eitaa logo
کانون شهدا
146 دنبال‌کننده
377 عکس
395 ویدیو
0 فایل
«در این کانال پــیام و مــــرام و مــــقام کسانی بیان می شود که جانشان را فدای هدفشان کردند... » 🔶کانون شهدا بسیج دانشجویی علوم پزشکی کاشان🇮🇷 🎥 aparat.com/Arman_kaums 🔺https://t.me/Arman_Kaums 🔹 https://ble.ir/Arman_kaums 🔸 eitaa.com/Arman_kaums
مشاهده در ایتا
دانلود
اعمال نیمه ماه رمضان هدیه به شهید حسن عبدالله زاده
اگراوبــــود،برای‌ غـ..💔ــــزه‌ چه‌میــکرد؟
اعمال شانزدهمین روز از ایام ماه مبارک رمضان هدیه به اولین شهید قدس ۱۴٠۳ شهید بهروز واحدی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📸 وداع دختر دوساله شهید «بهروز واحدی» با پدر 🔹بهروز واحدی، پاسدار ایرانی، بامداد دیروز بر اثر حملۀ هواپیماهای رژیم صهیونیستی به منطقۀ دیرالزور سوریه به شهادت رسید.
اعمال هفدهمین روز از ایام ماه مبارک رمضان هدیه به شهید مصطفی صدرزاده دهم رمضان سال۹۲ که کم‌کم حرف‌هایش برای رفتن به سوریه شروع شد دیگر تا نیمه ماه ول‌کن ماجرا نبود و مدام حرف از رفتن می‌زنه گفت می‌خواهد برود توی آشپزخانه کار کند و هیچ خطری نیست! فقط در حد پخت‌وپز برای رزمنده‌ها است... تا همین حد را رضایت دادم .اما روزی که می‌خواست برود چیزی به من نگفت تا فرودگاه هم رفت ،اما اجازه خروج به او ندادند دنبالش رفتیم و مصطفی رو از فرودگاه آورد در مسیر فرودگاه تا خانه فقط با صدای بلند گریه می‌کرد... «روزه بود» به خانه که رسیدیم سریع سفره افطار را پهن کردم بعد از افطار مشغول جمع کردن سفره بودم که گفت می‌خوام برم بیرون باید با یکی از دوستام دعوا کنم!!! مصطفی همیشه قربان صدقه دوستانش می‌رفت و تکه کلامش برای آن‌ها «فدات شم» بود تعجب کردم! با خودم گفتم مصطفی ای که همیشه آرام بود و اهل دعوا نبود می‌خواهد با کدام دوستش دعوا کند... بهش گفتم منم همراهت می‌آیم؛ ماشین نداشتیم با آژانس به میدان شهدای گمنام در فاز سه اندیشه رفتیم آن‌جا اصلاً محل زندگی نبود که مصطفی دوستی داشته باشند وسط میدان چند تا پله می‌خورد تا به مزار پنج شهید گمنام برسیم من از پله‌ها بالا رفتم اما مصطفی حتی از پله‌ها هم بالا نیامد پایین ایستاده بود و با لحن تندی می‌گفت اگه شما کار اعزام مرا جور نکنید هرجا برم می‌گم که شما کاری نمی‌کنید هرجا برم می‌گم دروغه که شهدا «عند ربهم یرزقونن» می‌گم روزی نمی‌خورید و هیچ مشکلی از کسی برطرف نمی‌کنید خودتون باید کارای منو جور کنید.... 📖 کتاب سرباز روز نهم (ص۲۶۴)
شب قدری که شهادت حاج قاسم رقم خورد چگونه گذشت...(شب قدر سال ۹۸ در حرم امام علی علیه السلام) بعد از مغرب، تماس گرفت و قرار گذاشتیم ساعت 10، باب القبله همدیگر را ببینیم. کمی زودتر از وقت، با هفت، هشت نفر دیگر آمد. در صحن مطهر حضرت، وارد غرفه ای شدیم ، مشغول ذکر و تلاوت قرآن شدند. هیچ کس با دیگری حرف نمی زد. حاجی هم عینکش را زد و  نشست به تلاوت قرآن. عبادت فردی مان، یک ساعتی طول کشید. بعد حاجی گفت: می خواهیم سه شبانه روز نماز قضا بخوانیم! شما امام جماعت باش، چهار رکعت نماز ظهر را با آرامش و طمأنینه خواندیم. بعد از سلام، حاجی سرش را آورد جلو و آهسته و با حجب و حیای زیادی گفت: فلانی! هم نماز زیادی باید بخوانیم و هم اعمال دیگری باید انجام دهیم؛ اگر امکان دارد نمازها را  قدری سریعتر بخوانیم، بعد از نماز قضا، حاج قاسم شروع کرد به خواندن دعای جوشن کبیر. با حال خوشی می خواند و گریه می کرد. مدتها بود صدای گریه بلند حاجی را در حال دعا نشنیده بودم.تقریبا نصف دعا را خواند و بقیه را واگذاشت به ابومهدی که صدا و لحنی حزین و دلنشین داشت.بعد از اتمام دعا، دو سه نکته کوتاه اخلاقی را متذکر شدم. از جمله، با اشاره به آیه شریفه « وَلْیَعْفُوا وَلْیَصْفَحُوا أَلَا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ»  یادآور شدم برای اینکه مشمول غفران الهی شویم؛ همه کسانی را که حقی به گردنمان دارند؛ ببخشیم. بعد مشغول قرآن سرگرفتن شدم؛ بدون رفتن به حاشیه و صرفا با قرائت ادعیه و عبارات وارد شده در آن شب و شفیع قرار دادن ائمه معصوم سلام الله علیهم. در آخر، چند دقیقه کوتاه، از مصائب عقیله بنی هاشم سلام الله علیها یاد کردم و اینکه زینب کبری سلام الله علیها در چنین شبی، فرق شکافته پدر را دیدند و عصر عاشورا بدن بی سر برادر را... و در حالی که قطرات اشک بر گونه همه جاری بود، با خواندن دعای "اللهم ارزقنا توفیق الطاعة ..." آخرین درخواست های آن جمع آسمانی را به محضر حق تعالی منعکس نمودم. همه مراسم قرآن سر گرفتن، حدود 20 دقیقه طول کشید. بعد از آن، در فضای  نسبتا تاریک اتاق، هر کدام مشغول نماز شب شدند. پس از فراغت از نافله، چراغ را روشن کردند و با چای از حاضران پذیرایی شد. حاج قاسم گفت: من باید بروم و آماده شوم تا ان-شاء الله بعد از نماز صبح، برگردم ایران. خداحافظی کردیم و از غرفه آمدیم بیرون. جلوی در همان غرفه، جمع حدود بیست نفرهای از زائران ایرانی روی سکویی کم ارتفاع، نشسته بودند و یک نفر برایشان روضه می¬خواند. حاجی بدون اینکه حرفی بزند؛ رفت پشت سر زائرها نشست و با آنها یک دل سیر گریه کرد...