داد دستم را شکسته از بس مرا زد زخمِ بازویی نمانده طفلان من از گوشه‌ای دیدند من را از زخم‌های کوفه اَبرویی نمانده نزدیک نه از دور کوفی دوره‌ام کرد آنقدر زد تا دید پهلویی نمانده تا دِق نکرده زینب  از بیراهه برگرد گهوراه تا نَشکَسته  با ششماهه برگرد هرچیز کم باشد در اینجا غم زیاد است در کوفه می‌بینی که نامحرم زیاد است از خیزران و تازیانه حرف کم نیست از خار و سنگ و کعب نِی مرحم زیاد است ششماهه نه حتی برای مردها نیز.. یک تیغه از تیرِ سه‌شعبه هم زیاد است دست نوازش با یتیمی نیست اما پنجه برای گیسوی درهم زیاد است آبی برای تشنگان اینجا ندارند در شهر گویا طفلِ بی بابا ندارند تنها شدم تا سر به زیری را بفهمم شد بسته دستم دستگیری را بفهمم هِی سنگ خوردم زخم خوردم طعنه خوردم تا رنج بازار و اسیری را بفهمم من را به زنجیرش میانِ کوچه گرداند تا زخمِ پاهای کویری را بفهمم دندان من خون شد به یادِ دختر تو تا دردِ دندانهایِ شیری را بفهمم دلها در اینجا سنگِ دیوار است برگرد وقتِ حراجی‌هایِ بازار است برگرد
در شهر غم نشان ز هوای بهاره نیست حتی در آسمان کبودش ستاره نیست گرچه سفیر لایق رویت نبوده ام دیگر به کوفه نیز امیدی دوباره نیست درها به روی باغ نگاهم که بسته شد دیدم درون باطنشان جز شراره نیست دعوا سر بریدن راس ستاره هاست فرقی میان مقتل و دارالعماره نیست سنگی که خورد بر لب و دندان مسلمت بدتر ز نعل مرکب صدها سواره نیست آغوشت ای حسین پناه رقیه است سهمت ز زندگی بدن پاره پاره نیست
علامه مجلسی (ره) در جلاء‌العیون نقل می‌کند: هنگامی که حضرت «مسلم ابن عقیل» صدای پای اسبان را شنید، دانست که به طلب او آمده‌اند. فرمود: اِنّا لله وَانّا اِلَیْه راجِعُونَ و شمشیر خود را برداشت، از خانه بیرون آمد، چون نظرش به آن‌ها افتاد شمشیر خود را کشید و به آن‌ها حمله کرد و جمعی از آنان را بر خاک هلاکت افکند و به هر طرف که رو می‌آورد از پیش او می‌‌گریختند، تا آنکه چند نفر از آن‌ها را به عذاب الهی واصل گردانید، تا آنکه یکی از دشمنان ضربه‌ای بر صورت او زد و لب بالای مسلم خونین شد، اما آن شیر خدا به هر سو که رو می‌آورد؛ کسی در برابر او نمی‌ایستاد. چون از جنگ او عاجز شدند بر بام‌ها برآمدند و سنگ و چوب بر او می‌زدند و آتش بر نی می‌زدند و بر سر ایشان می‌‌ریختند، چون آن سید مظلوم آن حالت را مشاهده نمود و از زنده ماندن خود نا امید شد، شمشیر کشید و بر آن کافران حمله کرد و جمعی را از پا درآورد. در این هنگام «ابن اشعث» دید که به آسانی دست بر او نمی‌توان یافت. گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می‌دهی! ما ترا امان می‌دهیم و به نزد ابن‌زیاد می‌بریم و او اراده قتل تو ندارد، مسلم گفت قول شما کوفیان را اعتماد نشاید و از منافقان بی‌دین وفا نمی‌آید
