eitaa logo
چشم به راه"منجی"
238 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
704 ویدیو
56 فایل
کانون فرهنگی تبلیغی مهدویت شهرستان آران و بیدگل ارتباط با ادمین @cheshm_be_rahe_monji لینک کانال @kanoon_mahdaviat_aran_bidgol
مشاهده در ایتا
دانلود
چشم به راه"منجی"
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_سیزدهم 🍃هر که شد عبدالله، والی دل ماست... 🔻نشسته
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ ⭕️فقیر نبودند، فقیر شدند 👥با رفقای هیأت جلسه گرفتیم راجع به رزمایش همدلی قراربود راجع به افرادی که میخوایم کمک کنیم و همچنین نوع کمک کردن بهشون، تصمیم گیری بشه.👌 🔻یکی از عزیزان گفت چون توی یکی از مناطق محروم شهر زندگی میکنیم، فقرای منطقه رو شناسایی کنیم،حالا هر نوع نیازمندی. 🔻اون یکی گفت افطار بدیم به همه نیازمندای منطقه. 🔻یکیشون یه نظر داد که خیلی به دلم نشست گفت:فقرای دائمی رو خیلیا میشناسن و کمکشون میکنن اما یه عده ای از کارگرای آزاد هستن که تو این وضعیت بیکاری فقیر شدن شاید صاحب خونه هم باشن ولی به نون شب محتاج باشن و کسی هم خبر نداره 🔹گفت به نظرم این فقرای گمنام رو شناسایی کنیم و یه مقدار از احتیاجاتشون رو برآورده کنیم. ✅همه قبول کردن، حالا بحث سر روش کمک کردن به این عزیزان شد. 💥 یکی گفت اقلام بخریم، یکی گفت غذای گرم به عنوان افطار بدیم. 🌀از یکی از رفقا شنیده بودم که بن خرید تهیه کنید برااینکه شاید خانواده به اقلامی که ما میخریم احتیاج نداره و فعلا گیر چیزای دیگست، می گفت شما بن خرید تهیه کنید و بدید به این عزیزان. ✅اینجور هم آبروی این عزیزان حفظ میشه هم تنوع خریدشون بیشتره.👌 👈البته بعضی از بانیهای عزیز اقلام رو خودشون تهیه میکنن و میدن به ما برای توضیع. 🔆تا الان حدود ۴۰ تا خانواده شناسایی شدن ودر حال شناسایی بقیه هستیم. 🤲هرکه دارد به سرش شور و نوا بسم الله... ✍علی اصغر محمدی راد ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ https://eitaa.com/joinchat/170197042Cb3ce6cf95b
چشم به راه"منجی"
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_چهاردهم ⭕️فقیر نبودند، فقیر شدند 👥با رفقای هیأت جل
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ ✨🍃آوینی ها میخواهیم 🔻1/ امروز، رهبرانقلاب اسلامی: ✅این رزمایش عمومی یک کار اسلامی و خدایی بود. حس بسیاری از فعالان همان حس دوران دفاع مقدس بود این هم یک مطالبه جدی و یک آرزو است، کاش کسانی بتوانند مثل شهید آوینی روایت کنند این جهاد عظیم و عمومی را👌😌 همچنانی‌که شهید آوینی با آن بیان شیرین و زیبا و اثرگذار خودش توانست جزئیات جبهه را برای ما روایت بکند و آن را ماندگار بکند 💠کاش کسانی بتوانند این کار را بکنند، هم در گفتار و هم در نوشتار و هم در کارهای هنری و نمایشها و پدیده‌های هنری1398/2/21 🔻2/ بعد از اینکه در خانه طلاب جوان تصمیم گرفتیم که به بیمارستان ها برویم و با حضور موجی از طلاب در بخشهای مختلف قرنطینه روبرو شدیم دغدغه اصلی خانه طلاب جوان انعکاس این حضور در جامعه بود یعنی چگونه باید این حضور عظیم برای همه مردم کشور و بلکه دنیا مخابره شود. پس از روزها بحث و تبادل نظر «طرح کسا» تصویب شد. ✅ کسا سه قسمت محوری دارد: ⬅️اول: به معنی حضور قوی و پررنگ در فجازی و سوق دادن جامعه حزب الله به این سمت برای ارتباط گرفتن با مردم در فجازی.