به نام خدا❤️
☀️ امروز شنبه ۵ اسفند ۱۴۰۲
🌙 ۱۴ شعبان ۱۴۴۵
🎄 ۲۴ فوریه ۲۰۲۴
🔸 ذکرروز : یا رب العالمین
💠 امام صادق (ع): شخص متكبّر، نبايد اميد نيك ستايى را از ديگران داشته باشد...؛ همچنين كسى كه مردم را دست مى اندازد، نبايد انتظار دوستى راستين داشته باشد.
https://eitaa.com/motahari_natanz
🔻 پنجم اسفند به احترام تولد خواجه نصیرالدین طوسی ؛ ریاضیدان٬ منجم و معمار بزرگ ایرانی در تقویم به نام روز مهندس نامگذاری شده است.
💐این روز را به همه مهندسان عزیز میهن اسلامی مان که در بدنه ی آموزش و پرورش و سازندگی ٬ عمران و آبادانی کشور ایفاگر نقش هستند تبریک عرض می نماییم.
کانون شهید مطهری نطنز
https://eitaa.com/motahari_natanz
52.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ببینید
🗳گزارش مردمی در سطح شهرستان نطنز در خصوص انتخابات
#خبرگزاری_پانا
🎤دانش آموزان ،
هستی سفیدگر،مطهریاوری
🇮🇷🗳🇮🇷🗳🇮🇷🗳🇮🇷🗳
رهبر معظم انقلاب اسلامی:
انتخابات به معنای واقعی کلمه فرصتی مهم برای ایران عزیز و عاملی بیبدیل برای استحکام پایههای نظام است،چهار خصوصیتِ مشارکت قوی، رقابت واقعی، سلامت به معنای حقیقی و امنیت انتخابات باید انجام بگیرد.
حضور پرشور مردم در انتخابات وحدت ملی و انگیزه ملت ایران برای حضور در صحنه را نشان میدهد. انگیزهی ملت #قدرت_ملی به وجود میآورد.
#دبیرستان_فاطمیه_نطنز
#بهمن_ماه_۱۴۰۲
IMG_20240224_172943_910.mp3
5.16M
🎙حمید مبارک نژاد
روابط عمومی آموزش و پرورش شهرستان نطنز
18.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نقاره زنیِ شب میلاد حضرت مهدی ارواحنافداه در حرم مطهر رضوی
هدایت شده از اخبارآموزشوپرورشنطنز
46.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حتما_ببینید
یادگاری گروه هنری کانون شهید مطهری
به عاشقان #مهدی❤️
میلاد موعود مبارک🌱
سلام
در مورد کلیپ سرود
خوشحالم که با استقبال همه رو به رو شد و واقعا به عنوان یه یادگاری باارزش توی قلب و ذهن شما خودشو جا کرد...
سعی کردیم صدای اصلی خوانشِ جمعی بچه ها زیر صدای خواننده قرار بگیره و فضا رو جوری که بوده منتقل کنه...
کانون، مسیر تحقق رویاهای خودشو فقط در خوشحالی بچه ها میبینه... سرود یا هر داستان دیگه ای فقط پُل بین ما و احساس خوشبختی برای بچه هاست...
امیدوارم همیشه محقق بشه... 🌱
مدیریت کانون شهید مطهری نطنز
https://eitaa.com/motahari_natanz
دلنوشته ساعت 12شب شنبه 5 اسفند
تماس گرفت
پرسید خوش میگذره؟
خوش!!
نیومده بودیم که خوش بگذرونیم
اومده بودیم ببینیم
حس کنیم
درک کنیم
میخواستیم خودمونو با رزمنده ها قیاس کنیم
اما ما کجا
اونا کجا
امکانات محدود بهداشتی و خوراکی
همکارارو ناراحت کرده بود
حق فرهنگی چرا باید این باشه
تاکی!؟
اگر قرار بود
بهترین هتل بریم
بهترین خوراکی و
بهترین جای خواب داشته باشیم
پس چطور باید
حال اون روزا و رزمنده ها رو درک کنیم
نیومده بودیم خوش بگذرونیم
اصلا مگه شهر تفریحی بود!
