هدایت شده از دانشجویان گام دومی
مقام معظم رهبری :
بر همه مسلمانان فرض است که با امکانات در کنار مردم لبنان و حزب الله سر افراز بایستند.
✊(لـبیک بـه فرمان رهـبر مـعظم انـقلاب)✊
🔰 جمع آوری کمک های مردمی جهت یاری
جــــــــبهه مقـــــــاومـــــــت
🔻 مشارکت از طریق
💳 شماره کارت جهت دریافت کمک نقدی :
۵۸۹۲_۱۰۷۰_۴۵۴۲_۳۷۴۹➖شماره شبا :
IR240150002517801150323211بنام قرارگاه جهادی انقلابیون _ نزد بانک سپه ☎️ شماره تماس جهت کمکهای غیر نقدی:
۰۹۳۸۰۰۳۸۳۵۹( روی شماره ها بزنید کپی می شود)
🍁چشمان #شهدا
به راهی است که از خود
به یادگار گذاشتهاند...
اما چشمان ما
به روزی است که با آنان
رو به رو خواهیم شد
به امید آنکه شرمنده نباشیم...!
🔹 واحد رسانه کانون شاهد و ایثار
🔹 تشکل دانشجویی گام دومی ها
🔹 دانشگاه آزاد اسلامی واحد داراب
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
حواسمان هست؟!
اگر شهید نشویم باید بمیریم!
راه سومی وجود ندارد!!
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
تشکل دانشجویی گام دومی ها واحد داراب برگزار میکند :
(با همکاری کانون های شاهد و ایثار و دختران آفتاب )
🖇 ویــژه برنــامه
🇸🇩شهــــدای جــاودان مقـــاومت🇸🇩
⏰ زمان : چهارشنبه / ۱۶ آبان ماه ۱۴۰۳ / ساعت ۹ صبح
🏢 مکان : دفتر مرکزی تشکل دانشجویی گام دومی ها
🍃 کانون شاهد و ایثار
🍃 کانون دختران آفتاب
@kanoon_shahed_isar
@kanon_Dokhtaran_Aftab
📒 کتاب : قصه دلبری ( شهید محمد حسین محمد خانی ) 🍂
👤 به روایت : مرجان دُر علی همسر شهید
🖋 به قلم : محمد علی نجفی
🔺 پارت گذاری روزانه : ایتا ، واتساپ و اینستاگرام
💠کانون شاهد و ایثار
💠تشکل دانشجویی گام دومی ها
💠دانشگاه آزاد اسلامی واحد داراب
@kanoon_shahed_isar
#قصه_دلبری
#پارت_اول
حسابی کلافه شده بودم.
نمیفهمیدم که جذب چه چیز این آدم شدن.
از طرف خانمها چند تا خواستگار داشت، مستقیم بهش گفته بودن.
اون هم وسط دانشگاه
وقتی شنیدم گفتم چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه باهام ازدواج کن.
اونم با چه کسی!
اصلاً باورم نمیشد.
عجیبتر اینکه بعضی از آنها حتی مذهبی هم نبودند..
به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمیشد..!
براش حرف و حدیث درست کرده بودند!
مسئول بسیج خواهران ، تأکید کرد وقتی زنگ زد کسی حق نداره جواب تلفن رو بده
برام اتفاق افتاده بود که زنگ بزنه و جواب بدم باورم نمیشد این صدا صدای اون باشه بر خلاف ظاهر خشک و خشنش با آرامش حرف میزد تن صداش موج خاصی داشت.
از تیپش خوشم نمیومد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود.
شلوار شش جیب پلنگی گشاد میپوشید و پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ، که مینداخت روی شلوار.
توی فصل سرما با اورکت سپاهیش تابلو بود
یه کیف برزنتی کوله مانند یه وری مینداخت روی شونش ، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ میشد
راه که میرفت کفشش رو روی زمین میکشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.
#کتاب_شهید_محمدحسین_محمدخانی
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
هدایت شده از کانون دانشجویی شاهد و ایثار داراب
تشکل دانشجویی گام دومی ها واحد داراب برگزار میکند :
(با همکاری کانون های شاهد و ایثار و دختران آفتاب )
🖇 ویــژه برنــامه
🇸🇩شهــــدای جــاودان مقـــاومت🇸🇩
⏰ زمان : چهارشنبه / ۱۶ آبان ماه ۱۴۰۳ / ساعت ۹ صبح
🏢 مکان : دفتر مرکزی تشکل دانشجویی گام دومی ها
🍃 کانون شاهد و ایثار
🍃 کانون دختران آفتاب
@kanoon_shahed_isar
@kanon_Dokhtaran_Aftab
#قصه_دلبری
#پارت_دوم
از وقتی پام به بسیج دانشگاه باز شد بیشتر میدیدمش به دوستام میگفتم:
این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده
به خودشم گفتم..!