✅ ⬅️دوم : ، همه افرادی که در طرح شرکت میکنند باید برای آشنایی با منظومه فکری رهبر انقلاب و به دست آوردن قدرت تحلیل درست در سیر مطالعاتی صراط شرکت کنند.📚📝 ⬅️سوم: به معنی حضور قدرتمند جامعه حزب الله در جهاد خدمت رسانی در همه عرصه های مختلف کشور. ⬅️نتیجه : با توجه به صحبت های امروز رهبری نباید بگذاریم که این جهاد عظیم در مورد کرونا که به دست همه آحاد مردم رقم خورد غریب بماندو نابود شود 👌 باید تمام ابعاد این جهاد برای همه مردم و نسلهای بعد روایت شود، برای روایت این همه حماسه، آوینی ها میخواهیم... 👈پ ن: برای شرکت در طرح کسا و کسب اطلاعات بیشتر: به سایت KHANETOLAB.IR یا کانال: @KHANETOLAB مراجعه کنید. ✍️علی اصغر محمدی راد ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ https://eitaa.com/joinchat/170197042Cb3ce6cf95b
چشم به راه"منجی"
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_پانزدهم ✨🍃آوینی ها میخواهیم 🔻1/ امروز، رهبرانقلاب
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ 🍃حاج حسن 🔹جلوی در قصابی قدم میزدم تا صاحبش بیاد باهاش صحبت کنم دیدم یه پیرمرد خوش چهره نشسته رو صندلی جلو در، گفتم ایشون کیه ❓ گفت این قصابی به این بزرگی برا این آقاست. 💠رفتم جلو سلام کردم، گفتم‌حاجی ما پنجاه تا بسته مواد غذایی آماده کردیم، ۳۰تا گوشت کم داریم، میتونید رو قیمت گوشتتون تخفیف بدید❓🙂 گفت چقدر گوشت میخواید ❓ گفتم هر بسته یه کیلو ♦️گفت یه گوشتی ببرید که به دردشون بخوره ، نیم کیلو گوشت خالص خورشتی میدم پولشو بدید نیم کیلو هم من براتون چرخ کرده میذارم، فقط بگید برا من دعا کنند. ⭕️وقتی یکی از قصابا داشت گوشتای مارو میکشید دو تا مشتری اومدن که پولشون کم بود ، دو برابر تقاضاشون بهشون گوشت داد. ینی به قصاباش اختیار داده بود که اگه محتاج دیدید، ببخشید.👏👏 دوست داشتم تا چند ساعت همونجا بشینمو و این صحنه ها رو تماشا کنم.😍 💢ما تقریبا یه تومن براخرید گوشت کم داشتیم، وبااین کار دقیقا یه تومن کمتر پول دادیم.✅ گفتم حاجی شما کی میاید اینجا، من فقط بیام ببینمت و صفا کنم😅 ، گفت برو خدا خیرت بده. قصابی خیلی تو قم معروفه روزانه گوشت حدود ۲۰۰ تا گوسفند و کلی گاو رو میفروشه، الان متوجه شدم این برکت از کجا تو کارش افتاده.👌😌 🌕تا امثال حاج حسن هستن، رزمایش همدلی پررونق تر از همه دنیاست... ✍علی اصغر محمدی راد ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ https://eitaa.com/joinchat/170197042Cb3ce6cf95b
چشم به راه"منجی"
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_شانزدهم 🍃حاج حسن 🔹جلوی در قصابی قدم میزدم تا صاحبش