شاعرترین غم‌های دنیا شاعرت بودند حتی ملائک هم، غلام و چاکرت بودند آن روزها که بیل در دستت عطش می‌زد تنها درختان مدینه ناظرت بودند ای آیه‌ی تطهیر دست‌آموز چشمانت ای که دو دنیا مست نام طاهرت بودند تو چشمه‌چشمه معرفت جوشاندی آن ایام و شیعیانت تشنه‌تشنه زائرت بودند طوفان شدی، صد کوه در پیشت کمر خم کرد دریا شدی و رودها هم عابرت بودند تو شرحه‌شرحه مجتبی بودی و بدگویان عمری نمک‌افشان قلب صابرت بودند یا نیزه‌نیزه کربلا خواندی و یارانت گاهی بلی‌گویان هل من ناصرت بودند تو باطن قرآنی و افسوس از آنان که حتی کر و کور از بیان ظاهرت بودند تو، از حرای علم تابیدی و صدخورشید هر روز، میزان‌گیر نور باقرت بودند لب باز کن، تا مارهاشان را بسوزانند آنان که در شک از کلام ساحرت بودند ** ای کاش من هم شاعر تنهایی‌ات باشم نه مثل آنان که غبار خاطرت بودند اما نه با شاعرنمایان اعتنایت نیست ای که فرزدق‌های عالم شاعرت بودند ✍
مولای هر سرا تویی یا باقرالعلوم از نسل هل اتی تویی یا باقرالعلوم یک جلوه ات به ظاهر و باطن بیانگر است پیدای هر کجا تویی یا باقرالعلوم با آن همه روایت سبزت مشخص است پـروازِ تا خـدا تویی یا باقرالعلوم دیگر پی طبیب و دوایش نمیرویم درد و دوای ما تویی یا باقرالعلوم با لطف تو همه سرِ این سفره آمدیم بانـیِ روضه ها تویی یا باقرالعلوم ما نوکریم و بر دل عالم نوشته ایم؛ مـولا و مقتدا تویـی یا باقرالعلوم در چهره ات همیشه دعا موج میزند منظومه ی دعا تویی یا باقرالعلوم ما غصه ی عذاب جزا را نمیخوریم تا شافـع جــزا تویی یا باقرالعلوم ذکر مصیبتی کن و ما هم به سر زنیم راوی ماجـرا تویـی یا باقرالعلوم از کوفه و خرابه و دروازه ها بگو مشروح غصه ها تویی یا باقرالعلوم ازکربلا به کوفه و از کوفه تا به شام در بند دست و پا تویی یا باقرالعلوم ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••
باسلام خدمت ستایشگران اهل بیت چهل وچهارمین جلسه مجمع الذاکرین و چهارشنبه امام رضایی شهرستان تیر‌ان وکرون چهارشنبه شب(شب پنج شنبه) (۷تیرماه)فرداشب روستای افجان خیابان امام کوی حافظ کوی جنب پست بانک آخرکوچه بن بست ولایت🏬منزل پدری مداح اهل بیت علیرضارمضانی برگزارمی گردد. 🧎اقامه نمازمغرب وعشادرمسجداعظم روستای افجان 🕰️حضورعزیزان موقع اذان ساعت۱۹:۳۰ (لطفاغزل ومتن روضه مشخص شده راحفظ کنید) دبیرکانون مداحان استان،فخرالذاکرین @استادحاج عباس جوادی باموضوع آموزش روضه خوانی (جهت پیش بینی پذیرایی توسط میزبان،حتماااااا الان باارسال یک(یاعلی)درپی وی شخصی اعلام حضور نمایید. منت بگذاریدوتشریف بیاورید😍
مصیبت شهادت حضرت مسلم ابن عقیل(ع) ای خداشب شده ومن چه کنم یه تن واین همه دشمن چه کنم اهل کوفه همه پیمان بستند شب برویم همگی دربستند صبح درآمدهمگی پیوستن شب درخانه به رویم بستند صبح من،شمع وهمه پروانه شام بیگانه ترازبیگانه وقتی بالای دارالاماره بودند،گفتند:مسلم حرفی داری؟وصیتی داری؟فقط یک جمله گفت: یک نامه براآقام امام حسین بنویسیدوبگیدکه به کوفه نیان،کوفه وفاندارد؛ کوفه میاحسین جان کوفه وفاندارد کوفی بی مروت شرم وحیاندارد فرداپایین دارلاماره همه منتظربودندهرکسی یه چیزی میگفت،یکی میگه:الان مسلم سر سفره شان نشسته است،یکی میگه:هرچی باشدمسلم مهمان است،یکی میگه:مسلم را کشتند،یه وقتی ازبالای دارالاماره فریادبزنندکناربروید،بدن بی سرمسلم بن عقیل ازبالای دالاماره روی زمین افتاد،همه صدابزنیدیاحسین...
