eitaa logo
کانون میثاق با افلاکیان
376 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
593 ویدیو
24 فایل
کانال " کانون میثاق با افلاکیان" دانشگاه فردوسی مشهد ●یاد، افتخارات و عزت شهدا را همه باید نصب‌العین خودشان قرار بدهند؛ نگذارید فراموش بشود 📩 راه ارتباطی : @misagh_um 📍آدرس تلگرام: https://t.me/kanoom_misagh
مشاهده در ایتا
دانلود
کانون میثاق با افلاکیان
💠 ----------------------------------------------------- 🌷شهید مسعود ارشادی ⚜خاطره شهید: شهید ارشادی شغل آزاد داشت و درآمدش هم خوب بود ولی به استخدام سپاه درآمد وپاسداری رانه به عنوان شغل ومنبع درآمد بلکه به خاطر اینکه بتواند خدمتی برای جامعه انجام دهد انتخاب کرده بود. 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 @Kanoon_misaghh
کانون میثاق با افلاکیان
💠 ------------------------------------‐------‐----------------------- 🌷شهید سید محمد حسین علم الهدی ✉️ماجرای نامه به مسئولین: تابستان سال ۱۳۵۹ حسین مسئولیت‌ های اجرائی مختلف را کنار گذاشت و بنا به ضرورت فعالیت‌ های فرهنگی، خودش را وقف کلاس و درس نمود. تابستان ۱۳۵۹، دبیرستان دکتر شریعتی اهواز، محل برگزاری کلاس‌ های نهج‌البلاغه و تاریخ اسلام بود که حسین معلم آن بود. با آغاز حمله ناجوانمردانه ارتش عراق، این دبیرستان تبدیل به مقر بسیج شد و شاگردان کلاس، اکنون اسلحه در دست، شب‌ ها به اطراف اهواز می‌رفتند تا با استفاده از تاریکی شب، ضرباتی به ارتش عراق وارد کنند. چند روز بعد در دفتر فرماندهی لشکر خوزستان، جلساتی تشکیل می‌شد تا نسبت به نحوه دفاع از شهر و روستاها، برنامه‌ریزی کنند. در این جلسات که جمعی از فرماندهان ارتش و سپاه شرکت می‌کردند، حضرت آیت ا... خامنه‌ ای و دکتر چمران نیز حضور می‌ یافتند. براساس تصمیم این جلسه، حسین در دبیرستان پروین اعتصامی اهواز مستقر شد تا نیروهای داوطلب و مردمی را که از سراسر کشور می‌ آیند، سازماندهی و به سوی نقاط مختلف جبهه اعزام کند. اصغر گندمکار که از دوستان صمیمی حسین و شاگردان خوب کلاس نهج‌البلاغه بود و فرماندهی سپاه هویزه را بر عهده داشت، اواخر آبان ماه به شهادت رسید. حسین تصمیم گرفت به هویزه برود و از آن نقطه حساس نظامی، جبهه‌ ای قوی برای نبرد با متجاوزان ایجاد کند. در مدتی که حسین فرماندهی سپاه هویزه را بر عهده داشت، با ارسال چند نامه، شرایط نظامی شهر مرزی هویزه را تحلیل نموده ودرخواست‌ های خود را اعلام می‌ داشت. یکی از نامه‌ های ارزشمند حسین که یک سند تاریخی محسوب می‌ شود و دلالت بر مظلومیت سپاه اسلام و کمبود امکانات آنان دارد، نامه‌ ای است که در آن چنین آمده است: 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 @kanoon_misaghh
6.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📻✨✨📻 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 🙂 شَــهْیـد بِهْروز پــٰازوکی اولین شهید عملیات مــــرصـــاد🌱 ⭐️به مناسبت سالروز عملیات مرصاد صــــــ🎙ـــــدا و تدویــــ🎞ـــــن : ° خادم الشهدای کانون میثاق ° 🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹 +گوش جان بسپاریم ✨ ┏━━━━📻🎧🎙━ 🆔@kanoon_misagh 🆔 instagram ┗━📻🎧🎙━━━
زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 با اضطراب نگاهی به بالا انداخت و ادامه داد«برو بالا، خانم بهت میگن چکار باید بکنی زیاد بد اخلاق نیست.» باز پرسیدم: «آخه باید چکار کنم؟» انگار ترسید جواب بدهد تا تکلیفم را یکسره کنم از پله ها بالا.رفتم، در اتاق قشنگ باز بود جوری که نمی توانستم در بزنم نگاهی به فرش های دستباف و قیمتی کف اتاق انداختم،بندپوتین هام را باز کرده و بیرونشان آوردم با احتیاط ،یکی دو قدم رفتم جلوتر. «یا الله.» صدایی نیامد. دوباره گفتم: «یا الله یا الله!» این بار صدای زن جوانی بلند شد:«سرت رو بخوره یا الله گفتنت دیگه چیه؟ بیا تو!» مردد و دو دل بودم زیر لب گفتم :«خدایا توکل برخودت.» رفتم تو از چیزی که دیدم چشمام یکهو سیاهی رفت کم مانده بود پخش زمین شوم فکر می کنی چه دیدم گوشه اتاق روی مبل یک زن بی حجاب و به اصطلاح آن زمان «مینی ژوپ» نشسته بود با یک آرایش غلیظ و حال بهم زن پاهاش را هم خیلی عادی و طبیعی انداخته روی هم تمام تنم خیس عرق شد. چند لحظه ماتم برد زنیکه هم انگار حال و هوای مرا درک کرده بود چون هیچی نگفت وقتی به خودم آمدم، دنده عقب گرفتم و نفهمیدم چطور از اتاق زدم بیرون پوتین ها را پام کردم بندها را بسته نبسته گونی را برداشتم. «آهای بزمجه کجا داری میری؟ بر گرد!» گوشم بدهکار هارت و پورت زن بی حجاب نشد پله ها را دو تا یکی آمدم پایین رنگ از صورت زن چادری پریده بود. زیاد به اش توجهی نکردم و رفتم توی حیات دنبالم دوید بیرون دستپاچه گفت:« خانم داره صدات میزنه.» اینقدر صدا بزنه تا جونش در بیاد! گفت: «اگر نری می کشنتها! عصبی گفتم به جهنم!» 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🌷@kanoon_misagh