منتظر💞: ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ 📝یادداشت شبی در CCU 🏨یه شب که به بیمارستان رفتم گفتند شما برو بخش مراقبتهای ویژه CCU، به نیرو احتیاج دارن. 🔹رفتم دیدم پرستارا بالا سر یه مرد تقریبا ۶۵ ساله وایسادن دارن صحبت میکنن چن دقیقه بعد که پرستارا رفتن از یکیشون پرسیدم چرا بالا سرش جمع شده بودید❓ گفت تموم کرده بود، خدارو شکر برگشت.🤲 ⭕️رفتم بالا سرش به هیکل درشت و تو پرش نگاه کردم به چشمایی که بسته بود. گوش دادم به صدای نفسی که به زور دستگاه بالا میومد، نمیدونم چرا انقد بهم ریختم. حس میکردم فقط باید بالاسرش وایسم و دعاش کنم.📿 🔻همینطور داشتم بهش نگاه میکردم یکی از پرستارا گفت ایشون کرونا مثبت هستن نرید بالا سرشون، خطر داره، با اکراه اومدم یه گوشه ایستادم. 💠داشتم تی میکشیدم دیدم دوباره ریختن بالا سرش، هر کاری کردن برنگشت همشون مستأصل بودن...تموم کرد. 👈البته تازه شروع کرد، تازه از این اسباب دنیا راحت شد و با اعمالش رفت 👌✅✨ دیر نیست لحظه رسیدن مرگ 🍃کل نفس ذائقه الموت🍃 💢یه بغض سنگینی رو دلم نشست، چرا به حرف پرستار گوش دادمو از بالا سرش اومدم کنار❓ کاش لحظات آخر تنهاش نذاشته بودم.😔 ♨️یکی از پرستارا گفت خدا رحمتش کنه، شنیدم جانباز بوده گفتم جانباز❓ گفت آره شیمیایی زمان جنگ بود رفت پیش همرزماش. عجب، پس واقعا پر کشید🕊🌳 🔹چند دقیقه بعد یه گروهی از طلبه ها اومدن که همونجا تیمم و کفن کنن(چند روز اول این کارا تو بیمارستان انجام میشد). 🥀خیلی از جانبازای مظلوم تو این قصه شهید شدند. اینا همیشه مظلوم بودن، چه زمان جنگ چه بعد از اون چه الآن. 🔸شاید آخرین شب قدری باشه که درک میکنیم، یاد و توجه به مرگ آدمو بیدار میکنه، قدر بدونیم... ✍علی اصغر محمدی راد تلگرام و ایتا: @hoseynie_ershad اینستاگرام: @a.mohammadirad7 ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ 💎کانال چشم به راه منجی
چشم به راه"منجی"
منتظر💞: ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_هفدهم 📝یادداشت شبی در CCU 🏨یه شب که به بیم
منتظر💞: ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ رومینا👩 ❤️همه برای فجیع بودن قتل میسوزند اما من بیشتر دلم برای سرگردانی او میسوزد.😔 ⭕️سرگردانیش واقعی تر و سوزناکتر است. ⬅️یک طرف پدری که از او میترسد. نگران است. نکند در خواب، نکند در بیداری. نکند با خفگی و نکند با داس... ⬅️و اما طرف دیگر مردی که نمیدانم چقدر میتواند دختری سیزده ساله را که پانزده سال کوچکتر از او است درک کند دختری بی پناه و بی گناه را. مردی که راه حلش برای دختر مبهم است. مردی که دختر را میخواهد برای خودخواهی خودش. ♨️این قصه رومینا نیست. داستان همه زنان و دختران دنیای معاصر است. 🔹در زمانه مدرن، زن بیشتر از مرد احساس سرگردانی میکند. به کجا پناه ببرد به شانه های قرون وسطی و عصبیت جاهلی که یک تاریخ ظلم به زن سابقه اش است یا به دنیای بردگی جنسی با لعاب آزادی و رها شدگی😔 ⭕️یادم نمیرود سالها قبل در اردوهای جهادی یک سوال آزار دهنده اذیتم میکرد. به دختران روستایی چه بگویم❓ درس بخوانند تا در دانشگاه ها و شهرهایی که میدانستم چقدر برایشان ناامن است، قبول شوند یا آنکه بمانند در جهل و فقر و محرومیت و فرهنگ ظلم به زنان و زنده به گور کردن استعدادهایشان❓ 💠من دیده ام زنانی که شوهرانشان از روستاها به شهر هجرت کرده بودند و این زن را طلاق نداده رها کرده بودند و او حتی نمیدانست چه کند و کجا برود و آینده اش چه میشود❗️❗️ من دیده ام بیماری فراگیر افسردگی را در این فرهنگ متعصب جاهلانه. ✨خدا رحمت کند خمینی را. روح خدا بیش از همه به گردن زن این دوران حق دارد. 