یه جاهایی برا خوش گذروندن نیست
مثل اینجا و مثل کربلا
هرچندهنوز قسمتم نشده
اما این راه ها سختی داره
باید خریدارش باشی و این سختیارو بجون بخری
سر سفره های بی ریامون
مدام به یاد مظلومیت شهدا بودیم
اصلشم همین بود
اینجا نیومده بودیم
چونه بزنیم و گله کنیم
اومده بودیم با دل دادن
حال خوب بخریم
به قصد دیدن طلائیه
تو اتوبوس نشسته بودیم
همتراز باخط جاده
تالاب ها یکی پس از دیگری،
هوا ابری بود
انگار خورشید خجالت زده از
جلوه خویش
پشت ابرها پنهان شده بود
و قطره های اشکش چون باران بهاری
بر زمین خشک میبارید
و هور ها یکی پس از دیگری
جلوه خورشید رو صد برابر
جلوه میدادند
هور هایی که امروز شاید
از غبار هوا کم کنند اما
شاهد خیلی از اتفاقا بودن
و شاید دستشون تو دست دشمن بود
و باتلاق وار رزمنده هارو
به دام خودشون میکشیدند
چهره های زیبایی داشتن
اما هیچ کدوم قابل اعتماد نبودن
و با شنیدن این حرف
ترسم ازین منظره زیبا بیشتر شد
آنتن گوشیامون پریده بود
و خطامون رومینگ شده بود
از دور شعله های آتش پشت نی زار ها نظرم رو جلب کرد
خیلی سخت نبود دیدن دودکش هایی که
آتش ازش زبانه میکشید
پیامک به خطم ارسال شد باز کردم
تبلیغ بود اما فرق داشت با تمام تبلیغاتی که برام فرستاده شده بود
«آسياسل ورود شما را به عراق خوش آمد مي گويد!»
مگه از مرز رد شدیم
باورم نمیشد که اون شعله ها
معادن نفت عراق باشه
چقدر نزدیک
نقطه صفر مرزی بودیمو خبر نداشتیم
آره
به طلائیه رسیدیم
چه محشری به پا بود
شاید بیشتر از صدتا اتوبوس
و آدمایی که برای طواف عشق
کفشاشونو در میوردن
تا مسیرو پابرهنه برن
راه رو برآمدگی هایی بود که
گودال پایینش رو آب گرفته بود
سنگر شهدا
و قایق ها و پرچم ها
دور تا دور راه
سیم خاردار کشیده بودن تا از محدوده خارج نشیم
ما درست تو قتله گاهی بودیم
که بهش میگفتن
سه راه شهادت
جایی که دشمنا از سه طرف
لاله ها رو چیده بودن
جسم بی جونشونو
با زنجیر نفربراشون
پاره پاره کرده بودن
تانک های زنگ زده،
و ماشینای فرسوده،
قایق های به گل نشسته،
همه داشتن از رذالت و شهامت
حرف میزدن
کافی بود به رنگ روی
خستشون نگاه کنی
جمعیت همه جا پراکنده بود
معلوم نبود کی از کجاس
وقت گشتن و دیدن تنگ بود
باید سریع به اتوبوس برمی گشتیم
اما لحظه لحظه ش دیدنی بود و نمیشد بزاریم
برای یه روز دیگه
شاید اولین بارو اخرین بار بود اما
ساعت منتظر ما نمیموند
باید به بچه ها میرسیدم
تا باهم راهی هویزه شیم
آخرم دیر رسیدیم
آقای مسعودی سرپرست کاروانمون گفت:
«غلامی و برزویی نمره منفی دارین»
بهش از سوهانی که خریده بودم تعارف کردم
برداشت خندید و گفت:
«منفیت جبران نمیشه
باید بچه هارو بستنی مهمون کنید»
کاش تمام نمره منفیا
شیرین کردن کام بچه ها بود
راننده که با رسیدن ما خاطرش جمع شد
به راه افتاد
باز زدیم به جاده
بارون اما شدیدتر شد
زمین که از گریه های آسمون
تاب نیورده بود
گل شد کفشامون به زمین میچسبید
شایدم نه
زمین نمیخواست ما جلوتر بریم
بیشتر ببینم و بفهمیم
رسیده بودیم هویزه
آقای مسعودی گفت:«خواهرا
هرجا میخواهید برید
اما دو نیم پا اتوبوس باشید»
دیگه قول دادیم که زود برگردیم
اول رفتیم برای نماز
خیالمون که از ادای فریضه راحت شد
یه گشتی تو بازارچه زدیم
همه چی بود
از بزرگ تا کوچیک
یاد بازار روز 28 صفر آقای علی عباس افتادم
همون حال و همون شلوغی
فقط بارون تنها وجهه تمایزشون بود
حس زنانمون گل کرد و حسابی تو بازار چرخیدیم
قیمتا مقطوع بود
بعد از مختصری خرید
خودمون رو به اتوبوس رسوندیم
گفتن برید حسینه ناهار آمادس
وسایل اضافمون رو تو اتوبوس گذاشتیم
وارد حسینیه شدیم
بزرگ بود اما
خیلی مجلل نبود
نشستیم و ظرف غذامون تو دستمون گرفتیم
باید زود راه میفتادیم
وقت تنگ بود
قراربود، نماز جماعت و اهواز باشیم
نویسنده: برزویی