غریبانه قدم میزد میان کوچه ها تنها سفیر افتاد بین کوفیان بی وفا تنها نماز خویش را خواند و نگاهی پشت سر انداخت نمیشد باورش خوانده ست تعقیبات را تنها به جز آن زن که مردانه رسید و میزبانش شد رها کردند مسلم را غریبه، آشنا تنها دلش می‌خواست بهر دلبرش پیغام بفرستد میا کوفه اگرهم آمدی تنها بیا تنها میا اینها به فکر انتقام حیدراند از تو که کینه از علی دارند ای خون خدا، تنها ... بمیرم ای عزیز فاطمه در گودی گودال تو ماندی و سنان و زجر و شمر بی حیا تنها سر پیراهنت دعوا شد اما رأس پاکت را سرفرصت رسید و ذبح کردَش از قفا تنها یکی تیر و یکی تیغ و یکی سنگ و یکی نیزه شنیدم پیرمردی گفت من دارم عصا تنها چه سرهایی که روی نیزه ها سر برد طاقت را چه تن هایی که جا ماندند زیر دست و پا تنها بمیرم آنکه آدم آن که عالم زیر دینش بود از این دنیا نصیبش شد فقط یک بوریا تنها
۴۹ شور زمزمه (حضرت مسلم ابن عقیل ع) مسلمم من سفیر حسین یاور بی نظیر حسین به میدان منم شیر حسین به راه اویم اول فدا واویلا واویلا واویلا۳ آمدم کوفه بهر بیعت ز دست کوفی بی غیرت مانده ام به رنج و در محنت به کوفه گشته ام من تنها واویلا واویلا واویلا۳ مردم کوفه بی حیایند عهد شکسته و بی وفایند ریاکار و اهل جفایند غربت تو حسین شد معنا واویلا واویلا واویلا۳ کوفیان ز کین و با تزویر به دستان شان تیغ است و تیر در انتظار تو با شمشیر به کوچه ها گرفتم مأوا واویلا واویلا واویلا۲ پرده ی حرمتم دریدند جهنم را به جان خریدند سر پاک مرا بریدند با شهادت شود دین احیا واویلا واویلا واویلا۳ مرا از کین کشند خائنین پیکر بی سرم بر زمین روم من سوی خلد برین شدم در راه تو من فدا واویلا واویلا واویلا۳
برگرد اگه دستای زینب و بسته نمی خوای برگرد اگه پای رقیه رو خسته نمی خوای برگرد اگه دخترت طاقت سیلی نداره برگرد اگه می خوای چشمای زهرا نباره برگرد آخه رباب هزارتا آرزو داره برگرد آخه بعیده اینجا بارون بباره برگرد نذار بشكنه اینجا غروره عباس برگرد آخه دل نگرونه حضرت زهرا برگرد كه نبینه رو نیزه سرت رو خواهر برگرد اینا می كشنت ای غریب مادر برگرد اگه می خوای جوونت زنده بمونه برگرد اگه می خوای نبینی  كه غرق خونه ◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