🔴 او یاد داد به زن که راه دیگری هم هست بین بازگشت به آن فرهنگ سنتی رهبانی متعصب و این بردگی سخیف مدرن. ✅امروز بیا و تماشا کن ببین فی المثل از محروم چه دخترانی تربیت میشوند. از عضویت در تیم ملی فوتبال بانون ایران گرفته تا طلبه های دختری که فرهنگ بشاگرد را به دستان ظریف و توانمندشان زیر و رو میکنند.👌👌 ♦️رومینا استعاره دختر بی گناهی است که کم کاری من و ما باعث سرگردانی اش شد. تا در میان گرگ های زنده به گور کننده و خوک های خودخواه لذت برنده، این طور جسم نهیفش پاره پاره شود. ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ https://eitaa.com/joinchat/170197042Cb3ce6cf95b
چشم به راه"منجی"
منتظر💞: ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_هجدهم رومینا👩 ❤️همه برای فجیع بودن قتل #رومی
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ 🍃🦋ولی نعمت ها 🔹وقتی صحبتهای آقا راجع به رزمایش همدلی رو شنیدیم تصمیم گرفتیم که بلند بشیم.👌 🍃بلند شدن یعنی ننشستن 🍃یعنی اقامه 🍃یعنی بی تفاوت نبودن 🍃 یعنی بسم الله الرحمن الرحیم... 💥تصمیم گرفتیم حرکت کنیم تا روز حسرت پشیمون نشیم. 🌀الان که ماه رمضان تموم شد و مبلغی حدود ۶۰ میلیون تومن بین فقرا تقسیم شد باخودم فکر میکردم که اگه ما مینشستیم و نظاره گر این رزمایش بودیم ⭕️ این تعداد فقیر با آبرو که توی کرونا فقیر شده بودند بدون ارزاق میموندن و ما باید به عنوان همسایه جواب پس میدادیم البته میتونستیم بنشینیم و به زندگی خودمون برسیم😏، اما خواستیم و بلند شدیم.😌👌 🔻مابین کار کم میاوردیم، مثلا مطلوب ما ۹۰ بسته بود ولی به اندازه ۲۰ تا بسته توانایی داشتیم ولی خب انقد رفقا پافشاری میکردن تا اینکه کل ۹۰ بسته جور بشه و میشد ♦️این یعنی به قول اون شهید عزیز توانایی ما به اندازه امکانات ما نیست به اندازه ایمان و ارادمونه. 🔸امروز کار تقسیم آخرین بسته های مواد غذایی تموم شد و چه بابی باز شد برای رفقای هیأت، باب خدمت به محروم... شاید لذتی بالاتر از این نچشیدم.😌👌 ✨امام ره میگفت مستضعفین ولی نعمت ما هستند، شاید تمام ابعاد جمهوری اسلامی به حد اعلا برسه اگه هممون این جمله رو درک کنیم.✅ ✍علی اصغر محمدی راد ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ https://eitaa.com/joinchat/170197042Cb3ce6cf95b
چشم به راه"منجی"
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_نوزدهم 🍃🦋ولی نعمت ها 🔹وقتی صحبتهای آقا راجع به رزمای