اومد اتاق بسیج خواهران پشت به ما رو به دیوار نشست . اون دفعه رو خودخوری کردم
دفعه بعد رفت کنار میز که نگاش به ما نیفته
نتونستم جلوی خودمو بگیرم بلند بلند اعتراضم رو به بچهها گفتم.
ینی به در گفتم تا دیوار بشنوه
زور میزد جلوی خندش رو بگیره.
معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود هر موقع میرفتیم با دوستش اونجا میپلکیدند
زیرزیرکی میخندیدم و میگفتم بچهها باز هم دار و دسته محمد خانی
بعضی از بچههای بسیج با کارو کردارش موافق بودند بعضی هم مخالف.
بین مخالفان معروف بود به تندروی کردند اما همه ازش حساب میبردن ..
برای همین ازش بدم میومد فکر میکردم از این آدمهای خشکه مقدسِ از اون طرف بام افتاده است
اما طرفدارزیاد داشت.
خیلیها میگفتند: مداحی میکنه، هیئتیه،میره تفحص شهدا، خیلی شبیه شهداست!
اما توی چشم من اصلاً اینطور نبود . با نگاه عاقل اندر سفیهی به آنها میخندیدنم که این قدر هاهم آش دهن سوزی نیست
#کتاب_شهید_محمد_خانی
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
#قصه_دلبری
#پارت_سوم
کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، دعای عرفه برگزار میشد.
دیدم فقط چند تا تکه موکت پهن کردن ب مسئول خواهران اعتراض کردم...
دانشگاه به این بزرگی فقط این چند تا تیکه موکت!!
در جواب حرفم گفت همیناهم پر نمیشه..
وقتی دیدم توجهی نمیکنه رفتم پیش آقای محمد خانی صداش زدم جواب نداد. چند بار داد زدم تا شنید سر به زیر اومد گفت «بفرمایید»
بدون مقدمه گفتم این موکتها کمه.
گفت قد همینشم نمیان
بهش توپیدم گفتم ما مکلف به وظیفه هستیم نه نتیجه
اونم با عصبانیت جواب داد این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟!
بعد رفت دنبال کارش..
همین که دعا شروع شد روی همه موکتها کیپ تا کیپ نشستند، همشون افتادن به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاریم
یه بار از کنار معراج شهدا یکی از جعبههای مهمات را آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسه کتابخانه ..
مقرر کرده بود برای جابجایی وسایل بسیج حتماً باید نامهنگاری شود همه کارها با مقررات و هماهنگی او بود
من که خودم رو قاطی این ضابطهها نمیکردم هر کاری به نظرم درست بود همونو انجام میدادم
#کتاب_شهید_محمد_خانی
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
هدایت شده از دانشجویان گام دومی
📋 #گزارش_تفصیلی
📌 بزرگداشت شهدای جاودان مقاومت برگزار شد
▪️مراسم گرامیداشت شهدای جاودان مقاومت به مناسبت اربعین شهادت رهبر سرافراز حزب الله شهید سید حسن نصرالله به همت اعضای تشکل دانشجویی گام دومی ها و همکاری کانون های شاهد و دختران آفتاب،روز چهارشنبه (۱۶ آبان ماه ۱۴۰۳) درمحل دفتر مرکزی تشکل دانشجویی گام دومی ها برگزار شد.
🖇گزارش کامل خبر :
https://gamedarab.ir/?p=5258
💠روابط عمومی تشکل دانشجویی گام دومی ها دانشگاه آزاداسلامی واحد داراب 💠
@gamedovom_darab
#قصه_دلبری
#پارت_چهارم
جلسه داشتیم اومد اتاق بسیج خواهران ، با دیدن قفسه خشکش زد
چند دقیقه زبونش بند اومد و مدام به انگشتر هاش ور میرفت مبهوت مونده بودیم
با دلخوری پرسید این اینجا چی کار می کنه؟!
همه بچهها سرشونو انداختن پایین ...