مراد زاده: 🔘🔘🔘🔘 ✅بنداول اقا اسیرکوچه های دردم ببین تو آه خشک وسردم ببین چه بی یارم تنها مسلمم و یه کوچه گردم اقا حال سفیرت روبه راه نیست هیچ کسی اینجا تکیه گاه نیست حتی شبم شبیه قلبه این مردم کوفه سیاه نیست آقا بی یاور و یاروحبیبم تو شهر نامردا غریبم رسیده تا به آسمونا این ناله ی امن یجیبم حسین حسین غریب مادر 🔘➖➖➖➖➖➖🔘 ✅بنددوم اقا از بیعت اینجا خبری نیست برای تو که لشگری نیست وقتی بیای کوفه می بینی که از سفیرت اثری نیست اقا ترسم اینه بشی گرفتار تو دست یک لشگر خونخوار دلواپسم خیلی برای دستا و چشمای  علمدار آقا خسته ام و دل بیقراره به سمت تو دارم نظاره میخونم هی غریب مادر من از روی دارالعماره 🔘 حسین حسین غریب مادر 🔘➖➖➖➖➖➖🔘 ✅بندسوم اقا کوفی دلش هزار تا رنگه اینجا پای عاطفه لنگه اینجا نصیب سر زینب از روی پشت بوما سنگه آقا غمها تو قلبم بی فروغه نیزه فروشی ها شلوغه از نیمه راه برگرد امیرم وعده های کوفی دروغه اقا به یاد غصه های زینب دلم گرفته تو دله شب می دونم می بینه تن تو غرق به خون و نامرتب اقا می میرم آخراز غمه سر تو چشمای خیس خواهر تو می بُرن انگشتت و حتی به طمع انگشتر تو 💠💠💠4⃣8⃣1⃣💠💠💠
باسلام خدمت ستایشگران اهل بیت چهل وچهارمین جلسه مجمع الذاکرین و چهارشنبه امام رضایی شهرستان تیر‌ان وکرون چهارشنبه شب(شب پنج شنبه) (۷تیرماه)فرداشب روستای افجان خیابان امام کوی حافظ کوی جنب پست بانک آخرکوچه بن بست ولایت🏬منزل پدری مداح اهل بیت علیرضارمضانی برگزارمی گردد. 🧎اقامه نمازمغرب وعشادرمسجداعظم روستای افجان 🕰️حضورعزیزان موقع اذان ساعت۱۹:۳۰ (لطفاغزل ومتن روضه مشخص شده راحفظ کنید) دبیرکانون مداحان استان،فخرالذاکرین @استادحاج عباس جوادی باموضوع آموزش روضه خوانی (جهت پیش بینی پذیرایی توسط میزبان،حتماااااا الان باارسال یک(یاعلی)درپی وی شخصی اعلام حضور نمایید. منت بگذاریدوتشریف بیاورید😍
بسم الله الرحمن الرحيم نظر به رویِ تو شد قبلگاهِ آمالم تَرَحُمی بنما کن نظر به احوالم نوشته رویِ جبینم فراق تا به ابد بنالم از غمِ دل یا بدیِ اقبالم من آن کبوترِ بامم که هرکجا رفتم به سنگِ تهمتِ مردم شکسته شد بالم فقط ضمانت تو گشته مُهرِ تمدیدی به توبه نامه ی بی اعتبارِ هرسالَم نه پایِ رفتنی هست و نه رویِ آمدنی بگو چه چاره کنم من زدستِ اعمالم گناهکارم و توبه شکستۀ رمضان خودت بیا عرفه گریه کن به این حالم صدایِ پایِ مُحرَم به گوش می آید شبانه روز به یاد حسین می نالم قسم به مویِ پریشان عمه جانِ شما به گریه دلنگرانِ حسین و گودالم صدازد از تَهِ گودال خواهرم برگرد مگر نگفتم عزیزم نیا به دنبالم برو به خیمه نبینی بریدنِ سر را وگرنه پیر شوی پایِ جسمِ پامالم