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ ❇️پایی که جا ماند 🔺رفته بودیم پیاده روی اربعین، توی راه یه شب رفتیم تو یه موکب برا استراحت. ⛺️ 🌀قبل از خواب نشسته بودم ، دیدم یکی همینطور زل زده به پای مصنوعیم که کنارم گذاشته بودم. 🔹کم کم اومد جلو گفت حاجی ببخشید فضولی میکنم، پات چیشده⁉️ منم به شوخی گفتم یادگار سوریه است گفت کجای سوریه⁉️ خانطومان😁 💠بنده خدا خیلی منقلب شد گفت ما تا آخر عمر مدیون شماییم تو رو خدا براما دعا کن، منم تریپ عرفانی گرفتم گفتم ما کی باشیم که دعا کنیم. 🔻یه مدت گذشت دیدم هفت هشت نفر از رفقاشو آورده میگه بیاید، حاجی جانباز سوریه است، میخواد خاطره برامون تعریف کنه😳😉 ♦️حالا از ما انکار که باور کنید شوخی کردم پام تو یه حادثه قطع شده، از اون اصرار که تورو خدا شکست نفسی نکنید فقط یه خاطره کوچیک بگید😂. 🔹با یه مکافاتی از چنگشون در رفتم و تا آخر شب نرفتم داخل موکب، آخرشب رفتم خوابیدم، قبل نماز بلند شدم که راه بیفتم به سمت کربلا، خیلی آروم لوازمم رو جمع کردم و بلند شدم که بزنم بیرون دیدم اون بنده خدا سرش رو از زیر پتو درآورد، با یه حزنی گفت حاجی حلالت نمیکنم مارو قابل ندونستی😳😳😂. نمیدونستم تو اون سکوت چجور جلو خندمو بگیرم. ✍علی اصغر محمدی راد 💎 کانال چشم به راه منجی ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐
چشم به راه"منجی"
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_بیستم ❇️پایی که جا ماند 🔺رفته بودیم پیاده روی اربع
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ 🍃پیرزن جانباز 🔻سال ۹۶ زلزله کرمانشاه خیلی هارو بی خانمان کرد، چند روزی که گذشت با گروه جهادی محبین الأئمه(ع) رفتیم سرپل ذهاب برا ساخت کانکس. ⭕️بعضی خونه ها کامل، بعضی فقط یه دیوار تخریب شده بود ، بعضی هم فقط ترک خورده بود اما از ترس اینکه دوباره زلزله نیاد میترسیدن برن تو خونه. ❄️توی سرمای زمستون زنها تو کوچه با آب سرد ظرف میشستن، چادرهایی که زده بودن غالبا نم زده بود و غیر قابل استفاده؛ شرایط سختی داشتن.🙁 🌀روستایی که ما رفته بودیم اسمش زرده بود، دوازده امامی نبودن، بهشون میگفتن اهل حق. 🏠خونه به خونه میرفتیم و تو حیاطشون کانکس کار میذاشتیم. 💠تو یه خونه که رفتیم پیرزنی نشسته بود که یکی از پاهاش قطع شده بود گفتم مادر پات چیشده ❓❗️ گفت زمان جنگ تو موشک بارون ترکش خوردو قطع شد. 🔻ماتم برد😳، ادامه داد: همون موقع بعثی ها یه بمب شیمیایی میزنن که میخوره تو چشمه آب شرب روستا، کلی زن و بچه و... شهید و جانباز میشن. 💢حرفاش که تموم شد کار ماهم داشت تموم میشد، گفت هر جا میرید شب بیاید اینجا برا شام. 🔅یه جوری به ما احترام میذاشتن انگار ما تمام امکانات مادی و معنوی رو براشون فراهم کردیم. 🔹یکیشون زل زد تو چشمام گفت خدا جمهوری اسلامی رو براما نگه داره. دوست داشتم سرمو بزنم زمین😭، انقد که بی ادعا هزینه داده بودن برا انقلاب. ما با این همه ادعا چیکار کردیم. ✅👌انقلاب ما انقلاب همین مخلصین بی ادعاست... ✍علی اصغر محمدی راد https://eitaa.com/joinchat/170197042Cb3ce6cf95b ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐
چشم به راه"منجی"
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_بیست_و_یکم 🍃پیرزن جانباز 🔻سال ۹۶ زلزله کرمانشاه خی