زیرچشمی بِه همه نگاه کردن دیدم کسی نطق نمیزنه سرمو گرفتم بالا و با جسارت گفتم گوشه معراج شهدا داشت خاک میخورد آوردیم اینجا برای کتابخونه...
با عصبانیت گفت من مسئول تدارکات رو توبیخ کردم و شما به این راحتی میگین کارش داشتیم؟!
حرف دلم رو گذاشتم کف دستش: گفتم مقصر شمایی که باید همه این کارا زیر نظر و تأیید شما انجام بشه! این که نشد کار..
لبخندی نشست روی لبش و سرش رو انداخت پایین با این یادآوری که زودتر جلسه رو شروع کنید بحث رو عوض کرد.
وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم شانس آوردم کسی اون دور و بر نبود
ن که آدم جیغ جیغویی باشم. ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد . بیشتر شبیه جوک و شوخی بود..
خانم قنبری که به زور جلوی خندش رو گرفته بود گفت: آقای محمدخانی من رو واسطه کرد برای خواستگاری از تو..
#کتاب_شهید_محمد_خانی
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
هدایت شده از دانشجویان گام دومی
📌 #گزارش_تصویری | بزرگداشت شهدای مقاومت
🖼 مراسم گرامیداشت شهداجاودان مقاومت به مناسبت اربعین شهادت رهبرسرافراز حزب الله شهید سیدحسن نصرالله را از قاب تصاویر ببینید :
🔗لینک مشاهده آلبوم تصاویر مراسم:
🖥 https://gamedarab.ir/?p=5351
💠روابط عمومی تشکل دانشجویی گام دومی ها دانشگاه آزاد اسلامی واحد داراب 💠
@gamedovom_darab
°●💚🌿●°
تو چه کرده ای کِه خدا
همه ات را برای خودش خواست
و نصیب مٰا چیزی نگذاشت
حتیٰ نامی ، نشانی...
#شهید_گمنام🕊
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
#قصه_دلبری
#پارت_پنجم
اصلا ب ذهنم خطور نمیکرد مجرد باشه
قیافه جا افتاده ای داشت.. اصلا توی باغ نبود.
تا حدی ک فکر نمیکردم مسئول بسیج دانشجویی ممکن است از خود دانشجویان باشه..
گفتم ته تهش کارمندی چیزی از دفتر نهاد رهبری است.
بی محلی ب خواستگارهایش را هم از سر همین میدیدم ک خب ادم متاهل دنبال دردسر نمیگرده
,, به خانم ابویی گفتم:«بهش بگو این فکر رواز توی مغزش بریزه بیرون »
شاکی هم شدم که چطور به خودش اجازه داده از من خواستگاری کند.
وصلهٔ نچسبی بود برای دختری که لای پنبه بزرگ شده است.
کارمان شروع شد ، ازمن انکار واز او اصرار ...
سردر نمی آوردم آدمی که تا دیروز رو به دیوار می نشست، حالا این طور مثل سایه همه جا حسش می کنم
دائم صدای کفشش توی گوشم بود ومثل سوهان روی مغزم کشیده می شد ..
ناغافل مسیرم را کج کردم ، ولی این سوهان مغز تمامی نداشت
هرجا می رفتم جلوی چشمم بود : معراج شهدا ، دانشگده ، دم در دانشگاه ، نمازخانه و جلوی دفتر نهاد رهبری!
گاهی هم سلام میپراند
دوستانم می گفتند:«از این آدم مأخوذ به حیا بعیده این کارا!»
#کتاب_شهید_محمد_خانی
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
آنھا که از پل صراط میگذرند
قبلا از خیلی چیزها گذشتهاند
باید بِگذری تا بُگذری
و آنها گذشتند...🌱
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
هدایت شده از دانشجویان گام دومی
🇵🇸دوره آموزشی تحلیلی " شرف فلسطین "🇵🇸
( ویژه دانشجویان ، اساتید و کارمندان دانشگاه ها و کنشگران حامی جبهه مقاومت )
📝سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: دفاع از فلسطین برای ما شرف و عزت است.
👥 با حضور اساتید مطرح و مجرب
🖥 جلسات مجازی در بستر اسکای روم
📄صدور گواهی معتبر سازمان مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی
⌨ ثبت نام دوره از طریق سایت زیر :
🌐 www.gamedarab.ir
☎️شماره تماس و شناسه ایتا جهت کسب اطلاعات بیشتر:
📞۰۹۳۷۷۹۳۱۹۸۹
🆔@maral_kh2001
🏷 #سیاسی | #شرف_فلسطین
▫️واحد سیاسی تشکل دانشجویی گام دومی ها دانشگاه آزاد اسلامی واحد داراب ▫️
@gamedovom_darab
« وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ ...
ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.»
رونمایی از سی و دومین ماهنامه شهدایی کانون شاهد و ایثار به یاد :
« شهید سید رضا طاهر »
🥀شادی روحش صلوات 🥀
⚜کانون شاهد و ایثار
⚜تشکل دانشجویی گام دومی ها
⚜دانشگاه آزاد اسلامی واحد داراب
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
هدایت شده از دانشجویان گام دومی
🔻واحد خواهران تشکل دانشجویی گام دومی ها داراب با همکاری کانون دختران آفتاب برگزار می نماید:
⟦ کِتابِخوانی جزِو کارهای اَصلی زِندِگی اَست و اَگر بِه این باوَر بِرسیم هیچ کاری، مانِع کِتابخوانی نَخواهد شُد. 📚🌱⟧ _ رهبر معظم انقلاب
📚 قـــــرار چهــــارشنـــبه هــا 📚
( هــر هفتـه دورهمـی بـا طعـم کـتاب )
🍂 کتــــاب یــــــادت بـــــاشد ❤️
📌 محفل ویژه دختر خانم ها
⏰ زمــان : چهارشنبه این هفته ۳۰ آبان ماه ۱۴۰۳ | ساعت ۱۰ صبح
🏡 مــکان : دفتر مرکزی تشکل دانشجویی گام دومی ها
☎️ هماهنگی جهت حضور :
📞 ۰۹۳۷۹۱۵۳۲۴۹
🆔 @servant1381
💠روابط عمومی تشکل دانشجویی گام دومی ها دانشگاه آزاد اسلامی واحد داراب 💠
@gamedovom_darab
•
″خدایا !
ثروت دستانم وقتی است؛
که سلاح برای دینت دست گرفتم.″
[فرازیازوصیتنامهی
#شهیدحاجقاسمسلیمانی]
🔹 واحد رسانه کانون شاهد و ایثار
🔹 تشکل دانشجویی گام دومی ها
🔹 دانشگاه آزاد اسلامی واحد داراب
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
هدایت شده از دانشجویان گام دومی
🇵🇸دوره آموزشی تحلیلی " شرف فلسطین "🇵🇸
( ویژه دانشجویان ، اساتید و کارمندان دانشگاه ها و کنشگران حامی جبهه مقاومت )
📝سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: دفاع از فلسطین برای ما شرف و عزت است.
👥 با حضور اساتید مطرح و مجرب
🖥 جلسات مجازی در بستر اسکای روم
📄صدور گواهی معتبر سازمان مرکزی دانشگاه آزاد اسلامی
⌨ ثبت نام دوره از طریق سایت زیر :
🌐 www.gamedarab.ir
☎️شماره تماس و شناسه ایتا جهت کسب اطلاعات بیشتر:
📞۰۹۳۷۷۹۳۱۹۸۹
🆔@maral_kh2001
🏷 #سیاسی | #شرف_فلسطین
▫️واحد سیاسی تشکل دانشجویی گام دومی ها دانشگاه آزاد اسلامی واحد داراب ▫️
@gamedovom_darab
#قصه_دلبری
#پارت_ششم
کسی که حتی کارهای معمولی و عرف جامعه را انجام نمی داد و خیلی مراعات می کرد ،
دلش گیر کرده و حالا گیر داده به یک نفر و طوری رفتار می کرد که همه متوجه شده بودند
گاهی بعدازجلسه که کلی آدم نشسته بودند ، به من خسته نباشید می گفت یا بعد از مراسم های دانشگاه که بچه ها با ماشین های مختلف می رفتند بین این همه آدم از من می پرسید :«باچی و کی بر میگردید ؟»
یک بار گفتم :«به شما ربطی نداره که من با کی میرم !»
اصرار می کرد حتماً باید با ماشین بسیج بروید یا برایتان ماشین بگیرم .
می گفتم :«اینجا شهرستانه . شما اینجارو با شهر خودتون اشتباه گرفتین ، قرار نیست اتفاقی بیفته »
گاهی هم که پدرم منتظرم بود ، تا جلوی در دانشگاه می آمد که مطمئن شود
در اردوی مشهد ، سینی سبک کوکو دست من بود و دست دوستم هم جعبهٔ سنگین نوشابه.