🔻در وادی محبت در بند زینبم من... 🔰یه شب تو هیأت نشسته بودیم داشتیم زیارت عاشورا میخوندیم، خیلی خلوت بود، وسطای زیارت دیدم یه جوون لاغر اندام با محاسنی که تازه دراومده بود اومد نشست یه گوشه. 🔰 بعد اینکه عاشورا تموم شد، میکروفونو گرفتم شروع کردم مداحی خوندن، وقتی خوندن من تموم شد اومد جلو به آقا ابراهیم که مسئول هیأتمون بود گفت میشه منم مداحی بخونم، آقا ابراهیم با یه گرمی خاصی گفت بفرمایید. 🔰شروع کرد به خوندن ، فقط یادمه آخرش که شعرشو خوند هممون حال کردیم از سوز صداش... 🔰بعد از این قصه من و فرهاد شدیم مداحای هیأتمون. خیلی از کارای هیأت رو باهم انجام میدادیم. 🔰 فرهاد کار نمیکرد تا خسته بشه، کار میکرد تا کارو تموم کنه، دهه های محرم از چند روز قبل میرفتیم دنبال کارها، یادمه تا یک دقیقه قبل از شروع برنامه دنبال کارا میدوید، انقد که دیگه می افتاد و نمیتونست از جاش بلند بشه. 🔰ناله ها و سوز صداش هنوز تو گوشمه، یازینب گفتناش آدمو آتیش میزد، اسم عمه جان که میومد مجنون میشد. 🔰روضه های پر از حزنش رو هنوز با تمام وجود احساس میکنم، یادم نمیره اون جملش رو که گفت: از خدا میخوام اگه یه ذره قلبم به غیر از اباعبدالله.ع به چیز دیگه ای متصل بشه، همون لحظه جونمو بگیره. 🔰یه شب نشسته بودم جلو کامپیوتر اومد گفت طراحی بلدی؟ گفتم یه کم، گفت یه اعلامیه مرگ برام درست کن، گفتم ینی چی گفت برامسخره بازی. 🔰نشست بالا سرم، گفت شروع کن، بالاش بنویس : 🔹در وادی محبت در بند زینبم من 🔹شادم در این حوالی چون عبد زینبم من... 🔰خلاصه یه اعلامیه هیأتی براش طراحی کردیم. 🔰شب شهادت امام کاظم(ع) موقعی که از هیأت برمیگشت تصادف کرد و پر کشید، پنجشنبه بود که دفن شد. 🔰فرهاد...هیأت...شب شهادت...شب جمعه...این کلمات بدجور به هم گره خورده بودن. شب اول قبرش شد شب زیارتی حسین(ع)... همون اعلامیه هم براش زدیم. 🔰بعضی روزا از بس که دنبال کارای هیأتم توان بدنم تموم میشه و میفتم، زل میزنم به یه گوشه فقط میگم کجایی فرهاد... 🔰چقدر این لحظه رو دوست دارم ، چقدر این خستگی و از پا افتادنو دوست دارم، منو یاد فرهاد میندازه... 🔰فرهاد دو‌تا ویژگی داشت، اول اینکه زلال بود مثل آب، هرجور رفتار میکرد همون بود، دوم اینکه کار رو جهادی انجام میداد نه اداری و سازمانی. 🔰طعم کارجهادی رو اگه بچشیم دیگه هیچ وقت کنارش نمیذاریم، انقد میدویم تا مثل سر.دار دل.ها از نفس می افتیم و به امتی نفس میدیم... 🔸امروز سالگرد خادم الزینب فرهاد بیات بود... ✍علی اصغر محمدی راد @kanoon_mahdaviat_aran_bidgol
چشم به راه"منجی"
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_بیست_و_یکم 🍃پیرزن جانباز 🔻سال ۹۶ زلزله کرمانشاه خی
🔻در وادی محبت در بند زینبم من... 🔰یه شب تو هیأت نشسته بودیم داشتیم زیارت عاشورا میخوندیم، خیلی خلوت بود، وسطای زیارت دیدم یه جوون لاغر اندام با محاسنی که تازه دراومده بود اومد نشست یه گوشه. 🔰 بعد اینکه عاشورا تموم شد، میکروفونو گرفتم شروع کردم مداحی خوندن، وقتی خوندن من تموم شد اومد جلو به آقا ابراهیم که مسئول هیأتمون بود گفت میشه منم مداحی بخونم، آقا ابراهیم با یه گرمی خاصی گفت بفرمایید. 🔰شروع کرد به خوندن ، فقط یادمه آخرش که شعرشو خوند هممون حال کردیم از سوز صداش... 🔰بعد از این قصه من و فرهاد شدیم مداحای هیأتمون. خیلی از کارای هیأت رو باهم انجام میدادیم. 