عز و التماس کرد که «سینی رو بدید به من سنگینه !»
گفتم :«ممنون ، خودم میبرم !» و رفتم ..
از پشت سرم گفت :«مگه من فرمانده نیستم؟! دارم می گم بدین به من !»
چادرم را کشیدم جلوتر و گفتم :«فرمانده بسیج هستین نه فرمانده آشپزخونه!»
گاهی چشم غره ای هم می رفتم بلکه سر عقل بیاید ، ولی انگار نه انگار..
#کتاب_شهید_محمد_خانی
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
#قصه_دلبری
#پارت_هفتم
چند دفعه کارهایی که می خواستم برای بسیج انجام دهم رو ، نصفه نیمه رها کردم و بعد هم با عصبانیت بهش توپیدم
هر بار نتیجهٔ برعکس می داد
نقشه ای سرهم کردم که خودم را گم و گور کنم و کمتر در برنامه ها و دانشگاه آفتابی بشوم ، شاید از سرش بیفتد.
دلم لک می زد برا برنامه های «بوی بهشت »
راستش از همان جا پایم به بسیج باز شد . دوشنبه ها عصر ، یک روحانی کنار معراج شهدا تفسیر زیارت عاشورا می گفت و اکثر بچه ها آن روز را روزه می گرفتند ..
بعد از نماز هم کنار شمسهٔ معراج افطار می کردیم.
پنیر که ثابت بود ، ولی هر هفته ضمیمه اش فرق می کرد :هندوانه ، سبزی یا خیار ، گاهی هم می شد یکی به دلش افتاد که آش نذری بدهد
قید دوتا از اردوها را هم زدم ..
یک کلام بودنش ترسناک بود به نظر می رسید..
حس می کردم مرغش یک پا دارد
می گفتم :«جهان بینی ش نوک دماغشه! آدمِ خود مچکربین!»
دراردوهـایی که خواهران را می برد، کسی حق نداشت تنهـایی جایی برود، حـداقل سه نـفری
اصـرار داشت:((جمـعی و فقط با برنامه های کاروانن همـراه باشیـد!))
مـا از برنامه های کاروان بدمان نمی آمد، ولی می گفتیم گاهی آدم دوست دارد تنهـا باشد و خلوت کند یا احیانا دو نفر دوست دارند باهم بروند.
درآن موقع،باید جوری می پیچـاندیم ودرمی رفتیم.
چـند بار دراین در رفتن ها مچمان راگرفت...
#کتاب_شهید_محمد_خانی
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar
#قصه_دلبری
#پارت_هشتم
بعضی وقت ها
فـردا یا پس فردایش به واسطه ماجرایی یا سوتی های خودمان می فهمید.
یکی از اخلاق های بدش این بود که به ما می گفت فلان جا نروید و بعد که ما زیرآبی می رفتیم، می دیدیم به!
آقا خودش آنجاست نمـونه اش حسینیه گردان تخریب دوکوهه...
رسیدیم پـادگـان دوکوهه.شنیدیم دانشجـویان دانشگاه امام صادق(ع)قـرار است بروند حسینیه گردان تخریب. این پیشنهـاد را مطرح کردیم.
یک پا ایستادکه: ((نه، چون دیر اومدیم وبچه ها خستهن ،بهتره برن بخوابن که فردا صبح سرحال از برنامه ها استفاده کنن!)) واجازه نداد.
گفت:((همه برن بخوابن!هرکی خسته نیست، می تونه بره حسینه حاج همت!))
بازهم حکمرانی!به عادت همیشگی، گوشم بدهکارش نبود
همراه دانشجویان دانشگاه امام صادق(ع)شدم ورفتم. درکمـال ناباوری دیدم خودش آنجـاست!...
داخل اتوبوس،باروحانی کاروان جلو می نشستند.صنـدلی بقیه عوض می شد، امـا صندلی من نه!
از دستش حسابی کفری بودم،میخواستم دق دلم رو خالی کنم
کفشش را درآورد که پایش را دراز کند، یواشکی آن را از پنجره اتوبوس انداختم بیرون
نمی دانم فهمید کار من بوده یا نه اصلا هم برایم مهم نبود که بفهمد..
فقط می خواستم دلم خنک شود.
یک بار هم کوله اش را عقب شوت ڪردم
#کتاب_شهید_محمد_خانی
https://zil.ink/kanoon_shahed_isar