🔰 فرهاد کار نمیکرد تا خسته بشه، کار میکرد تا کارو تموم کنه، دهه های محرم از چند روز قبل میرفتیم دنبال کارها، یادمه تا یک دقیقه قبل از شروع برنامه دنبال کارا میدوید، انقد که دیگه می افتاد و نمیتونست از جاش بلند بشه. 🔰ناله ها و سوز صداش هنوز تو گوشمه، یازینب گفتناش آدمو آتیش میزد، اسم عمه جان که میومد مجنون میشد. 🔰روضه های پر از حزنش رو هنوز با تمام وجود احساس میکنم، یادم نمیره اون جملش رو که گفت: از خدا میخوام اگه یه ذره قلبم به غیر از اباعبدالله.ع به چیز دیگه ای متصل بشه، همون لحظه جونمو بگیره. 🔰یه شب نشسته بودم جلو کامپیوتر اومد گفت طراحی بلدی؟ گفتم یه کم، گفت یه اعلامیه مرگ برام درست کن، گفتم ینی چی گفت برامسخره بازی. 🔰نشست بالا سرم، گفت شروع کن، بالاش بنویس : 🔹در وادی محبت در بند زینبم من 🔹شادم در این حوالی چون عبد زینبم من... 🔰خلاصه یه اعلامیه هیأتی براش طراحی کردیم. 🔰شب شهادت امام کاظم(ع) موقعی که از هیأت برمیگشت تصادف کرد و پر کشید، پنجشنبه بود که دفن شد. 🔰فرهاد...هیأت...شب شهادت...شب جمعه...این کلمات بدجور به هم گره خورده بودن. شب اول قبرش شد شب زیارتی حسین(ع)... همون اعلامیه هم براش زدیم. 🔰بعضی روزا از بس که دنبال کارای هیأتم توان بدنم تموم میشه و میفتم، زل میزنم به یه گوشه فقط میگم کجایی فرهاد... 🔰چقدر این لحظه رو دوست دارم ، چقدر این خستگی و از پا افتادنو دوست دارم، منو یاد فرهاد میندازه... 🔰فرهاد دو‌تا ویژگی داشت، اول اینکه زلال بود مثل آب، هرجور رفتار میکرد همون بود، دوم اینکه کار رو جهادی انجام میداد نه اداری و سازمانی. 🔰طعم کارجهادی رو اگه بچشیم دیگه هیچ وقت کنارش نمیذاریم، انقد میدویم تا مثل سر.دار دل.ها از نفس می افتیم و به امتی نفس میدیم... 🔸امروز سالگرد خادم الزینب فرهاد بیات بود... ✍علی اصغر محمدی راد @kanoon_mahdaviat_aran_bidgol
چشم به راه"منجی"
#روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_بیست_ودوم 🔻در وادی محبت در بند زینبم من... 🔰یه شب تو هیأت نشسته بو
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ 🌪فرمانده از بچگی که تو محل می‌چرخیدم همیشه یه جا بود که نظرمو جلب میکرد، 🕌 🔆معمولا میرفتم مسجد می‌چرخیدم که سر گرم باشم. همیشه یه نفر تو مسجد بود که از فعالهای بود، هر وقت میدیدمش انرژی میگرفتم😊 همیشه پر حرارت و امیدوار بود.👌 بهش میگفتن . ♦️یکم که سنم بیشتر شد آقا هادی شد ، خیلی خوشحال بودم از این اتفاق، میدونستم برکاتی داره برای محل🙂 💠قبلا که بچه سن بودم خوش رفتاری و پر حرارتی آقا هادی رو دوست داشتم اما چند سالیه از یه رفتار دیگش خوشم میاد. اونم مدیریتشه👌 🔻معمولا پایگاه بسیج با یا ناسازگاره، البته خیلی از مساجد اینطور نیستند. ⭕️توی این اختلافات اگه پایگاه ناپخته باشه و ندونه چطور باید قدمهاشو برداره قطعا کل کار زمین میخوره چون یا تعطیل میشه یا راکد ❇️آقا هادی یه اتصال خیلی خوب بین بسیج ، هیئت امنا و امام جماعت برقرار کرده، وقتی وارد مجموعشون میشی میبینی با اینکه اختلافاتی بینشون هست اما هر کدومو یه جوری به جمع متصل کرده.👌😌 🔹 به نظرم ، حلقه گمشده خیلی از انقلابیهاست. ❌اینکه هر جایی نمیتونیم کار کنیم و تعامل ایجاد کنیم و همش دنبال بهانه ایم تا کارو رها کنیم و راحت بشیم، این یعنی ❌رهبری کردن بلد نیستیم ❌ بلد نیستیم چیزی که خیلی خوب بلدیم اینه که نیروها مونو قیچی کنیم.😒 💢رهبری تو دیدار با جهادیها به هم افزایی اشاره کرده بودند، و گفته بودند تعدادتون رو زیاد کنید، به همین مقدار راضی نباشید. ⛔️رفقا؛ به جای خلوت کردن جبهه خودی 👈 به فکر باشید، وگرنه دیوار خراب کردن که هنری نیست. ✅آقا هادی رو هر وقت میبینم روحیه میگیرم، نه فقط به خاطر پر انرژی بودنش بلکه به خاطر رهبری کردنش، 🌀الحمدلله این سالها برکات زیادی نصیب محل ماشد که بزرگترین دلیلش با اخلاص و مدیر پایگاه بوده. ♦️بیاید یاد بگیریم کنیم تا بتونیم باری از دوش برداریم، ان شاء الله... ✍علی اصغر محمدی راد ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ @kanoon_mahdaviat_aran_bidgol
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ ❗️دوباره 🤝 دوباره 🔺 دوباره ✨آقا روح الله ازم پرسید چهارشنبه میتونی بیای ؟ 🚛۲۰۰ تا جهیزیه توسط گروه جهادی فراهم‌ شده میخوایم تحویل زوجها بدیم گفتم خب من بیام چکار❓❗️ گفت خطبه عقد بخونی و یه مقدارم مداحی کنی تو جشنشون🎤 گفتم در خدمتم چی از این بهتر.😊 از روزی که اینارو‌ از آقا روح الله شنیدم بی صبرانه منتظر بودم تا چهارشنبه برسه.😍 🌀آخرین باری که رفتم بشاگرد نوروز ۹۸ بود، بشاگرد بوی میده، همون که عمرشو گذاشت پای این منطقه تا حرف امامش زمین نمونه. 🏠پنج شنبه بود نشسته بودم توخونه،مادرم گفت داداشتو بردم پیش پزشک گفته باید بستری بشه( برادرم مشکل کلیه داره) 🔶شنبه بردیم بیمارستان بستریش کردیم، دوشنبه زنگ زدم آقا روح الله، گفتم ظاهرا توفیق ازم گرفته شده شما برید. غصم شد، چقدر دلتنگ منطقه بودم.😔 ⭕️ بود و رفقا رفتند برای جشن عید غدیر و تحویل جهیزیه هایی که تدارک دیده بودن. فردای اون روزی که رفقا رفتن، توی بیمارستان دمغ نشسته بودم😕 👨‍⚕دکتر اومد معاینه کرد و گفت تا یک هفته دیگه که جواب آزمایشش میاد موقتا مرخصه. ♦️از یه طرف خوشحال بودم از یه طرف داغون، خوشحال از ترخیص برادرم و داغون از جاموندنم. فیلمهای بشاگردو‌ میدیدم و بهم میریختم، خدایا چه غلطی کردم که نذاشتی برم❓😔 نمیدونم حکمتش چی بود. 🛑از اون موقع که آقا گفتن رو ادامه بدید «خانه طلاب جوان» فعالتر شد و چند تا سناریو برا خودش تعریف کرد 👈یکیش بشاگرد یکیشم به تهران ،از ۱۰ روز قبل از محرم تا بعد از عاشورا، رفتن توی بیمارستانها و و خلاصه تبلیغ به سبک کرونا، از اینم جاموندم 💢رفقا رفتن و من چون درگیر مراسم تو هیأتمون بودم، نتونستم برم.( راجع به هیأت بعدأ مینویسم) 💠دلم لک زده برا بیمارستان و بیمارایی که هیچ امیدی به جز بچه های جهادی نداشتن، دلم لک زده برا لحظه ای که به اذن حضرت امیر(ع) بیمار کرونایی از دم مرگ برگشت ، چقدر سخت بود که دیدم جانباز جبهه ها جلو چشمم پرپرشد و هیچ کاری از دستم برنیومد. ☢کرونا بازم جون گرفت و ما دوباره میخوایم مثل حاج عبدالله والی بلند بشیم و نذاریم حرف آقامون زمین بمونه. وقت نشستن نیست، بسم الله...👌✅ ✍علی اصغر محمدی راد ࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ @kanoon_mahdaviat_aran_bidgol